
امیدوارم خوشت بیاد 🙂💕 ناظر لطفا قبول کن ❤💕
امشب از دستشون فرار کردم ..... مامان بابامو میگم .. هرشب دعوا ... شانسم ندارم تو این هوا از خونه فرار کنم ... تو اون هوای بارونی و سرد یه پل قرمز دیدم که زیرش دریا بود .... رفتم زیر پل و کنار آب نشستم ..... بعد چند دقیقه تازه فهمیدم یکی دیگه هم کنار پل نشسته ...ولی عجیب بود .. قیافشو میپوشوند و دور تر میشد .... ولش کن بابا ... به دریا زل زده بودم .. حواسم اصلا بهش نبود ... یه صدای... صدای آژیر پلیس ... وات ... هی صدا نزدیک تر میشد .... یه لحظه کنارمو نگاه کردم .... کوشش؟؟... داشت از اونطرف پل فرار میکرد ....خیلی ترسیدم هیچی به مغزم نمیرسید ... از ترس صداها دنبالش رفتم ...

سرعتش زیاد بود ... بالاخره به یه کوچه بن بست رسید و رفت داخلش .... سرعتمو کم کردم ... آروم و با ترس .. خواستم وارد بن بست بشم که ... دستمو محکم گرفت .. چسبوند به دیوار ... : -براچی دنبالم اومدی ...+قیافشو پوشونده بود ... چشاش لعنتی ... چی میگم من ... از ترس هیچی نگفتم ... دلیلمم برای سوالش با داستان تعریف کردن فرقی نداشت ..... ولم کردو ریلکس رفت سمت اون کافه آخر بن بست ...که بسته بود ولی دم درش صندلی و میز داشت.... با دستش اشاره کرد منم بیام ... نشستم ... پنج دیقه گذشت .. هیچی نمیگفت ... + اسکل کرد..-مامان بابات کجان ..... بهش اعتماد نداشتم : + مردن ....
میخواستم ازش فرار کنم :+خیلی بحث لذت بخشی بود فعلا از خدمتتون مرخص میشم .... عجیبه دنبالم نمیاد .... داشتم به سر کوچه میرسیدم که یه لحظه مغزم پر سوال شد : شب کجا بخوابم.... هیچکی تو خیابونا نیست همه جا تعطیله .... شاید این یه جا داشته باشه امشب بخوابم ... اگه خطرناک باشه چی ... ریسک میکنم ... به سر کوچه رسیدم ولی وایسادم و برگشتم سمتش :+ ... امشبو میتونم روت حساب کنم ؟ - نه ............وایسا بلند شد و اومد کنارم ..... اونور یه دستبند که اون یکی طرفش به دست خودش قفل بودو به دست منم زد ..... - هیچی نگو ... فقط دنبالم بیا بعد کلی قایم موشک بازی ... رسیدیم به یه خونه ی ... هعی.. فقط یه شبه یه شب
رفتیم داخل ... داخلش بهتر بود انگار ..... دیدم صدای کلید میاد .... برگشتم ...+چرا درو... - اعتمادی بهت نیست .... رفت سمت مبل و نشستیم -.......... فقط امشبو اینجایی...+ میدونم باشه ... تختت کجاست -..... تخت ندارم +.... چی داری .... رفت سمت کمد و یه بالش و یه پتو برداشت - دیگه ندارم ... نصف مال من نصف مال تو خوابیدیم .... + حداقل این دستبندو باز کن... - اوکی ... یه سنجاق از جیبش درآورد و بازش کرد .... ساعت ۳ بود ... دیگه کم کم از خستگی بیهوش شدم
❤🧡💛💚💙💜💫 ♡~♡
ببخشید کم بود 🥺❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا پارت بعدی نمیاد؟
اومد❤ چرا تستاتو تو اکانت جدیدت پاک کردی🥺💗
پاک نکردم اون اکانت پریده و حذف شد
عالی بود عزیزم🥺💗
مرسیییی🥺🌿💕💫
لطفا از تستچی نرو❤
نه نمیرم میرم اکانت جدیدم