
هلوووووو خب من این پارت رو گذاشته بودم ولی رد شد دوباره با سانسور گذاشتم ببینم چی میشه
همه تو شک بودن نامجون:عجب چیزی بود ها کوک:خوبه که یه کپی از خودت درست کردی ته: امیدوارم همه چی زود خوب شه جین:یه جوک بگم بخندیم شوگا:نه نه ها ترو خدا جین:باشه بابا اه😒 از زبون جیمین : بعد اون اتفاق ها برگشتیم کره زبونم بند اومده بود باید به لیا دیداری بدم جیمین:لیا حالت خوبه لیا:نه باورم نمیشه همچین اتفاق هایی افتاد و نشست زمین خواهرش رو در آغوش گرفت و گریه کرد همه مون تعجب کردیم بعد یهو غ*ش کرد بچه کم مونده بود بیوفته نامجون زود بچه رو گرفت و لیا رو براید استایل بلندش کردم و خودم رو به ماشین رسوندم لیا رو تو ماشین گذاشتم و خودم هم نشستم و تا آخر گاز دادم وقتی
رسیدم بیمارستان پیاده شدم و داد زدم و برای لیا برانکارد آوردن و به اتاق بردنش منو پشت در گذاشته بودن کم کم داشت گریه ام میگرفت مه دکتر از اتاق در اومد دکتر:سلام شما چه نسبتی با خانم لیا دارید؟ جیمین :د*و*س*ت پ*س*رش*م دکتر:اها ایشون حالشون خوبه فقط انرژی از دست دادن فردا صبح به هوش میاد جیمین:خداراشکر ممنون بقیه اعضا هم رسیدن و قضیه رو گفتم و رفتم پیش لیا و دس*تش رو گرفتم و همونجا خوابم برد از زبون لیا و فنی جیمین حالم رو پرسید واقعا حالم بد بود نشستم رو زمین خواهرم رو تو بغل گرفتم و گریه کردم بعد نفهمیدم چی شد که چشمام سیاهی رفت نمیدونم بعد چند ساعت بیدار شدم دیدم جیمین دس*تم
رو گرفته و خیلی کیوت خوابش برده یواش دستم رو از دستش کشیدم و آروم بیدارش کردم از زبون جیمین :احساس کردم که یکی تکونم میده بیدار شدم لیاست کنترل رو از دست دادم و بغ*ل*ش کردم جیمین:لیا حالت خوبه ؟؟؟ لیا:نه نه جیمین دارم خفه میشم😅 چم شده؟ زود کنار رفتم و جیمین:انرژی از دست دادی به خاطر اون غش کردی از زبان لیا بعد حرف جیمین فهمیدم چم شده لیا:اها جیمین:وایسا دکتر رو صدا کنم و رفت بعد از ۲ دقیقه با دکتر اومد دکتر گفت چیزیم نیست میتونم مرخص شم نگران خواهرم بودم جیمین یواش از دست*م گرفت و بلندم کرد و سمت ماشین رفتیم لیا:خواهرم کجاست؟چند ساعت غش کردم
جیمین:خواهرت پیش اعضاست ساعت نیست یک روزه😅 لیا:چییییییی جیمین اول بریم خونتون وسایل هامو جمع کنم خواهرم رو بردارم برسونتم خونه جیمین:نه تا موقعی که کاملا خوب شی پیش منو اعضا میمونی لیا:ولی جیمین : اما و ولی نداره همینیکی گفتم لیا:باشه رسیدیم خونه ی اعضا سرم گیج میرفت نمیتونستم از پله ها بالا برم جیمین کمکم کرد و زنگ در رو زد ته باز کرد ته:لیاااا حالت خوبهههه لیا:اره اره بهترم نگران نباش جیمین:منم اینجام ها😂 ته:عه ببخشید ندیدمت😂 رفتیم تو همه نشسته بودن که منو دیدن اومدن سمتم نامجون:خوبی؟ شوگا:حالت چطوره؟ کوک:خوبی جیهوپ:خوبی لیا دردی نداری؟ جین:معلومه خوبه مگه
نه لیا:مرسی بچه ها یکم سر درد دارم چیزیم نیست اعضا:خداراشکر لیا:خواهرم کو؟ ته:تو اتاق خوابیده بیا ببرمت با ته رفتم اتاق دیدم بیداره داره با دستاش بازی میکنه لیا:ای خواهر قربونت بشه برشداشتم بردمش حال جین:بیاین شاممم اعضا و من: باشههههه رفتیم سر سفره دیدم هیچی نیست بقیه هم تعجب کرده بودن کوک:جین غذا کو جین:گذاشتم بر عهده ی لیا جیمین:وا دختره تازه از بیمارستان مرخص شده جین:خب دلم قارمه سبری میخواد لیا:چی چی؟ قورمه سبزی؟ جین: همون لیا:مشکلی نیست جادو کنم؟جین:نه بابا قرمه سبزی و برنج سر سفره روی بشقاب هممون ظاهر شد و شروع کردیم بخوریم بقیه اعضا چون بلد نبودن قرمه
- [ ] سبزی بخورن لیا:دست هاتون رو باز کنید همه باز کردن و روی دستاشون قاشوق ظاهر شد خب منو خوب ببینید از توی کاسه یکم قرمه سبزی ور میدارید یکم هم برنج بخورید همه اولین قاشق رو خوردن و خوششون اومد همشون دوباره خواست و بعد خوردیم لیا:من سفره رو جمع میکنم ته بیا بچه رو بگیر نامجون:اصلاااا تازه مرخص شدی لیا:پس این جادو چیه اینجا یه دقیقه طول نمیکشه و سفره رو جمع کردم رفتیم حال کوچولو رو ازش گرفتم و گفتم : به نظرتون اسمش چی باشه نامجون:مینسو ته:لیانا کوک:جینجو جیمین:بورا جین:جینا😁 کوک:هیونگگگگگ جین:باشه بابا
- [ ] - [ ] جیهوپ:جوکیونگ لیا:مال همتون خوشگله ولی از بورا بیشتر خوشم اومد لیا یهو تنظیم شدم رو آینده چشمام برق میزد همه تعجب کردن معمولا وقتی که تو خطر هستیم آینده برام فعال میشه دیدم که قراره به اعضا حم*له بشه و به حالت عادی برگشتم اعضا:چرا چشمات اینطوری شد لیا:پاشین چمدون هاتون رو جمع کنید بدویی کنار از ۱ ساعت داریم پاشین دیگه اعضا پاشدن چمدون هاشون رو جمع کردن مطمئنید هیچی نموند تهیونگ یونتان کو ته:تو خونهی مامانمه خب برید سوار ون بشید بدویید همه رفتیم سوار شدیم بورا رو دادم به جیمین و حرکت کردیم از ساختمون دور شدیم که
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بک؟