15 اسلاید صحیح/غلط توسط: رها انتشار: 4 سال پیش 184 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
رها هستم از تهران
یه صوایی یه لحظه گفت بوم
یه شرور بود
ادرین: مرینت به نظرت چرا بابام از شرور کردن مردم دست بر نمیداره؟
مرینت: تا وقتی خانم امیلی رو زنده نکنه دست بردار نیست
ادرین: من میرم تبدیل شم، پلک تبدیل گربه ای
ادرین رفت و الیا اومد پیش مرینت... الیا: مرینت چجور میخوای تبدیل شی و شرور رو شکست بدی؟
مرینت: میشه بری جا من با شرور بجنگی؟
الیا: حتما
مرینت معجزه گرشو داد و رفت پشت درخت که بانیکس اومد
بانیکس: مرینت تو باید به گذشته بری، اونجا که هویت گربه رو فهمیدی و کاری میکنی که اون هویتتو نفهمه
مرینت: چرا؟
بانیکس: الیا و گربه ی سیاه شکست میخورن
مرینت: 😔😞
بانیکس: مجبوری
مرینت: میشه منو به روز اول مدرسه ی ۲ سال پیش ببری؟
بانیکس: مطمئنی؟
مرینت: اره
بانیکس: باشه😞
مرینت: ببین بانیکس میدونم که تو معجزه گرتو از دست میدی اما قول میدم به زودی بهت پسش بدم
بانیکس: باشه
مرینت و بانیکس رفتن توی روز اول مدرسه، مرینت روی تختش بود اما ساعت ۷ بود. مرینت: اخیش تموم شد
(دوستان مرینت رفت به روز اول مدرسه و هنوز معجزه گر نگرفته )
رفت و موهاشو دو گوش بست و لباسشو اتو کرد و یه برق لب کم رنگ زد و ناخوناشو صورتی کم رنگ کرد
توی دل مرینت: بهتره برم خونه ی استاد فو و بهش همه چی رو بگم البته هنوز استادم نشده
مرینت رفت دم در خونه ی استاد فو در زد
فو: بفرمایید
مرینت: سلام استاد فو
استاد: ببخشید من شمارو میشناسم؟
مرینت همه چی رو گفت
استاد: که این طور، بیا معجزه اساتو بگیر
مرینت: ممنونم
تیکی: سلام من یه..
مرینت: سلام تیکی چقدر دلم برات تنگ شده بود
تیکی: من شمارو میشناسم؟
مرینت: بعدا برات توضیح میدم بیا ماکارونمو بگیر و بخور تو کیفم
مرینت: فعلا استاد
فو: خداحافظ
ویز: استاد مطمئن هستی که دختره راست گفت؟
استاد: البته
مرینت دوید و رفت مدرسه و دید ادرین ادرین داره با یه ادامس روی جای مرینت ور میره
مرینت لبخند زد و گفت: لازم نیست زحمت بکشید
مرینت ادامس رو با دستمال کند و گفت: من مرینت دوپن چنگ هستم
ادرین: من ادرین اگرست هستم
توی دل ادرین: چه دختر با ادب و زیبا و با شعوری
بعد چند دیقه سنگ دل سرو کلش پیدا شد و دختر کفشدوزکی تبدیل شد و ادرین هم که روز اول قهرمان بازیش بود تبدیل شد.
ادرین در حالت قهرمانی هنوز اسمی نداره
لیدی باگ: سلام گربه ی سیاه باید ما بریم و سنگ دل رو شکست بدیم
ادرین که هنوز اسم نداره: اسم من گربه ی سیاهه؟
لیدی باگ: همینطوره منم لیدی باگ یا همون دختر کفشدوزکی ام
گربه: خوش بختم همکار، برم توی قسمت راهنمای کاربر ← کابرد چوب، پنجه ی ب...
لیدی: مراقب باش اگه بگی پنجه ی برنده، فعال میشه، اسم نیروت کتاکلیزم یا همون پنجه ی برنده هست که وقتی میگی فعال میشه و هرگی رو لمس کنی نابود میشه، قدرت تو نابودی هست و وقتی تبدیل میشی یک بار میتونی ازش استفاده کنی تا تبدیل بعدیت
توی دل گربه: لیدی برام آشنا بود قیافش اما کلا واقعا فوق العاده اس
گربه: قدرت تو چی هست؟
لیدی: قدرت من مخالف قدرت تو یعنی ساختن هست، تو قدرتت تخریب و من ساختنه، یعنی من با گفت یه کلمه، یک اشیا به دستم میرسه که کمک میکنه در مواقعی که مشکل داریم شئ را بسازم و باهاش معما رو حل کنم اما ممکنه بعد از اینکه معما رو حل کردیم، مکان هایی از بین رفته باشه و من با گفتن کفشدوزک معجزه اسا خرابی هارو میسازم مثل روز اولش و میتونم اکوما رو یا پر رو بگیرم یا خنثی کنم، ارباب شرارت میخواد قدرت های منو تو رو بگیره با استفادهاز شرور هاش، معجزه اسای منو تو رو میبره و معجزه اسای منو تو قویترینه و با مخلوط کردنشون میشه هر ارزویی می میخوای رو بر اورده کرد
راوی: کت نوار و لیدی باگ شرور رو شکست دادن
روز ها این چنین میگذشت و روز مقام اول گرفتن ادرین در اثر مسابقات شمشیر بازی بود و ادرین هم توی راه برگشت به خونه بود. مرینت برای ادرین یه کلاه دوخته بود و روش طرح قلب دوخته بود و در یک جعبه ی هدیه روشو کاغذ و روباه گرفت اما برای دادن به ادرین کمی استرس داشت. دخترا استرس مرینت رو کم کردن و مرینت رفت دم در خونه ی ادرین و زنگ رو زد ولی ناتالی اجازه نداد مرینت وارد شه.
مرینت هم تبدیل شد و از راه پنجره رفت داخل در همون لحظه ادرین اومد خونه
مرینت هم جَو گرفته بودش و میگفت: اتاق ادرینــ💖 تخت ادرین💖جام های ادرینـ 💖 و....
یه لحظه به خودش اومد و گفت: هدیه ی ادرین
هدیه رو گذاشت روی تخت ادرین که یادش اومد امضاش نکرده و رفت امضا زد مرینت و اومد بره و تا یویوش رو کشید و رفت ادرین اومد و این صحنه رو دید و نگاه کرد و هدیه دید و با توجه به امضا و لیدی باگ فکر کرد لیدی باگ همون مرینه
کلاه رو گذاشت رو سرش و رفت پیش مرینت و گفت من •ع•ا•ش•ق•ت•م•
و همو ♡ 💏♡
از اون روز به بعد یه رابطه بین ادرین و مرینت به پا شد
روزی گابریل به خونه ی مرینت رفت و گفت: دختر شما نمیتونه با پسر من رابطه بر قرار کنه و رفت مرینت هم ناراحت شد
بارون بود و مرینت چترشو برداشت
مرینت گریه میکرد و بارون هم همراهش اشک میریخت و مرینت رفت دم خونه ی ادرین
مرینت: ادرین من متوجه شدم ما به هم نمی ایم متاسفم و رفت روی پله های زیر زمین روبروی خونه ی ادرین ادرین ناراحت شد و یه اکوما دید و چون میدونست لیدی باگ مرینته و نمیشه به هیج وجه بعد از شرور شدنش کاری کرد
جلو همه تبدیل شد و با پنجه ی بردنده اکوما رو از بین برد و مرینت رو بغل کرد
مرینت: تو چرا هویتت رو به خاطر شرور شدن من افشا کردی؟
ادرین: چون میدونم تو لیدی باگی و منم لیدی باگ رو دوست دارم
قلب مرینت هزار تکه شد وگفت: من لیدی باگ نیستم اولا (با بغض) دوما من متوجه شدم تا قبل از اینکه بفهمی من لیدی باگم در حد دوست با من رفتار میکردی
ادرین: یعنی تو اون روز کلاه رو داده بودی لیدی باگ بیاره؟
مرینت: همینطوره
مرینت گریه میکرد و بارون هم همراهش اشک میریخت و مرینت رفت دم خونه ی ادرین
مرینت: ادرین من متوجه شدم ما به هم نمی ایم متاسفم و رفت روی پله های زیر زمین روبروی خونه ی ادرین ادرین ناراحت شد و یه اکوما دید و چون میدونست لیدی باگ مرینته و نمیشه به هیج وجه بعد از شرور شدنش کاری کرد
جلو همه تبدیل شد و با پنجه ی بردنده اکوما رو از بین برد و مرینت رو بغل کرد
مرینت: تو چرا هویتت رو به خاطر شرور شدن من افشا کردی؟
ادرین: چون میدونم تو لیدی باگی و منم لیدی باگ رو دوست دارم
قلب مرینت هزار تکه شد وگفت: من لیدی باگ نیستم اولا (با بغض) دوما من متوجه شدم تا قبل از اینکه بفهمی من لیدی باگم در حد دوست با من رفتار میکردی
ادرین: یعنی تو اون روز کلاه رو داده بودی لیدی باگ بیاره؟
مرینت: همینطوره
مرینت گریه میکرد و بارون هم همراهش اشک میریخت و مرینت رفت دم خونه ی ادرین
مرینت: ادرین من متوجه شدم ما به هم نمی ایم متاسفم و رفت روی پله های زیر زمین روبروی خونه ی ادرین. ادرین ناراحت شد و یه اکوما دید و چون میدونست لیدی باگ مرینته و نمیشه به هیج وجه بعد از شرور شدنش کاری کرد
جلو همه تبدیل شد و با پنجه ی بردنده اکوما رو از بین برد و مرینت رو بغل کرد
مرینت:چرا بخاطرمن جلو همه تبدیل شدی؟
ادرین:چون من دونم تو لیدی باگی ومن لیدی باگو دوست دارم و تا قبل اینکه هویتتو فهمم برای دوست ساده بودی(دوستان مرینت هویت گابریل و ناتالی و ادرین رو یادش نیست همین طور هم ادرین)
مرینت: چچیـ؟ یعن.. ی. صبر ک. ن من.. لیدی باگ نی..ستم
ادرین: چی؟
مرینت بدون هیچ حرفی دوید و از اونجا دور شد تا اینکه خسته شد و توی یک کوچه ی تاریک ایستاد و یه نفر گفت: اهای خانم خوشگله
مرینت اینور اونور رو دید فکر کرد خیالاتی شده که یک نفر از پشت حلش داد و بعد دم دهنشو با دستمال گرفت و بی هوشش کرد و توی قاب صندوق ماشین گذاشتش و بردش
فردا
تلویزیون: سلام گیج نشید براتون خبر های بدی داریم! من نادیا شاماک هستم با گذارش امروز انگاری که یک دختر نوجوان به اسم مرینت دوپان چنگ گم شده. ما ازز هم وطنان پاریس طلب کمک میخوایم تا این دختر جوان رو پیدا کنیم
ادرین: همش تقصیر منه، منبه خاطر اینکه فکر کردم مرینت لیدی باگ قلب اونو شکستم. خب من عاشق لیدی باگم و همیشه مرینت برام ی دوست هست و باید الان دوستم گم شده و باید پیداش کنم
پلک: ادرین بسهه دیگه تو زندگیت عاشق چندتا دختری و نوبت نوبتی قلب همشونو شکستی خب یکیرو انتخواب کن یا کاگامی یا مرینت یا دختر کفشدوزکی. اوف تیک عصبی بهم دادی. تنها کسی که به حرفم گوش میده خانم کممبره
ادرین: اصلا تو تاحالا عاشق شدی؟
پلک: معذومه مگه تو فقط قلب داری
ادرین: معلومه عاشق پنیر ای
پلک: من مثل تو نیستم عاشق دو تا چیز باشمو قلب دوتاشونو بشکنم، تو زندگیم تصمیمو گرفتم. خانم کممبرم دوستمه و حبه قند عشقم
ادرین: حبه قند کیهــــــ؟
پلک: ادلین خودمونی نسو من هنوز نبخلشیدمت (به اون زبونی که پلک حرف میزنه نوشتم اما درستش اینه برای اینکه گیج نشید: ادرین خودمونی نشو من هنوز نبخشیدمت سر اون جریان)
ادرین تبدیل میشه و میره بالای برج ایفل و تبدیل به خودش میشه و پلک هم رفت از اونجا تا ادرین تنها باشه
ادرین: شاید حق با پلک باشه، من نمیتونم همه رو دور خودم جمع کنم و بعد یکی یکی بهشون اسیب بزنم. کاگامی تنها و تنها هم گروهیم تو کلاس شمشیر زنی هست، مرینت هم فقط دوستم و هم همکلاسیم هست که یک دختر با ادب و با شعور هست اما در کل، نمیتونم از فکر لیدی باگ در بیام
(راوی: ادرینن لیدی باگ همون مرینته دیوانه.. ادرین: چه کاری از دست من بر میاد وقتی تو راوی هستی؟)
از زبان مارینت: چشماموباز کردیم دیدم دهنم بستس و دست وپاهام به صندلی بسته شدن در همون لحظه یه مرد اومد و از مرینت ۳ تا عکس در حالت زندانی شدش گرفت و گذاشت توی یه پاکت و روی پاکته نوشت به من ۹۹۹۹۹۹۹۹ میلیارد پول بدید تا مرینت رو ازاد کنم و نامه رو داد پستچی و نامه به دست نادیا افتاد و نادیا در اخبار گفت: امروز یکنفری در نامه چند عکس از زندانی بودن مرینت فرستاد و گفت باید ۹۹۹۹۹۹۹۹ میلیارد پول بدیم تا مرینت رو ازاد کنه این خبر مردم پاریس رو به شک انداخته که مردم چی کار کنن
روبروی مرینت یه تلویزیون بود و اخبار پخش میشد بعد همون مرده اومد و تلویزیون رو خاموش کرد و گفت: تو دیگه مال منی و وقتی ازاد میشی که به من اون چند میلیارد رو بدن و تا اون موقع حالا حالا ها باهات کار دارم
و اومد پارچه ی روی دهن مرینت رو برداشت و گفت تا خواستی داد بزن اینجا بیابون کنار مرزه و مرینت گفت: جرئت داری ازادم کن از زنده بودن پشیمون میشی
مرده: تند نرو پیاده شو باهم بریم😈 من حالا حالا ها کارت دارم
مرینت: تو چیکار من داریـ؟
مرده: من عاشقتم فهمیدی؟
مرینت: اما من نیستم
مرده: اما مجبوری و از این به بعد من ارباب تو ام
مرینت: هرگز
مرده: نمیخوای که عشقت یا بهتره بگم ادرین صدمه ببینه
مرینت: تو کی هستی اصلا؟
مرده: جان، جان ایسجونیگ
مرینت: جان ازادم کن
جان: بهم بگو ارباب😡
مرینت: ارباب😞
جان: بهتر شد
توی دل مرینت: هیج جوره نمیشه اون مبلغ رو خانوادم پرداخت کنن پس چاره ای ندارم
مرینت: من تسلیمم جا.. یعنی ارباب، من میشم عشق و خدمتکارت، ارباب 😞
جان عالیه، اما اگه خطایی ازت سر بزنه، خواهی دید حالا برو برام ماکارون درست کن و این لباس های خدمتکاری رو بپوش
مرینت لباس رو پوشید و رفت ماکارون درست کنه
تیکی: مرینت حالا میخوای چیکارکنی؟
مرینت: نمیدونم
جان: من میرم بخوابم بیدار شدم هیچ چیزی جز بهتر شدن تغییر نکرده باشه ها، ظهر بخیر
مرینت: تیکی شاید اگه سعی کنم خونه رو فوق العاده کنم و بعد فرار کنم، کمتر عصبانی باشه و چون تو میتونی از اشیا رد شی در خونه رو باز کن
تیکی: فکر خوبیه
مرینت اب اورد و توش معجون خواب اور ریخت جان رو بیدار کرد و بهش ابو داد و جان خوابید
اول فرش هارو برداشت و سرامیک و زمین رو طی کشید و بعد با خمیر درز گیر اون جاهایی که بین کاشی هاست رو رنگ گرفت و بعدشم تابلو هارو تمیز کرد و وسایل های داخل کابینت هارو ریخت، کابینت رو تمیز کرد و وسایل رو مرتب گذاش تو و در کابینت رو تمیز کرد، فرش هارو تمیز کرد و خشک کرد و گذاشت رو قسمتی از کاشی و سرامیک ها، پرده هارو شست و گذاشت توی خشک کن و گذاشت سر جاش، اتاق هارو تمیز کرد و میز غذا خوری رو تمیز کرد و اومد کوکی،ماکارون،کُرُوسُن، کیک شکلاتی ۲ طبقه و دو دست غذا درست کرد و گذاشت رو میز و یه یادداشت گذاشت: جان، من مرینتم امید وارم عصبانی نشده باشی، من برات غذی و... درست کردم و خونه رو هم نمرتب کردم، وقتش هم شده برم
مرینت یادداشت رو گذاشت و تیکی رفت از در بیرون و اومد درو برای مرینت باز کنه کا جال مرینت و یادداشتش رو دید و مرینت دستش روی دستگیره ی در بود و جان رفت و ۵ تا بشقاب ضخیم برداشت و کوبید توی سر مرینت و تیکی که از جای قفل در مرینت رو دید، رفت مخفیانه پیش پلک
پلک: او سلام حبه قند، چخبر از صاحبت؟
تیکی جریان رو گفت
پلک: یعنی الان مرینت سرش کامل زخمی هست؟
تیکی: اره و بد جور خونریزی کرده
پلک: نقشت چیه؟
تیکی برو ی جوری قضیه رو به صاحبت بگو
پلک: باشه
تیکی رفت پیش مرینت
ادرین که هنوز دودل داشت به خورشید نگاه میکرد، پلک گفت: ادرین من فهمیدم مرینت کجاست اما زندانی شده
ادرین : باید برم و پیداش کنم تبدیل گربه ای.
(دوستان جان رفته بیرون ومرینت تنها بیهوش تو خونه ست)
کت ادرسرو دنبال کرد و به خونه رسید وبا پنجه ی برنده درو نابود کرد و مرینت رو دید که دست و باش به صندلی بسته شده بود با یه لباس خدمتکاری و سر تا پا غرق در. خ. و. ن. و زمین هم خ. و. ن. ی شده بود مرینت رو بغل کرد رفت بیمارستان و به حالت ادرین مرینت رو نشون دکتر داد نادیا اومد بیمارستان و راجب مرینت مصاحبه گرفت. دکتر: ببین خانم شاماک، کت نوار مرینت رو پیداکردن و به ما دادن اما ایشون خونریزی شدیدی پیدا کرده نادیا مرینت رو نشون داد به دوربین و هی سابین و تام جیغ میزدن و ادرین هم ناراحت بود
یک روز بعد مرینت خوب شد و مرخص شد اما مادر پدرش اجازه نمیدادن بیشتر از ۹ شب که دزد ها زیاد میشن بیرون بمونه و جان هم رفت زندان
ساعت ۱۱ مرینت روی بالکن رو صندلی نشسته بود و اسمون رو نگاه میکرد بعد برگشت رو تختش که گربه ی سیاه اومد داخل اتاق مرینت از بالکن و گفت: سلام، مرینت من م.متاسفم اخه من عاشق لیدی باگ بودم و فکر کردم تو لیدی باگی، تو از این به بعد فقط یه دوستی برام
مرینت:هیچوقت درک نمیکنم (با بغض و گریه) من با تمام وجود عاشقت بودم که تو عاشق دختری بشی که ماسک رو دو چشاشه و حتی نمیدونی کیه؟ اخه اون دختر .ع.و.ض.ی. جز ماسک و لباس چی داره که من ندارم؟ (با داد) چی داره اون دختر زشت که تو انقدر میخوایش؟ لیاقت لیدی باگ هیچوقت تو نبودی اون دختر. ب. د. ت. ر. ک. ی. ب. اون دختر.... همین لحظه کت زد توی دهن مرینت و حلش داد جوری که مرینت خورد به دیوار و کت گفت: با بانوی من درست حرف بزن میدونی اون چی داره که تو نداری؟ شخصیت! زیبایی! هوش و... اما تو چیزی جز یه دختر بد بخت نونوا نیستی و نخواهی بود و از این به بعد با مای لیدیم درست حرف بزن وگر نه یه پنجه ی برنده نصیبت میشه (وقتی اسم پنجه ی برنده رو اورد، فعالش کرد) مرینت: هر کار میخوای کن اما من ترو نمیبخشم از اتاقم برو بیرون زود.... کت هم رفت و یه صندوق که پر از کار های طراحی مرینت بود با پنجه ی برنده نابود کرد و رفت
یک روز بعد مرینت خوب شد و مرخص شد اما مادر پدرش اجازه نمیدادن بیشتر از ۹ شب که دزد ها زیاد میشن بیرون بمونه و جان هم رفت زندان
ساعت ۱۱ مرینت روی بالکن رو صندلی نشسته بود و اسمون رو نگاه میکرد بعد برگشت رو تختش که گربه ی سیاه اومد داخل اتاق مرینت از بالکن و گفت: سلام، مرینت من م.متاسفم اخه من عاشق لیدی باگ بودم و فکر کردم تو لیدی باگی، تو از این به بعد فقط یه دوستی برام
مرینت:هیچوقت درک نمیکنم (با بغض و گریه) من با تمام وجود عاشقت بودم که تو عاشق دختری بشی که ماسک رو دو چشاشه و حتی نمیدونی کیه؟ اخه اون دختر .ع.و.ض.ی. جز ماسک و لباس چی داره که من ندارم؟ (با داد) چی داره اون دختر زشت که تو انقدر میخوایش؟ لیاقت لیدی باگ هیچوقت تو نبودی اون دختر. ب. د. ت. ر. ک. ی. ب. اون دختر.... همین لحظه کت زد توی دهن مرینت و حلش داد جوری که مرینت خورد به دیوار و کت گفت: با بانوی من درست حرف بزن میدونی اون چی داره که تو نداری؟ شخصیت! زیبایی! هوش و... اما تو چیزی جز یه دختر بد بخت نونوا نیستی و نخواهی بود و از این به بعد با مای لیدیم درست حرف بزن وگر نه یه پنجه ی برنده نصیبت میشه (وقتی اسم پنجه ی برنده رو اورد، فعالش کرد) مرینت: هر کار میخوای کن اما من ترو نمیبخشم از اتاقم برو بیرون زود.... کت هم رفت و یه صندوق که پر از کار های طراحی مرینت بود با پنجه ی برنده نابود کرد و رفت
مرینت زنگ زد الیا، الیا اومد تو اتاق و مرینت درو بست و قفل کرد و افتاد زمین گریه... الیا چونه ی مرینت رو گرفت و اورد بالا وگفت: صورتت چیشده؟
مرینت:من لیدی باگ و ادرین کت نواره، ادرین هویت منوفهمید و سر همین بام وارد رابطه شد ولی من نمیدونسم بعدشم گابریل گفت برم به ادرین بگم دوستش ندارم منم همین کارو کردم و از ناراحتی نزدیک بود اکوما تیز شم که ادرین تبدیل شد ولی فقط من اونو دیدم، بعد پرسیدم چرا اینکارو کرد گفت چون تو لیدی باگی و منم لیدی باگو دوست دارم منم خواستم بدونم که عاشق نقاب دارم شده یا خودم که بعد گفتم من دختر کفشدوزکی نیستم و اونم چیزی نگفت و منم از اونجا دور شدم که یکی دزیدیدم و بیهوشم کرد و خلاصه امشب کت اومد عذر خواست منم گفتم که درکش نمیکنم اون دختر چی داره که من ندارمو از این حرفا اونم زد تو دهنم و کتاکلیزمش رو فعال کرد و گفت اگه یه بار دیگه ایجوری مقابل عشقش حرف بزنم پنجشو میزنه بهم و بعد رفت کتاکلیزمشو زد به طراحی هام😭😭😭 الیا: وای دختر براش متاسفم باید برام براش... مرینت: نه اینکارو نکن ... الیا: واست ناراحتم .. مرینت یک ورد خوند و بانیکس اومد و گفت: مرینت کاری داشتی؟ مرینت: هویت هاک ماث و مایورا رو بگو بم (در حال حاضر الیا: 🤯😳) بانیکس: چرا؟؟ مرینت:قراره برم ژاپن و میخوام موقع رفتنم اتفاقی نیوفته... بانیکس:با توجه به اینده که من الان دیدم،اگه هویت مایورا و هاک ماثو بفهمی پاریس نابود میشه... الیا: ی لحظه ی لحظه، مرینت کجا؟ مرینت: میخوام برم پیش عمم ژاپن... الیا: منم باهات میام... مرینت: ممنون اما نمیخواد ایندتو برای من خراب کنی... الیا: چ حرفیه منم میام... بانیکس: مینی باگ میتونی معجزه اساتو بدی من تا من بدم به آلیکس... الیا: چرا آلیکس؟... بانیکس: چون من همون آلیکس از آینده ام... مرینت: فکر خوبیه... تیکی: مرینت میخوای تنهام بزاری؟... مرینت: تیکی مجبورم ولی قول میدم بت سر بزنم... {خلاصه خدمتون بگم آلیکس شد لیدی باگ و الیا و مرینت به زور مامان باباهاشونو راضی کردن برن ژاپن و واسه فردا بیلیط گرفتن و الیا به نینو گفت که مرینت افسردگی گرفته نمیاد مدرسه و خود الیا هم پیش مرینت میمونه نقششون این بود که مثلا مرینت افسردگی گرفته و نمیاد مدرسه بعد بچها میپرسن مرینت و الیا کجان که بعد نینو میگه مرینت افسردگی گرفته و ادرین خجالت میکشه بعد یک ماه الیا به نینو میگه که با مرینت رفته ی کشور دیگه بعد قبلش کت با لیدی قرار میزاره و لیدی باگ میگه قراره بره یه کشور دیگه بعد چون ممکنه بیک نفر قوی شرور بشه،معجزه اسای زنبور،لاکپشت، اژدها و مار رو داد صاحب هاشون و معجز گر اسب رو هم داد الکس و میمون رو داد کیم و همستر رو داد میلن شیر رو داد ایوان و یوزپلنگ داد جولیکا و به رز هم خوک رو داد و استاد فو گفت: مرینت تو حالا ک نصف معجزه گرارو دادی به صاحبشون گاردین شو،من مستر فو،مرینت دوپنچنگ رو گاردین اعلام میکنم بعدم حافظه استاد پرید و مرینت چون بقیه ی معجزه گرا صاحب نداشتن گذاشت تو چمدونش و واسه ساعت ۹ صبح بیلیط گفت. دوستان بگم الان کل این مسائل انجام شده بریم ادامه ← } الیا: مرینت میگم حالا که فردا پرواز داریم من به ی چیزی مشکوکم...
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺
تمام شد، اگه کم بود شرمنده کامنت بزارید
تمام شد، اگه کم بود شرمنده کامنت بزارید
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
رها کارت عالی ولی من از این قسمت هیچی سر در نیاوردم چرا ادرین و مرینت رو از هم جدا کردی به نظر من کلا فکر کنین دارین یه داستان دیگه رو مینویسین که از اسم های ادرین و مرینت و ... استفاده کردین به داستان اصلی ربط ندین اگه هم ربط بدین یه جوری کنین که هیچ وقت از هم جدا نشن
دوستان به هم میرسن این جور هیجان داستان زیاد میشه، بعضی ها گفتن مرینت وادرین رو باهم بزار منم چون اونا لطف کردن نظر دادن صمیمیشون کردم اما اگه اینجوری پیشبره هیجان داستان از بین میره و همش میشه عاشقانه اما نباید همش اینجوری باشه باید هیجانی باشه مثلا: الیا به چی مشکوکه؟ بچه های پاریس چی؟ ادرین تو چه حالیه و......
من نفهمیدم چی شد داستان قاطی پاتی شد!! یعنی مرینت رفت تو زمان خودش یا هنوز تو اون زمانی بوده که رفت؟؟اخرش چی شد من گیج شدم ؟؟🙄🤨😵😵😵
عالی بود سریع بعدی رو بزار
ممنون، بعدی رو گذاشتم اما اگه تستچی بخواد منتشر میشه
عالی بود ولی کل این پارت از روی یک داستان کپی کردی ولی کلان مشکلی نداره گلم و زودتر بزار خواهشن ممنون
لطفا داستان من رو هم بخون
اره مجبور شدم ی جاشو نقشه برداری کنم ولی واقعا ادامه اش با داستان کسی هیچ شباهتی نداره و خیلیییی زیاده