
سلام بچه ها،چه خبر؟ آمدم و با پارت بعدی رمان. واقعا از نظرات و لایک هایی که دادید متشکرم بچه ها. خب فک زدن بسه بریم سراغ رمان.
در مقابل خانه وحشت خود ایستاده بود. گریه ، جیغ و داد و خون هایی که بر سرامیک آن خانه پاشیده شده بود و رنگ آمیزی میشدند. صدای جیغ و داد های خودش،هنوز که هنوزه هم به گوش میرسید. با ترس خود را بغل کرد و با سرعت آن مکان رو که شباهت زیادی با تونل وحشت داشت ، ترک کرد. غمگین و رقت انگیزه. پدری که سادیسم داره و پدر بزرگی که در یک کشور نامعلومی زندگی میکنه. و ... جفت؟ راستش دیگه دارم کم کم از اینکه جفتمو پیدا کنم ناامید میشم. مطمئنم اونم مثل پدرم یه سادیسمیه دیوونه است که وقتی شب ها به خونه میاد،منو کتک میزنه. همه آلفا همینن.
مطمئن میشم وقتی دیدمش یه سیلی مهمونش کنم. هنگامی که این حرف را باخود زد،خنده ی آرامی کرد و با بالا بردن سرش متوجه شد به پارک دامنگ سانگ رسیده بود. مکانی که در بچگی زیاد میامد ، اما ... زمانی که خانواده نداشته اش از هم پاشید،این مکان به فراموشی سپرده شده بود. نوای پنهان رود،تنها نوای آن فضای دلنشین بود.بیدهای سربه فلک رسیده و بوی گل های آن اطراف. بر کنار تنها رود آن پارک نشست و به آسمان تیره چشم دوخت. همانطور که به ستاره ها خیره شده بود ، کسی را در نزدیکی خود حس کرد. با ترس به طرف آن شخص چرخید و با لبخنده بزرگ آن شخص موتجه شد. + میدونم ترسیدی...نگران نباش.
- چرا باید به یه ... آلفایی مثل اعتماد کنم؟ چه سودی برام داره؟ و ناگاه یک حنجره خنده در فضای پارک منفجر شد. چه ملودی لطیفی. از شنیدن صدای خنده های آن آلفای غریبه،لبخند بر لبانش جا خوش کرد،اما با تیر کشیدن بدنش و دردی وحشتناک خنده اش بر لبانش گُریخت و شروع به سرفه کرد. آن آلفا با نگرانی دستی بر کمر یون سوک کشید. یون سوک زمانی که آرام گرفت به چهره ی آن آلفا نگاه کرد و گفت؛ + قصد نداری خودتو معرفی کنی؟ - اوه ، منو ببخشید. من جونگ هوسوک هستم ملقب به جی هوپ. + هوپ؟ اسمی که داری خیلی بهت میاد. چهرات پر از امیده. بهم بگو...این همه امیدی که داری از کجا نأشت میگره؟ اصلا برای چی انقدر امید داری؟ امید به چی داری؟ جی هوپ مدتی در سکوت به سر افتاده آن اُمگا خیره شد. طوری که حرف میزنه و سوال میپرسه،بشدت فاسد شده و بی ناامیدی درش موج میزنه. مدتی در سکوت گذشت و یون سوک تصمیم گرفت به چشمای آن آلفا نگاه کنه. حتی خود چشمای آن آلفا،کلمه امید را توصیف میکرد.
+ پس اینجایی موش کوچولو. میدونی چقدر دلتنگت بودم؟ مگه قرار نشد امشب بیای بغلم تا نوازشت کنم و برات داستان بخونم؟ از کِی بد قول شدی،دخترم. این صدا و لحن کش دار.تنها و تنها متعلق به یه نفر بود.پدرش! خودشم متوجه نبود،اما از ترس لباس جی هوپ رو چنگ انداخته بود. میلرزید و اشک میریخت. با صدای لرزان لب زد؛ +بزرگترین اشتباه... من در زندگی این بود که فکر می کردم همون عشقی که من نسبت به اطرافیانم دارم اونها هم نسبت به من دارن... لطفا..کمکم کن! جی هوپ بدون حرفی از یون سوک جدا شد و به طرف پدرش رفت. بدون مقدمه چینی مشتی محکم به صورت پدر یون سوک زد. یون سوک با شوک به صفحه ی نمایش روبروی خود خیره بود. مانند دیوونه ها ازجای خود بلند شد و شروع به خندیدن کرد. میبینی پدر؟ حسش میکنی؟ درد و با تمام وجود حس میکنی؟ چه لذتی داره کتک خوردن و خون بالا آوردن؟
یون سوک با تمام وجودش فریاد زد؛ + بـهــــم بگو پدر،الان چه حـــسی داری؟ چه حسی داری وقتی یه نفر زیر مشت و لگدش میگیردتت؟ آیااا...چی شده پدر؟ درد داری؟ عجیب و ترسناک بود. یون سوک که با حالتی دیوانه وار ایستاده بود و کتک خوردن پدرش را میدید ناگاه ساکت شد و به ناله های دردمانده پدرش گوش جان سپرد. با نگاه آخری که پدرش به یون سوک انداخت تاریکی اورا به آغوش کشید.
یون سوک به همراه جی هوپ پشت شیشه یکی از اتاق های بیمارستان ایستاده بودن و به آن آلفای شکسته و نالان نگاه میکردند. درسته که اتفاق های بدی رو باهم گذرونده بودند،اما بازم...پدرش بود. دستان خونی شده خود را که بر اثر بغل کردن پدرش خونی شده بود،به شیشه چسباند و بغض کرده گفت؛ +تو امید به آینده رو از دست دادی... رویاهات رو فراموش کردی و به دام ناامیدی افتادی. هنوزم میتونی از بند گذشت رها بشی و با شرایط فعلیت مبارزه کنی،پدر. بدون اینکه نجابتت رو از دست بدی. دستان خود را مشت کرد و از بیمارستان به همراه جی هوپ خارج شد. چند قدمی برداشت و ایستاد. با سری پایین افتاده گفت؛ +بعدش چی میشه هوپ؟ چه بلایی سرش میاد؟ - اون سادیسم داره یون سوک. وقتی کاملا بهبود پیدا کرد ... می فرستیمش به تیمارستان. این طوری هم برای تو و هم برای پدرت خوبه.
+ یادم نمیاد خودم رو بهت معرفی کرده بوده باشم و همینطور...چه جوری از بیمای پدر من خبر داری؟ چرا بدون حرفی شروع به زدنش کردی؟ اصلا تو کی هستی؟ خب،جی هوپ که متوجه شده بود چه سوتیه بدی داده بود،سعی کرد با یه لبخند مسخره و همچنین کلمات سوتیه خودش رو لاپوشونی کنه،ولی...متوجه نبود اُمگای روبروش باهوش تر از این حرفاس. +راستش...امم... یون سوک با نگاهی بی حس و وحشی مانند به چهره ی هول شده جی هوپ چشم دوخت. جی هوپ که تا به الان همچین نگاهی را هیچ کجا و زمانی ندیده بود،کمی ترس بر جانش رخنه کرد. همیشه فکر میکرد اُمگاها نگاه های شیرین و پاکی دارن،اما حالا...یک جفت چشم که کم کم ریشه هایی از رنگ سرخ آبی درش پدیدار شد بود و روح آن را میدرید به او خیره شده بود.
+ خیلی خب خیلی خب...دیگه اونجوری به من نگاه نکن. ناسلامتی لونای یه پکی،قرار به همه اینجوری نکاه کنی؟ هرکس دیگه ایی باشه درجا فرار میکنه،پس...لطفا اونطوری خیره شدن به من رو تمومش کن. یون سوک چند قدمی جلو اومد و نمایشی یقه ی جی هوپ رو تمیز کرد و با سرعت یقه ی جی هوپ را کشید ... حالا آن دو چشم در چشم به یکدیگر خیره شده بودند. جی هوپ که از کشیده شدن یقه ی لباسش آن هم توسط دستان کوچک و کبود آن اُمگا شوکه شده بود. - پک؟ لونا؟ منظورت چیه؟ جی هوپ نامحسوس آب دهان خود را قورت داد و به چشم های وحشی یون سوک نگاه کرد. برای اولین بار یک آلفا توسط یک اُمگا بازخواست میشد و این...خنده دار بود؟ + فکر کنم بهتر باشه با رئیس ملاقاتی داشته باشید،لونا! یون سوک که از تعغییر یهویی جی هوپ هنگ کرده بود،به آرامی یقه لباس او را رها کرد و با نفس عمیقی که کشید ، خود را کمی آرام کرد. - حالا این رئیست...کی هست؟مطمئنه؟
خب گوگولی های من،اینم از پارت ۲. امیدوارم دوسش داشته باشید و لایک کنید. و از همه مهمتر،نظراتتون رو حتما بنویسید.
عشق منید پا پارت بعدی،بای بای. 💜❤💚💙💛
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عزیز دلم پارت بعد چیشد هنوز مشکل داره
سلام عزیم.
معذرت میخوام یکممشغول امتحان نهاییم بدم برای همین فرصت نداشتم فعالیت داشته باشم. بروی چشم پارت بتد گذاشته میشه البته با تعداد زیادی سانسور
سلام بچه ها ، چه خبر؟ خوبین؟
براتون یه خبر خیلی افتضاحی دارم.....پارت ۳ رمانم رد شد.😭😭
مجبورم که پارت ۳ رو کلا عوضش کنم چون مثل اینکه چیزی که نوشته بودم بد و فلان بوده. در صورتی که هیچ مشکلی نداشته. بگذریم من پارت ۳ رو دوباره از اول مینویسم و قرار میدم تا تستچی منتشره ش کنه.
بعد از یک هفته پارت ۳.
واییی این همه وایسادین اخرشم رد شد انشالله بار بعدی قبولش کنن🥲🥺☁️
فکر کنم با پارت۳ رمانم مشک دارن.گذاشتم دوباره رد کردنش.چیز بدی هم توش نداره.واقعا نمیدونم پارت ۳ رو چی بنویسم
عالیییییی بوددددد
خوشحالم دوسش داشتی.
واییییییییی منم کلافه شدم نمیدونم ببین تستت رد نشده؟
نه عزیزم، رد نشده
خب مجبوریم در خماری سر ببریم
اگر کسی میدونه دلیلش چیه لطفا بهم بگه.
چند دفعه هم ویرایشش کردم ولی بازم بازی در آورده.
منم مثل شما کلافه و عصبیم حتی خیلی بیشتر.
اگر اینجوری پیش بره نمیتونم پارت های بعدش رو بزارم.
سلام به همه.
من پارت ۳ رو گذاشتم ولی نمیدونم چرا هی میگه در حال برسی.چیز بدی هم نداره که نخواد منتشر کنه.
از یک روز پیش گذاشتم ولی منتشر نشده.
واقعا متاسفم که منتظرتون گذاشتم، منم دوست ندارم شما رو منتظر بزارم و خیلی دوست دارم نظرتون رو بهم بگید،ولی مثل اینکه تستچی....دوست نداره.
پارت بعدی کی میادددددددددد🥺🥲☁️
اتفاقا نوشتم و آماده است ولی هنوز تستچی داره برسیش میکنه.
منم دیگه کلافه شدم.
هی مینویسه در حال برسی هست
یه سوال دارم امگا چیه؟ جفت چیه؟
سلام گوگولی.
نگران نباش یه تست از امگا و جفت میزارم تا متوجه بشی دوست عزیزم
مرسی عزیزم❤
میگم..... میشه باهم دوست بشیم؟....
البته.
منم تنهام.بار اوله که در تستچی فعالیت میکنم.
خوشحال میشم دوستباشیم
اخجونننننن مرسی!
دوستششششش دارممممممم عاشقشممممممممم