🤍💫..... ناظر لطفا منتشر کن خواهش میکنم❤
- ساعت ۱۲ ظهره ... از دیشب نخوابیدمو داشتم به این خرسی که انگار تو خواب زمستونیه فکر میکردم .... خرناسشو ... ناز نفست قناری...تصمیممو گرفتم .. هروقت از خواب پاشد که فک نکنم الان پاشه بگم .... پتو رو از روش کشیدم بیدار بشه .... + با حس سرما از خواب بیدار شدم ...یااا ... مث.. زل زدی بهم ... پتورو بده - ساعتو ببین یهو بلند شدمو نشستم روی مبل... - ... جایی نداری ... مامان بابات مردن ..... بهت اعتماد ندارم ولی ..... میخوام باهم کار کنیم ... هرکاری ...ولی آخرش اونقدی که در میاریم باید نصف نصف بشه ....نصف مال من نصف مال تو .... اوکی؟
+: یه اره با تکون دادن سرم بهش فهموندم و رفتم سمت در خونه - کجا ... + سینما... دارم میرم یه چیز بخرم بخورم دیگه - مگه پول داری ... + خب.... تو پول داری - چه رویی داری +: دیدم خونسرد بلند شدو از کنارم رد شد... رفت سمت در +کجا - سینما .... و رفت + با حرص نشستم رو مبل ..... ادا منو در میاره اس 🌹.......
+بعد یه ساعت دیگه تعجب کردم چرا این نمیاد حوصلم سر رفت برا همین گفتم برم یکم بگردم تو خونه ببینم چهخبره دیدم یه در اونجاس ... آروم درو باز کردم ... یه اتاق عادی و کوچیک که یه جعبه اون گوشه بود .... رفتم سمتش و برش داشتم ... کنجکاویم گل کرد برای همین درشو باز کردم
یه گردنبند با قلب سیاه ..... داشتم اون کلمه روشو میخوندم که یهو صدای در اومد.... سریع گردنبندو گذاشتم تو جیبم و جعبه رو بستمو از اتاق اومدم بیرون ... - هی ... کجایی ... اندازه یه ماه خوراکی گرفتم .... + اووو...این اندازه یه ساله - ...کجا بودی + هیجا داشتم خونه رو میدیدم .... یهو خوراکیارو گذاشت روی میزو رفت سمت اون دره .. برگشت سمتم..... داشت همینجوری میومد سمتمو نزدیک تر میشد.... - اونجا که نرفتی ... +....... نه .. با یه نگاه ترسناک از کنارم رد شد...
💜💫..... 💜💫.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
💞
💕
۵۰
مرسی❤
۴۹
۴۸
۴۷
۴۶
۴۵
۴۴
۴۳
۴۲