
.....
پدری از خواب بیدار میشود و برای چک کردن وضعیت فرزندش که در اتاق دیگری است از مانیتور کودک (Baby Monitor) استفاده میکند. او وقتی صدای همسرش را میشنود که در حال خواندن لالایی برای فرزندش است لبخندی میزند، اما ناگهان در خانه باز میشود و مشخص میشود که همسر او بیرون و مشغول خریدهای روزانه بوده است.
پسر جوانی در یک شب غیر معمولی در تختش خوابیده است. این پسر در بیرون از اتاقش صدای قدم زدن شخصی را میشود. او چشمانش را باز میکند تا ببیند چه اتفاقی در حال رخ دادن است. وقتی در اتاق به آرامی باز میشود، او قاتلی را میبیند که جسد والدینش را حمل میکند. او به آرامی آنها را روی صندلی میگذارد و با خون اجساد چیزی را روی دیوار مینویسد و به زیر تخت پسر میرود. پسر بچه تظاهر میکند که خواب است و خودش را به خواب میزند. زمان میگذرد و چشم پسر به تاریکی عادت و سعی میکند نوشته روی دیوار را بخواند، اما متوجه میشود جملهای که روی دیوار نوشته شده این است: «می دانم که بیداری!»
این داستان در مورد مردی است که در حال سفر به اوکراین است. او خسته است تصمیم میگیرد در هتلی در نزدیکی شهر توقف کند. زن هتلدار، کلید و شماره اتاق را به او میدهد؛ اما به او گوشزد میکند هرگز به یکی از اتاقها که شمارهای که روی آن ثبت نشده نگاه نکند. مرد کلید را میگیرد و به اتاقش میرود. شب و هنگام خواب، او صدای افتادن قطره آب را میشنود که از اتاق بدون شماره بیرون میآید. او هرچه در می زند کسی جواب نمیدهد و وقتی از سوراخ کلید داخل اتاق را نگاه میکند فقط رنگ قرمز میبیند. وقتی برای شکایت سراغ زن هتلدار میرود، داستان اتاق را برای وی تعریف میکند و میگوید که یک زن توسط همسرش در آن اتاق به قتل رسیده است.
یک زن که توانایی «زنده مانی» دارد و راهنمای حیات وحش بوده، دوست دارد به کمپهای تک نفره برود. او بعد از دو هفته حضور در جنگل بدون دیدن چیز عجیب و غریبی به خانه باز میگردد؛ اما وقتی به خانه میآید و عکسهای سفرش را ظاهر میکند، در عکسها موجوداتی را میبیند که هرگز پس از آن دیگر دلش نمی خواست در کمپ یا پیاده گردی شرکت کند.
داستان در مورد فردی روایت شده که در حال عبور از کوهستان بوده است و با یک تصادف جادهای روبرو میشود. البته به این ماشین آسیبی وارد نشده بود و با دقت در وسط جاده پارک شده بود. او از کنار ماشین عبور میکند، اما دو نفر را میبیند که در وسط جاده افتاده اند. او کنار جاده میایستد، اما وقتی به عقبش نگاه میکند میبیند آن دو نفر، اکنون نشسته اند و از میان بوتهها موجودات ناشناسی به او خیره شده اند. این فرد به موقع از این صحنه فرار میکند.
😍😍😍😍😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام👑
من ملکه ی یه حکومت کاغذی هستم👑
👑اگر دوست دارید عضو سلسمون شید نظرسنجی آخرم، کلی جشن، امتیاز، نبرد، چالش، گفت و گوهای گروهی، انتقام گیری و.... داریم👑
هم دختر و هم پسر پذیرفته میشود، در صورت عضویت ۲٠٠ امتیاز دریافت خواهید کرد و در صورتی که باعث پیشرفت حکومت شدید و تبلیغ کردید امتیاز بیشتری دریافت خواهید کرد.
شرایط پین شده تو نظرسنجیم.
علامتمون👑هست.
پین؟ 👑