8 اسلاید صحیح/غلط توسط: Avy انتشار: 2 سال پیش 25 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لطفا صفه اول بخون بعد اگه خواستی برو 💔🙂 ناظر جونم لطفا منتشر کن 💙💙 12 تا صلوات برات می دهم فقط منتشر کن 💙💔💙
سلام ما میدونیم قصه های کیپاپ و بی تی اس بیشتر طرفدار داره و این نظر شخصی هر نفره و قابل احترامه ولی لطفا به ماهم که با شخصیت انیمه ای داستان می نویسیم یه شانس بدید
شاید خوشتون اومد 💔
خیلی ممنون که اومدی
و لطفا این پارت با آهنگ. I love you بیلی آیلیش بخونید
و اینکه اگه یکم بد شد ببخشید یه مزاحم پیشم بود 🤧
تینا :چیی تو اینجا چیکار می کنی؟؟ نه بهتر بگم اون اینجا چیکار می کنه هااا؟ اینجا چه خبره؟
جان:دخترم آروم باش برات توضیح بدهم
تینا :نه من نمی خواهم آروم باشم مگه آروم بودن تا الان چه فایده داشته وقتی ولم کردی و بی صدا اشک ریختم تا کسی نفهمه چی شد؟؟ وقتی یه شبه کل زندگیم تغییر کرد و سکوت کردم چی شد هومم؟؟ جواب بده؟ (با داد خشم و بغض ) تو پدر من نیستی تو یه دروغ گو و خودخواهی هر وقت تو خونه بودی پشت اون کامپیتر می نشستی و کارای عجیب غریب می کردی حالا برگشتی و می گی توضیح می دی؟؟ و تو لوکاس تو یه بردار احمق بیشتر نیستی تو بهم دروغ گفتی در حالی که با تمام وجود بهت اعتماد داشتم. و اجازه دادم اشکام سرازیر شن و با تمام سرعت از اونجا فرار کردم
جان :همش تقصیر منه! من تو پدر بودن افتضاح بودم!
الکساندر :آره افتاضح بودی 😐
جان :تو چه جوری رفیقی هستی آخه؟
الکساندر :آه جان خودتو جمع کن تو تنها کسی نیستی که همسر و بچه هاش ول کرد و اگه بخواهی به قضیه نگاه کنی من از تو افتضاح ترم... اون خوب میشه فقط به یکم زمان نیاز داره
تینا بدون اینکه بدونم دارم کجا می روم دویدم که حس کردم یکی بغ. لم کرده و من متوقف شدم سرم دور دادم که دیدم اون آرن هست خواستم هلش بدم که گفت :درکت میکنم مادر من هم ولم کرد و رفت نمی دونم چرا ولی دیگه برام مهم نیست
تینا :.....
آرن :میدونی من واقعا متاسفم که می خواستم پرتت کنم پایین. وبیشتر تو بغلم فشردمش واقعا حس می کردم با اون کامل ترم
تینا : ممنون که می خواهی کمکم کنی
بنظرت من زیادی تند رفتم؟
آرن :نه همه بعد همچین شوکی ممکنه اینطوری بشن ولی تو باید بهش یه فرصت دوباره بدهی اون بخاطر نجات دنیا اینکار کرده. خواستم آروم از بغ. ل کردنش دست بکشم که...
تینا :هومم میشه بغ. لم کنی؟
آرن :آره 🍅 ( ذهن آرن :یعنی آون هم بهم حس داره.... نه بابا آرن اون مجموعا 3 ساعت که می شنا ستت.... ولی اگه داشته باشه چی؟؟ من تمام عمرم همه کار کردم که مورد تحسین پدرم باشم و موفقم بودم ولی یه حسی نمیذاره که از دست تینا فرار کنم انگار دلم می خواهد پیشش باشم و کمکش کنم 🍅) ( H چقدر زود پسر خاله شد 😐عجبببب 😶)
تینا :دیدم آرن همش سرخ میشه برای همین بلند شدم و به سمت مخفی گاه رفتم آرن هم پشت سر میومد
رسیدم و رو به پدرم گفتم نقشتون چیه؟؟
جان :دخترم متأسف ام
تینا :مشکلی نیست درکت می کنم.
جان :ممنون اول باید کتاب راز رو پیدا کنیم و بعد باید از ساحره تبعید شده بخواهیم به تینا آموزش بده و رز رو آزاد کنیم و به فرشته مادر بدهیم تا بهش آموزش بده
الکساندر با صدای نسبتا بلند گفت :منظورت چیه که آزاد کنیم مگه رز الان کجاست؟؟
کارلوس : خب.. خب راستش.. ما بهت نگفتیم چون.. خب... ببین
الکساندر فریاد زد :بگووو رز کجاستتت؟؟؟
جان :راستش الکساندر مقرر شده که اون یه فرشته باشه و خب... خب به دست خونآشام ها اسیر شده راستش به دست به... دست.. جکسون
الکساندر :تو... تو دروغ میگی.. امکان نداره...
دختر من دستت اون اون روانی هست....
کاترین :هعییییییییییییییی درباره برادر من درست صحبت کن
لیدیا و کارلوس : ساکت باش کاترین همه می دونیم اخلاق جکسون چطوره
کاترین :درسته ولی نگران نباشید قول میدهم ازش محافظ کنم حتی اگه باعث مرگم بشه
الکسندر زیر لب به خودش لعنت می فرستاد و می گفت : من یه پدر افت*ضاح هستم.. لع*نت به من...
جان :خودتو سرزنش نکن
الکساندر :منظورت چیه مگه نمی فهمی رز الان تو خطره اون تنها کسی هست که من تو این دنیا دارم من تمام تلاشم کردم که اون از خطر دور کنم ولی الان تو وسط خطره(H درسته الکساندر از جکسون متنفر بود چون اون یه هیولا بود و واقعا بخش تاریکی داشت و خیلی قدرتمند بود البته اونا اینجور می دیدنش الکساندر در زمانی که جکسون بچه بود باهاش مبارزه کرده بود اون موقع جکسون اینقدر تاریک نبود و مادرش هم زنده بود ولی قدرت عجیبی داشت و از همون موقع الکساندر شکست داده بود چه برسه به الان که دوتا قدرتش فعاله و از قبل خیلی خیلی بهتر شده 😐)
جان :مطمئنم کاترین میتونه نجاتش بده
کاترین :من میرم سراغ رز و مراقبش هستم!!!
جان :وایسا ادامه نقشه رو بگم
خب ما یکی از 3 نگاهبان رو داریم فقط میمونه دوتای دیگه که معلوم نیست کجان ولی می دونیم که یک شیطان و یکی فرشته هستن باید سریع پیداشون کنیم ولی برای اینکه بدونیم باید از کجا شروع کنیم باید کتاب راز پیدا شه
تینا : یه لحظه مگه شما خودت کتاب راز ننوشتی آخه نوشته بود جان و همه شواهد میگفت که تو نوشتیش
جان :درسته ولی خب به دلایلی حافظه ام که مربوط به اون بخش بود از دست دادم حالا میگم معما رو دارید
تینا : آره ولی چطور بهت اعتماد کنیم ممکن دوباره دلت بخواهد بری و 10سال دیگه برگردی 😏
کارلوس :تینا تمومش کن معما رو بده
تینا :باشه
جان شروع به خوندن معما کرد (دیوار ها ورودی آوای زندگی دیروز هستند )
امممم..... بزار ببینم خب اگه اولین حروف هر کلمه رو جمع بزنیم میشه( دوازده) و لوکاس گفت به یه درخت اشاره شده پس باید 12 قدم از کنار حوض تا درخت برید
کارلوس :ولی تو پارک هیچ چیز مشکوکی نبود
تینا :شایدم یه در مخفی باشه
لیدیا: درسته بهتر الان بریم دنبال کتاب و لوکاس و کاترین برن به قصر ببینن چه خبره
( H آرن بیچاره هم فقط بهشون نگاه میکنه ولی یه افکاری داره😂 )
(ذهن آرن : عجب توتئه گرایی هستن 😐خوشحالم جای پدرم نیستم ) عقاب سیاه هم کم کم داشت به منبع جادو و مخفی دست پیدا می کرد با اینکه معجون زد ردیاب به در مخفی گاه زده شده بود ولی بازهم عقاب سیاه قویی تر از این حرف ها بود
(همه رفتن تا به کار ها مقرر شده برسن ماهم بریم تو قصر)
جولیکا تو اتاق تاریک اش نشسته بود و با اینه جادویی ایش به اتاق جکسون نگاه میکرد ( Hبه من نگاه نکن من بی تقصیرم اینکه شما می خواهید حرص بخورید به من ربطی نداره 😂😂)
خب درسته جولیکا خیلی چیز ها درباره جکسون می دونست چیزهایی که از قبل مقرر شده بود (بچه خونآشامی که با قدرتی باور نکردنی متولد میشه و تبدیل به هیولایی وحشتناک و خون خوار میشه و در زمانی که بزرگ میشه قدرت بقا خونآشام ها ...... )
اینجا کتاب پاک شد سرنوشت جکسون تا حدی رقم خورده بود ولی هیچکس از بعدش خبر نداشت (H پس من اینجا هویجم😐Yنه قارچی 😂😂. H شما ببند 😐 معرفی میکنم. Y=شخصی مزاحم و اسکل که امروز در کنار بنده نشسته و در داستان سرک میکشه ولی از پارت بعد ایشون رو با دمپایی به بیرون اتاق همراهی می کنیم تا مزاحم نشه. فقط خواستم از حضور اش با خبر باشید 😐🤧)
جولیکا از درون آتیش گرفته بود اون جکسون متعلق به خودش می دونست البته نه اینکه عا*شقش باشه نه!!! اون جکسون مثل یه اسباب بازی می دید که خیلی بدردش می خورد برای همین هربار که رز داخل 1 متری جکسون میدید مغزش
مثل آجیر خطر به صدا در میومد بیبو بی بو...
و خشم کل چهرش می گرفت
( Yجولیکای....... H بی ادب انسان باش بچه ها دارن می خونن 😐. Y مهم نیست من هفته دیگه هم میام ولی دفعه بعد چاقومو میارم برای قتل جولیکا 😊 حالا اگه می خواهی خودتو نکشم برو سراغ جکسون رز می خواهم.... H سکوتتت کن منحرف 😐 بعدشم بشین تا هفته دیگه راهت بدم 🙃 کی در برای تو باز کرد بیای داخل خونه قصه رو به فنا دادی🤧 )
حالا تو آینه چی میدید؟
(بریم پیش جکسون و رز)
جکسون موهای سیاه رز رو که داخل نور ماه برق می زد رو نوازش می کرد و به چهره اش که با نور کم سوی ماه که بزور خودش رو از شیشه رد می کرد و به صورت رز می خورد نگاه می کرد ولی رز خواب بود
جکسون :شاید هرگز نتونم بهت بگم که تا چه اندازه دوستت دارم ولی... ولی حتی اگه ازم متنفر باشی ولت نمی کنم تو تا آخر دنیا مال من خواهی بود من نمی تونم از دستت بدهم هرگز نمی تونم....
رز آروم چشم هام باز کردم چند دقیقه بود که به هوش اومده بودم و صدای اطرافم می شنیدم
بلند شدم و روی تخت نشستم دستم روی گونه جکسون گذاشتم و اون هم اومد روبروم روی تخت نشست به چشم هاش نگاه کردم
رز :جکسون خواهش می کنم اینکار نکن من نمی خواهم همجا تو جنگ آشوب باشه می دونم تو هم این رو نمی خواهی خواهش می کنم اینکار نکن اصلا... اصلا بیا از قصر بریم من تا همیشه باهات می مونم فقط خواهش می کنم شبیه یه هیولا وحشتناک و خون*خوار رفتار نکن نذار بقیه اینطوری ببیننت من من می ترسم که...
جکسون انگشتش رو روی لب رز قرار داد و گفت :متاسفم ولی باید برم ولی زود بر می گردم
رز انگشت جکسون با دست کنار زد و گفت :می شنویی چی می گم چرا به حرفام توجه نمی کنی
جکسون : من مجبورم به پدرم خدمت کنم ولی تو همه دنیای منی اگه نا فرمانی کنم تو رو ازم میگیره و من اصلا نمی تونم اینو تحمل کنم.... آه فرشته کوچولو من گریه نکن می دونی که اصلا تحملش رو ندارم
رز:هقق چرا هق.... چرا.... من نمی.. هق خواستم... هق... عاشقت شم.. هق... ولی... هق..
جکسون دستش دور کمر رز قلاب کرد و اون رو به خودش چسبوند و بلندش کرد واز اتاق خارج شدن و به سمت اتاق کاترین رفت ولی دریغ از اینکه بدونه کاترین تمام مدت داشته از پنجره نگاهشون میکرده 😶
(ذهن کاترین :باورم نمیشه یعنی... یعنی واقعا جکسون
... وای دیگه مغزم پردازش نمیکنه 🤯 پس جای رز پیش جکسون امن هست چون فعلا اون از همه گروه ما قویی تره و اگه رز گم شه همه رو به فنا میده و کل نقشه هامون بهم میریزه پس فعلا از دور مراقبش می شوم حالا بهتره برم تو اتاقم ) و کاترین با سرعت جت به سمت اتاق رفت
جکسون رز رو پایین گذاشت و یکم از خودش فاصله داد بخاطر اینکه می ترسید کسی از احساساتش نسبت به رز سوء استفاده کنه این تو راه به رز هم گفت و متوجه تغییر رنگ عجیب رز شد 🍅 رز از گوجه سرخ تر شده بود جکسون در گوش رز گفت :ببینم تو از من خجالت میکشی
رز : .... نه بابا... ولی رنگ رز قرمز تر شد
جکسون آروم رز از پشت بغل کرد گفت :فرشته من که فرار نمیکنه؟؟ می دونه که اگه فرار کنه پیداش می کنم و بعد دوباره برش می گردونم هومم؟ و شروع به خندیدن کرد
رز :کی می دونه من که مال تو نیستم
جکسون اخم کرد و گفت : تو مال منی تا همیشه هم مال من می مونی حالا جدی که نگفتی؟
رز که از رفتار بچه گانه جکسون خندش گرفته بود گفت :نه یه پسر جذاب هست که باید پیشش بمونم آخه من مال اونم. رز که تازه فهمید چه سوتی داده خودش رو از بغل جکسون در آورد و ناگهان در اتاق کاترین باز شد و اجازه حرف زدن به جکسون نداد ولی از قیافه جکسون می شود خوند که داره منفجر میشه
جکسون رو به کاترین کرد با لحن سرد گفت : کاترین تا من می رم جنگ مراقب این دختره باش فهمیدی؟؟
کاترین :کدوم جنگ؟؟
جکسون به لحنی که اهن رو هم آب می کرد گفت :فکر نکنم به یه شاهزاده ربط داشته باشه.
کاترین :ب.. بله
(H آفتاب پرست فقط جکسون 😐 و اینو بگم اگه یه منحرف کنارم ننشسته بود داستان اینطوری نمی شود خواننده های گرامی از شما عذر خواهیم ولی نویسنده در بد ترین جنگ خودش با Y قرار داره برای یه قسمت حرصی از داستان که در ادامه داستان متوجه می شید. ولی خدا وکیلی چرا من این رو راه دادم داخل اتاقم 😂)
کاترین :فقط یه لحظه صبر کنید تا اتاق مرتب کنم و در بست
جکسون کنار گوش رز گفت : راستی تو میتونی جکی یا جک صدام کنی و یک چشمک جذاب زد و رفت کاترین رز کشید تو و کلی باهاش صحبت کرد تا رز یه کلمه از ارطباتش با جکسون بگه ولی رز لام تا کام حرف نزد
در این حال و هوا کارلوس از جنگ با خبر شده بود و می خواست بره به سمت مخفی گاه که ناگهان
کارلوس : نباید اینطوری بشه ما یکی از نگهبان هارو داریم ولی اگه پادشاه با قدرت فرشته مادر دو نگهبان دیگه رو بگیره چی؟ یا اگه مخفی گاه رو پیدا کنه و نگهبان انسان ها رو ازشون بگیره چی؟
هرگز نباید این اتفاق می افتاد ولی اون به خونآشام بود و نمی تونست به سرزمین پری ها بره برای همین تصمیم گرفت به مخفی گاه بره تا جان و الکساندر بهش یه راه کار بدهند که یهو
فرمانده جنگ : جایی میری؟
لوکاس :بله فرمانده می خواستم به سمت اتاقم برم
فرمانده :خیلی خب وسایل ات رو جمع کن و برای جنگ آماده باش تو هم فردا به جنگ میری
لوکاس :چ... شم فرمانده
لوکاس از راه رو رد شد و به سمت اتاقش رفت و متوجه شد که یه سایه سیاه حرکاتش زیر نظر داره (ذهن کارلوس : لع*نت به این شانس بهتره یه مدت فعالیت نکنم و به کار های عادی برسم )
در اتاق کاترین به صدا در اومد تق تق
کاترین به سمت در رفت در رو باز کرد و با چهره بی روح جکسون مواجه شد رز اومد و کنار در ایستاد و اون هم با همین صحنه مواجه شد جکسون به چشمای رز نگاه نمی کرد و سریع دستش گرفت و دنبال خودش کشوند
کاترین :یعنی چش بود؟ مگه فردا نمی خواهد بره جنگ؟ (عکس بالا در اتاق کاترین 😪)
توی راه رو بودن و تقریبا از اتاق کاترین دور شده بودیم
رز :جک حالت خوبه؟
جکسون با خشم به سمت رز برگشت و اون به دیوار چسبوند و گفت تو اجازه نداری به من بگی جک اسم من جکسون اگه یه بار دیگه اینطوری بگی خودم می کشمت و بعد دوباره دست رز کشید و دنبال خودش کشید رز :جکسون چه مشکلی برآت پیش اومده؟ لطفا باهم بگو جکسون جلوی در زندان ایستاد و با لحن سرد گفت : ازت خسته شدم فقط همین
رز :منظورت چیه مگه تو نمی گفتی دوست*م داری؟
جکسون قهقه سر داد و با لحن تمسخر آمیزی گفت :من فقط بازی ات دادم و تو اونقدر احمق بودی که گول خوردی من چرا باید عاشق یه فرشته ضعیف بشم
رز مات مبهوت به حرفای جکسون فکر می کرد نفس کشیدن براش سخت شده بود و صداهای اطرفش نمی شنید و حس می کرد قلبش نمیزنه جوزی که متوجه نشد کیه توصت جکسون به یک سلول پرت شده.
(سرزمین پری ها ساعت 3 بامداد )
فرشته مادر : که اینطور پس قرارا یه جنگ داشته باشیم فرمانده تلسم قدرت رو رو جنگجو های شبیه سازی شده بخونید اگه موفق نشدیم تا سپاه خونآشام ها رو شکست بدهیم باید به ناجی انتخاب شده امید داشته باشیم
فرمانده پری ها :ولی اون هنوز قدرت نداره
فرشته مادر :خودم کمکش می کنم مهم نیست چقدر درد بکشم
فرماندا پری ها :ولی.....
فرشته مادر :ساکت باش ما راه دیگه ای نداریم
فرمانده پری ها :بله
(H گاهی اتفاقات غیر منتظره کل زندگی ما رو از این رو به اون رو می کنن عشق به نفرت و نفرت به عشق, امید به ناامیدی و نا امیدی به امید گاه بخشش مسیر انتقام تغییر میده ولی آیا قصه ما با ببخش تموم میشه؟ شاید فکر می کنی چه چیزی قراره بخشیده شه؟ پس منتظر پارت بعد باشید چون قرار نیست قصه ما مثل..... بیخیال بهتره آخر بعضی جمله ها ناگفته تموم شن اینطوری عطر تلخ اش بیشتر ریه هامون رو در بر میگره و حالا ما موندیم قصه ای که معلوم نیست کجاش زخم بر میداره آیا تحملش رو دارید؟ ) تا پارت بعد خداحافظ 🤫😶
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عزیزمممم
فرزندم پارت بعد نمیدی؟
فرزندم زندگی مرا در خود بلعیده
چرا در اولین فرشت که پام به خونه برسه 🙂💔
های میشه به داستان *خوب در کنار بد*سر بزنی؟تنک🥺💕ساری بابت تبلیغ
چشم حتما ☺️
عالی بوددددددددد دفعه بعدی دقت میکنم
ممنون بهترین نویسنده 💙
من خنگ چرا اینو تازه دیدم ؟😐
به خوت توهین نکن فرزندم 🙃