
خب اومدم با پارت 3 لطفا اگر دوست دارید حمایت کنید ولی این پارت یکم فرق داره چون شرت داره شرتش هم 6تا نظر 6 تا کامنت هست و راستی عکس رز رو براتون گذاشتم روی تصویر اصلی
دیدم یه دختر یا موهای طلایی و چشمای سبز وارد شد گفت حالت بهتر شده(آشنا می کنم فرد ناشناس 2 بچها بچها فرد ناشناس 2 😂😅) ®گفتم آره بهترم تو کی هستی؟ و من اینجا چی می خواهم؟ اصلا چطور اومدم اینجا؟ دختر نگاهی بهم کرد گفت: چقدر تو عجولی اسم من تینا است و توی جنگل پیدات کردم و آوردم ات خونه ام و جلوی اون خونریزی که روی گردنت بود رو گرفتم ®من چشم هام از شدت تعجب گرد شد چون خیلی سریع جواب داد و گفتم :آها (نویسنده = H. تینا =¶و رز =®) ¶خواهش میگم قابلی نداشت 😒 ® ببخشید😓 خیلی ممنون که نجاتم دادی و نذاشتی بمیرم ☺️( H😐) ¶خواهش می کنم. حالا خارج از هر بحثی نوبت تو به سوال های من جواب بدی 🧐 ®باشه
خب اول که اسمت چیه؟ دوم این که چرا اون شب تو جنگل بودی؟ و سوم این که خانواده ات کجان؟(توی ذهن تینا:زیادی تند رفتم 😑. H نه پَه دختر رو زیر سوالت غرق کردی ) ®کمی مکث کردم قلبم سنگینی می کرد چون این سوال ها همون هایی بودن که تبدیل به زنجیری شده بودن و روحم تو خودشون به بند کشیده بودن اون حق داشت که بدونه ولی ممکنه بترسه ولی اون حق داره بدونه من نباید بهش دروغ بگم گفتم :اسم من رز هست می تونی رزي هم صدام کنی ولی بقیه سوالات جوابی ندارن 😞😕. ¶منظورت چیه اگه نخواهی بگی درکت می کنم ولی... ®هنوز حرفش تموم نشده بود که گفتم نه من دوست دارم بهت بگم ولی.... ¶ولی چی؟ هیچی یادم نیست وقتی بهوش آمدم خودم تو جنگل دیدم و هرچی تلاش کردم نتونستم از جنگل بیام بیرون و از حال رفتم و وقتی دوباره
®بهش نگفتم که چه خواب هایی دیدم (H از این حجم از صداقت مُردم 😐😑) ولی انگار تو صورتش بجای تعجب از این حرف ها ترس و وحشت زیادی می بینم که سعی داره پشت لبخند قایم اش کنه منم که کار بلد بودم برای این کمی حالت ناراحت گرفتم ولی فایده ای نداشت ترس اش بیشتر از این بود که بخواهد به من چیزی بگه برای همین خیلی رک بهش گفتم :تو از یه چیزی ترسیدی درسته؟! ¶نه بابا چرا باید بترسم آخه ترس از چی؟!. 😶🙂(در ذهن تینا: چرا من اینقدر ضایع هستم باید بهش بگم ولی مطمئنم فکر میکنه من دیونم یا خیلی خرافاتی مثل بقیه مردم. ! ) ®با این حرفش مطمئن شدم که داره یه چیزی رو مخفی میکنه و ازش خواهش کردم بهم بگه
( H بقیش از زبون تینا. و یک نکته دیگه اگر دیدید که یه خواب داره تکرار میشه تعجب نکنید چون هنوز تو بعضی خوابش چیز هایی پنهانه ) ¶دلم براش سوخت پفی کشیدم و شروع کردم به گفتن:ببین رز من فکر می کنم که خونآشام ها وجود دارن و الان بین مرز های این جنگل هستین شاید هم دارن یا ما زندگی می کنند و ما نمی دونیم و من.. و من.. فکر می کنم که 😥 ®چه فکری می کنی؟؟؟! ¶چطوری بگم اینکه تو توی جنگل بودی و خونی یا اینکه در حال مرگ بودی بخاطر (ذهن رز®حتما می خواهد چیز مهمی بگه. Hفکر کنم آره😃) ¶کار خونآشام ها است. آخيش راحت شدم بالاخره گفتمش (ذهن تینا می دونم الان می زنه زیر خنده مثل همه 😒)
ادامه در نتیجه 😐☕
یکی دیگه بزن 👈🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
انیونگ کیوتم🦕🌸
ما𝐁𝐀𝐍𝐀 𝐁𝐀𝐘𝐄𝐒هستیم🐬🍓
به فندوممونʙᴀɴᴇᴍɪʏمیگیم🥝💕
ممنون میشیم به اکانت ماهم یه سری بزنی و ازمون حمایت کنی🧤🌸
میدونی با پین کردن این کامنت روی لب ما لبخند میاری؟🖤☁
تنک بابت خوندن کامل این کامنت:)🍓💕
ممنون کیوتم حتما