هایییی
که ناگهان یه سایه دیدم ز..ه..ر ترک شدم که دیدم مادربزرگه وای واقعا داشتم سکته رو میزدم با صدایی که هنوزم ترس توش موج میزد_ش..شما اینجا چیکار میکنین؟&این جنگل پر از حیوونه تو حتی با سایه ی منم نزدیک بود س..ک..ت...ه کنی بعد میگی چرا اومدم؟😐_اها مرسی😐و بعد به کلبه رفتیم کلبه عجیب و قدیمی بود هزار تا شیشه و چوب و تبر توش بود جوری که حس میکردم اومدم تو خونه ی یه جادوگر!&میتونی اونجا بخوابی، از فردا هم کارمونو شروع میکنیم_کار چه کاری؟&دختر تو مگه الزایمر داری؟گفتم باید دنبال ق...ا....ت....ل..مامانت بگردی!_اهاا😐_خب شب بخیر&شب بخیر اها فردا ساعت ۶ باید پاشی_هان؟۶؟۶صبح؟&پ..ن...پ ۶عصر _اما چرا انقد زود؟&چون باید اموزش ببینی تو که حتی از سایه هم میترسی!اینم که حالا حالا میخواد اینو به روم بیاره خب ترسیدن مگه جرمه!
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
ب تظرم واسه مامانش بوده و مامانش میدونسته مرده پس نوشته.
راسای خیلی قشنگ بود
یه سوال تابستونه؟ تو داستان؟
اره واسه همین میتونه به تمرینا و کاراش برسه البته بعدشم مدرسه نمیره
به نظرم توش نوشته بود که چطوری مامانش مرده و کی کشتتش
👌🏻👌🏻👍🏻