

کریس:دارن با هم حرف میزنن منم رفتم زدم به پنجره بن تا چشمش به من افتاد لبخند خیلی پر رنگی تو صورتش معلوم شد کیا هم سریع پنجره رو باز کرد رفتم تو کیا سریع شروع کرد حرف زدن با ماریا بن هم اومد بغلش کردم گفت چند وقت نیومدی پیشم فکر کردم منو یادت رفته گفتم نه بابا مگه میشه تو رو یادم بره همون موقع یه پسی بهش زدم پس کلشو گرفت گفت چرا میزنی گفتم نامزد کردی به من خبر ندادی اگه من نبودم تا صد سال دیگه هم نمیتونستی با کیا حرف بزنی اون وقت منو برا نامزدیت دعوت نکردی😡😡اونم گفت اومدم دنبالت ولی اونی که جلو عمارت وای میستاد نزاشت بیام تو حتی نزاشت بگم چی میخوام هر موقع میخواستم بیام اون اونجا بود گفتم قبوله ولی واسه عروسیت حتما میام سریع گفت شمارتو بده گفتم چرا گفت بهت خبر بدم اگه دوباره بادیگارده نزاشت بیام تو گفتم بهش میگم بزاره ولی محض احتیاط ...............(شمارست)بعد کیا یهو یه داد بلند زد برگشتم دیدم

چون ماریا بهش دست داده بود داشت جیغ میزد همون موقع در اتاقش باز شد مامان و باباش اومدن تو تا منو و ماریا رو دیدن تعجب کردن مامانش سریع اومد پیش ماریا سلام احوال پرسی کرد باباش هم خیلی با غرور اومد سمت من وقتی رسید گفت به به رفیق فابریک دوماد ما اولش حرفش که باهات رفیق بود رو باور نمیکردم ولی الان معلوم شد راست میگفت گفتم اون رفیقم نیست تعجب کرد گفتم اون رفیق فابریکمه بعد خندیدیم نیم ساعت اونجا بودیم بعد مامان ماریا زنگ زد گفت بیاین دیگه ما هم باید میرفتیم به بن گفت هر روز بهش سر میزنم بعد راه افتادیم سمت عمارت وقتی رسیدیم رفتیم تو ازم پرسیدن خوش گذشت پیش دوستت گفتم آره خوب بود خیلی حال حتی به ماریا هم خوش گذشت مگه نه ماریا ماریا هم حرفمو تایید کرد رفتیم شام خوردیم بعدش رفتیم خوابیدیم

صبح پاشدیم رفتیم مدرسه وقتی رسیدیم رفتیم تو کلاس معلمم سر کلاس بود حضور غیاب کرد بعد درسو شروع کرد بعد درس رفتیم تو حیاط داشتم با ماریا در مورد دیروز حرف میزدم و اینکه دوباره بریم یا نه اونم میگفت بریم خیلی حال داد دیروز که دیدیم بازم این لوک دردسر درست کرده یکی رو ضایع کرده اونم داشته گریه میکرده واسه چند ثانیه همه نگاه ها رو ما بود که بریم به اونپسره دلداری بدیم شرور نشه ولی اگه من یا ماریا میرفتیم اون بچه بیشتر ضایه میشد و راحت تر شرور میشد

لایکو نظر یادتون نره.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من میرم تا تابستون(بعد امتحانا)نمیتونم تست بزام
عالی بود سعی کن حداقل سر هر قسمتش عکس میزاری تکراری نزار😅
😅😅😅😅😅😅😅
افتضاح😒😒
تو که بلد نیستی داستان ننویس😒😒😒😒
عالییییییییی بود😚😂
😶😶😶😶تو هم اینچایی ک
اومدم به فحش بکشم دیدم تویی دو دل موندم😅
شوخی بود😂
😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱.
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😆😆🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣