
بفرمایید اینم از جنگل عشق قسمت پنجم♥ لایک یادتون نره فالو=فالو......♥

دست کیت رو گرفت و اون رو به دیوار چسبوند....لیام:کیت بهم اخم کرده بود و به عقب هلم داد اما من با هل دادنش تکون نخوردم و همینجوری دستشو گرفته بودم و با نیشخند نگاهش میکردم😏.....یهو داد زد:چته روانی دستمو ول کن....بذار برم،من سرمو نزدیک تر کردم بهش گفتم:چرا قهری باهام هوم؟ بیشتر اخم کرد ولی چیزی نگفت....من ادامه دادم:انتظار داشتی جلوی جادوگر چی بگم ها؟بگم منو کیت همو دوست داریم اره تو راست میگی؟ به وضوح دیدم که کیت اخماشو باز کرد و با گونه های گلگون بهم نگاه کرد..... دیگه نتونستم جلوی خندم رو بگیرم و قهقه خیلی بلندی سر دادم و همینطور دیدم که کیت هم داره لبخند میزنه.....
کیت شیطون گفت:چی گفتی؟ یک بار دیگه تکرارش کن....من به وضوح جا خوردن خودمو دیدم.....کیت ادامه داد:که پس همو دوست داریم ها؟چه چرتا(خواننده ها:کووووفت مرگگک دختره ی.....استغفرللاه توبه😂) لیام:من یکم ناراحت شدم لبخندم از رو صورتم محو شد و چیزی نگفتم...دستم رو از کنار سر کیت برداشتم و دستشو رها کردم و سرمو به نشونه نه تکون دادم و رفتم توی رخت خوابم خوابیدم.... و اینکه کیت جا خورد رو هم دیدم.....کیت:فکر نمیکردم از حرفم ناراحت بشه،یعنی واقعا دوستم داره.... نمیدونم ذوق کردم واییییی ولی فکر کنم ناراحتش کردم...ای بابا جفتمونم اخلاقامون گنده زود قهر میکنیم چجوری از دلش در بیارم حالا اهههه اصلا به من چه...... فردا صبح تولد ماریا بود همه برایش جشن گرفتند ولی ماریا اصلا به فکر تولدش نبود فقط به کیتو لیام فکر میکرد مکس و پیتر و آنا هم همینطور همه میخواستند ماریا را خوشحال کنند و برایش تولد بگیرند ولی ماریا اصلا حتی نمیتوانست از کیکش بخورد(این اتفاقات برای فرداست)

در همین حال در جنگل..... کیت:ای خدا نمیتونم ولش کنم نگاه کن چقدر ناراحت شد از دستم لعنتی.... اها فهمیدم...... کیت رخت خوابش رو برداشت و کنار لیام گذاشت اما لیام پشتش رو به رخت خواب کرد....کیت اهمیت نداد و روی رخت خواب که از برگ های نرم درست شده بود خوابید و پشتش را به لیام کرد اما پشتش رو به لیام چسبوند. (کیت:😊😁) لیام:باورم نمیشد این کیت باشه🥲 داشتم از خوشحالی میردم یعنی کیت خودشو چسبونده به من.......؟ برگشتم و دست کیت رو گرفتم و برگردوندمش کیت خیلی با چشمای قهوه ایش قشنگ بهم نگاه میکرد..... سرشو گرفتم و گذاشتم رو قلبم کیت یکم مقاومت کرد ولی من سرشو گرفتم و گفتم:هیس اروم باش و فقط همین یک جمله کوتاه کافی بود تا اروم بگیره.....منم سرمو روی سرش گذاشتم و خوابم برد تا صبح توی بغلم موند و همونجا جفتمون خوابیدیم.....

بچه ها ببخشید صفحه قبل اشتباهی دوبار تکرار شده بود...
صبح شد و کیت و لیام جفتشان چشم هاشون رو با هم باز کردند جفتشون لبخند زدند لیام روی موهای کیت رو بوسید و جفتشون بلند شدند و کیت با یک لبخند به لیام نگاه میکرد لیام هم همینطور رفتند تا کارهایشان را بکنند و البته کیت و لیام تولد ماریا را به یاد داشتند😇 ولی حتی نمی توانستند دوستشان را ببینند😣 دلشان برای خانواده شان تنگ شده بود😭 کیت میگفت: اگر دیگر هیچ وقت آن ها را نبینیم چی؟ لیام گفت نگران نباش ما یک روزی از اینجا میریم بیرون کیت گفت ممنونم لیام ناگهان لیام متوجه چیزی شد و خیلی سریع گفت: کیت! _بله؟ تا الان به این فکر کردیم که چرا اصلا اومدیم اینجا؟ _یا اینکه چرا اصلا ما دوتا که اصلا با هم کنار نمیومدیم با هم اومدیم؟ کیت با تعجب گفت: یعنی چطور شده که به این فکر نکردیم؟ کمی به زمانی که تازه به جزیزه آمده بودند فکر کردند! کلی با هم دعوا میکردند با هم لجبازی داشتند به حرف همدیگر گوش نمیدادند و مهم تر از همه؛در کنار هم نبودند کیتو لیام نگاهی بهم کردند ولی قبل از اینکه حتی یک کلمه بتوانند حرف بزنند؛چاله ای باز شد و هر دوی آنها در آن پرت شدن و در جایی که زمینش مثل سنگ بود افتادند همه جا تاریک بود کیت با کمی چوب و سنگ موفق شد آتش درست کند ولی لیام انگاری که آسیب دیده بود کیت سعی کرد دست لیام را بگیرد و اورا بلند کند و خب جواب داد ولی لیام باز هم خیلی درد داشت کیت خیلی نگران لیام شد و پرسید.....
لیام حالت خوبه لیام:اره اره خوبم نگران نباش عزیزم.... (کیت:🥵🥺♥😐) کمی بعد به غول وحشی رسیدند غول دو شاخ خیلی خیلی تیز با یک دم خیلی دراز داشت شکمش هم اندازه یک تخته سنگ خیلی بزرگ سفت و بزرگ بود کیت با نیزه هایی که قبلا با چوب درست کرده بود و سر آن ها را با سنگ تراشیده و تیز کرده بود به غول حمله کرد‼️⛔ ولی غول با دمش محکم به سر کیت زد و او بی هوش شد..... لیام خیلی درد داشت ولی وقتی کیت را در آن حالت دید کاملا درد را فراموش کرد و از خود بی خود شد و حسابی از کوره در رفت.... با نیزه به سمت غول دوید و قبل از آن که غول حتی وقت کند حرکتی انجام دهد لیام نیزه را به شکم او فرو کرد و اورا زخمی کرد.......
غول میخواست لیام را بخورد ولی چون خون زیادی رو از دست داده بود همان جا مرد یک در ظاهر شد و کلید آن در دستان لیام افتاد لیام فوری پیش کیت رفت ولی حال کیت خوب نبود سرش زخمی شده بود لیام سریع با کمی برگ که از درخت *اَفرا*( *ادرخت افرا درختیست که برگ آن برای پانسمان کردن زخم و گذاشتن روی زخم بسیار خوب و موثر است* البته فقط در داستان ) کنده بود سر کیت را پانسمان کرد و اودر بغل گرفت و در را باز کرد و دوباره از آن در به جنگل باز گشتند لیام او را به غاری که در آن میخوابیدند برد و......
سر کیت را پانسمان کرد،و هی به صورت او نگاه میکرد..... وقتی پانسمان تموم شد لیام سر کیت رو در آغوش گرفت و نوازش کرد بعد از چند دقیقه لیام هی صورتش رو به کیت نزدیک تر کرد....نزدیک و نزدیک تر و تا میخواست(امممم خودتون میدونید) کیت چشماشو باز کرد....لیام سریع خودشو جمع و جور کرد و خودشو عقب کشید و لبخندی زد و سرخ شد.... کیت گفت:لیامممم،داشتی چیکار میکردی وایستا ببینم من اینجا چیکار میکنم؟ من اصلا....
اهاااا یادم اومد اخرین بار داشتم با یک غول گنده بک میجنگیدم که یهو دمش خورد به سرم و ....... دیگه یادم نمیاد...بعد چیشد؟ لیام:خب.... تو بیهوش شدی و من اون غول رو شکست دادم و تورو اوردم اینجا و سرتو پانسمان کردن و....اِههههه تو بیدار شدی هییی😁 کیت:اها اون وقت اونجوری نزدیک بالا سر من چیکار میکردی؟😂🤨 لیام:هیچی داشتم سرتو چک میکردم ببینم زخمش چطوره همین😅😁 کیت:😅🙄
لیام: تو فکر بودم که ناگهان کیت دستشو دور گردنم حلقه کرد و خودشو نزدیک اورد.....صورتشو بهم نزدیک کرد و گفت:ممنونم که اونجا ولم نکردی بیای.... _جا خوردم.....دستمو دور کمرش انداختمو خیلی یواش گفتم چی؟.... چرا باید ولت کنم.....من....دیگه هیچ وقت به همچین چیزی فکر نکن خب؟ امکان نداره من ولت کنم..... ناگهان دستشو دور بازو هام انداخت و.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به داستانم سر بزنید ارزش خوندن داره😉💯
حمایت کنید لطفا 🙂👌🏻
میشه پین کنی 🥰
خیلی خوب بود😍❤️🔥
ببخشید نتونستم زودتر بخونمش😅
مرسی عزیزم نه اشکالی نداره امتحاناتت تموم بشن بعد راحت بیا بخون داستنمو به درست بیشتر اهمیت بده♥😍
ممنونم که لایک کردی داستانمو♥
عالی بود
ممنون عزیزم خوشحالم کردی😊