
ناظررررررر منتشررررررر💙💜❤💚🧡💝😐یه بار رد شد و چیزی هم نداشت تروخدا منتشرش کنیدددد🥺🥺🥺🤧🤧🤧
لپتاب رو باز کردم که با عکس مرینت روبرو شدم دلم گرفت لپتاپ رو خاموش کردم و دستم رو گذاشتم رو سرم....... اریان: داداش؟ ادرین: بهت یاد ندادن در بزنی 😐 اریان: من داداشتم این چیزا رو نداره دیگه ادرین: اریان! من همیشه چی میگم؟ برای من چی خیلی مهمه؟ _امممم غذا؟🤤 _زدم تو سرش و گفتم: خنگ.ول نظم فهمیدی نظم! حالا هم پاشو برو _داداش کارت داشتم _من وقت ندارم برو بیرون درم پشت سرت ببند _اما داداش _گفتم برو اریان! برو! _ب....با......باشه بابا رفتم چرا داد میزنی....اینم اعصاب نداره چشه اخه هر موقع یه چیزیشه اوفففف داداش! چی میشد مثل قبل میشدی ! با هم خراب کاری میکردیم! ادرین: اعصابم درست نبود با اریان هم بد حرف زدم 20 ساله اینجوریم نمیدونم چم میشه امیلی: پسرم؟ ادرین: بله 😐 _ پسرم امروز من خیلیییی خوشحالم😻👐🏻 _خب؟.....چیکار کنم؟😐 _خب نداره پسرم ببین تو منو دوست داری؟ _معلومه که دوست دارم مامان _پس باید برای خوشحال کردن من یه کاری بکنی حاظری؟ بگم؟ _مامان من کار دارم زود تر بگید _خب ببین فردا یکی از دوست های قدیمیم میاد و دخترشم میاره _مامان ! بسه دیگه.....من هزار بار بهت گفتم......من ا.ز.د.و.ا.ج نمیکنم هر کاری میخوای بکن _پسرم! تو نمیخوای منو خوشحال ببینی؟ _مامان من فقط و فقط مرینت رو دو.س.ت داشتم به کس دیگه ای هم رو نمیدم حالا بفرما بیرون _باشه......میبینیم
کلارا: ببین دختر اخر ما رو تو دردسر انداختی حالا ما چیکار کنیم؟ ماریانا: اما زن عمو _خ.ف.ه شو ببینم......زن عمووو🤮 ***: شما ها به خاطر قایم کردن دختر من باید از اینجا برید فهمیدید؟ جیمز: اما کل زندگی من اینجاست چطور میتونم اینجا رو ول کنم و برم؟ ****: مشکل خودتونه یا اون دختر رو میفرستید بره یا خودتون بند و بساتتون رو جمع میکنید و میرید یا به زور بیرونتون میکنم فهمیدید ؟ جیمز: اما ماریانا دختر منه چطور بیرونش کنم ****: باید قبل از اینکه شریک این کار باشید فکرشو میکردید........ جیمز: چاره ی دیگه ای نداشتم گفتم: باشه....من یه کاریش میکنم... با ناامیدی رفتم بیرون دستم رو، رو سرم گذاشتم حالا چیکار کنم تو پاریس هم اشنایی نداریم که ماریانا رو بهش بسپارم اخه چیکار کنم راه افتادم به سمت خونه ماریانا: عمو! خب.....اونا چی گفتن؟ _خب راستش .....دخترم....اونا گفتن یا ما باید از اینجا بریم یا ...... یا تو رو از اینجا ببریم _چی؟؟؟؟؟ کلارا: *توی دلش* وای خدایا شکرت دارم از دستش خلاص میشم اما: دختر! نکنه بگه ما هم باید بریم؟ ژینا: چی؟؟ من پامو تو پاریس هم نمیزارم ژاکلین: بی عقل! بهتره که! از این روستا میریم راحت میشیم. ژینا: برای تو اره کلارا:اروم! معلوم نیست که! ژاکلین: اووووف
ماریانا: خب....من از اینجا میرم اما کجا برم من که کسی رو ندارم..🥺😕 جیمز: خب مامان بزرگت و کلارا و دخترا هم میان...من اینجا به کارا میرسم کلارا:چیییی؟؟؟ من؟؟؟ همراه این دختره جیمز: ساکت شو کلارا اما: دختر من یه فکری دارم😈 کلارا: وسط این هیری ویری چه فکری داری مادر من! باز ما رو تو هجل نندازی ژینا: واییییی قراره بریم پاریسسس🥳 ژاکلین: هوووورا از این خراب خونه رها میشیممم🥳🥳 جیمز: دستتون درد نکنه این همه سال اینجا زندگی کردید حالا شد خراب خونه؟! ژینا: نه بابا جون! منظور ما این نبود که! جیمز: خیلی خب خیلی خب! حالا لوس نشو! پاشید برید وسایلاتون رو جمع کنید فردا میرین کلارا: باشه بیا بریم مامان *در اتاق* اما: ببین دختر من یه فکر عالی دارم کلارا:خب بگو دیگه &اینجا یه شخصیت جدید وارد داستان میشه& اما: راستش گابریل یه پسر دیگه هم داره کلارا: چییییی؟؟؟؟ این بشر مگه چند بار ا.ز.د.و.ا.ج کرده😑 اما: ای دختره ا.ح.مق ببین چی میگم اون پسره چون پدر و مادر نداره از بچگی حدودا 3`4 سالگی پیش اینا بزرگ شده و خب یه جورایی داداش اون 2 تا پسره یعنی ادرین و اریان به حساب میاد کلارا:واااای تو اینا رو کی فهمیدی؟ اما: ما اینیم دیگه...راستش من خیلی وقته میدونم و الانم اون پسره ا.ز.د.و.ا.ج کرده و امریکا هست یه پسر 20 ساله داره اسمش آرِن هست خودشم اسمش ارین هست کلارا: خب که چی؟؟؟؟
اما: یه پس کله ای بهش زدم و گفتم: معلوم نیست بچه کی هستی😒 خب دختر ما میتونیم به یه بهونه دخترا رو بفرستیم خونه اونا که ژاکلین و ژینا اون آرن رو ت.و.ر کنن دیگه کلارا: اهااااا گرفتمممم به این بهونه هم به ثروت اونا میرسیم هم انتقا.مم رو از ادرین و خونه وادش میگیرم اما: افرین حالا صبر کن برم اون دوتا رو صدا کنم کلارا: ماریانا چی میشه؟ اما: اسمش رو نیار که حالم بد میشه😐😷 کلارا: خب بگو دیگه اما: خب اون نقشی نداره فقط نباید به آرن و ادرین نزدیک بشه کلارا: خب مگه نگفتی اونا امریکا هست ما هلک هلک بریم اونجا که چی؟ اما: خب خنگ.ول تو اخبار پخش کرد اومدن خیرسرشون معروفن همه جا خبرشون هستا😒😑 کلارا: باشه ولی ادرین چرا؟ اما: اینمکمن باید برات توضیح بدم؟ خب نگاه کن ادرین کسی رو نداره یکی از دخترا میتونن اونو بدست بیارن دیگه کلارا: اما اون تا حالا به هیچ دختری هم نگاه نکرده اما: میبینیم حالا صبر کن ..... ژینااا! ژاکلینننن! بیاین دخترا ژینا: بله مامان بزرگ؟! اما: ای قربونتون برم بیاین کارتون دارم ژاکلین:چی شده؟ اما: .............. [همه چیز رو توضیح داد] ژینا:واااای چه نقشه ای بشه ژاکلین: شک نکن آرن گیر خودم میاد ژینا: تا ببینیم کلارا: بسه هنوز شروع نشده دارین دعوا میکنید اول باید یه چیزی جور کنیم که اونجا راهتون بدن ژاکلین: اونوقت اون دختره ماریانا هم باید بیاد؟؟؟ اما: شما باید حواستون به اون هم باشه یه جورایی نگهبان اون میشین حق نداره وارد خونه بشه باشه؟؟؟ ژینا: حله! اما: خبببب.....حالا نامه چیییی باشه🤔🤔 کلارا: من یه فکر عالی دارم اما: چی؟! کلارا: خب میتونه نامه این باشه........《بعدا میفهمید😉😉😉》 اما: عالیههه ژینا: ریسک داره ژاکلین: ساکت باش ببینم همش داره نفوذ بد میزنه😐 اما: خب بیا بنویس این نامه رو ژاکلین: من مینویسم و شروع کردم به نوشتن....... ماریانا: رفتم رو پشت بوم لباسا رو انداختم رو بند اخخخخ کمممرم😖😢 ایییی گردنمممم خورد شدددد دستام پوس پوس شده بود و میسوخت این مایه ها خیلی برای دستم بده به خصوص اینکه همش دارم ظرف و لباس میشورم سبد رو برداشتم و رفتم پایین و رفتم تو اتاقم کرم رو برداشتم و شروع کردم به کرم زدن دستام بدجوری میشوخت اما چاره ای نداشتم مجبور بودم کار کنم میدونستم اونا زیاد از من خششون نمیاد اما عمو منو دوست داره منو مثل دختر خودش میدونه نمیدونم باید چیکار کنم رفتم پاریس پیش کی میمونم لباسام خیس اب شده بود رفتم در کمد رو باز کردم یه دست لباس برداشتم و پوشیدم لامپ رو خاموش کردم و رفتم تو تخت گرفتم خوابیدم اخیششش هیچ چی مثل خواب نمیشه😴😴《این پارت هم تموم شد امیدوارم دوست داشته باشید جدیدا ناظرا دیر منتشر میکنن معذرت میخوام که دیر میشه واقعا😞 لایک و کامنت فراموش نشه فالو:فالو 😉🥰 ناظر عزیزم تروخدا منتشرش کنید خیلی براش زحمت گشیدم این پارت که چیزی نداشت منتشر کن🥺👐🏻برو بعدی تا شرایط پارت بعد رو بگم》
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اجی فک کنم چشمت زدیم😐😂
چند روز بود پارت ها زود زود پشت سرهم منتشر میشد ول الان نه 😐😂💕
😐😂
پارت بعد آمد بگو
باشه
Eylool جان میشه مرگ مرینت واقعی نباشه😔 و فقط این خواب آدرین باشه بعد بیدار شه و مرینت رو زنده ببینه .
لطفا
عزیزم مرینت دیگه مرده. این جزوی از داستانه نمیشه تغییرش داد
باشه
سلام من کاربر لیدی نوار هستم تازه وارد تستچی شدم
چقدر خوب عزیزم ☺☺☺سوالی داشتی از خودم بپرس😉😉 اخه یک ساله تو تستچی فعالیت دارم😉
باشه حتما ☺
عالی بود:-)
ممنونم
خواهش میکنم:-)
مث همیشه عالی
💕💕
عالی بید لایکیدم 🍓💕🎀
میسی⭐⭐
اجی پارت بعد رو گذاشتی؟ 🌷
راستی من یه چیزی ذهنم رو بدجور مشغول کرده😐
اون موقع 20 سال قبل ادرین 20 سالش بوده درسته؟ پس یعنی الان 40 سالشه و اون کلارا دیوونه و مادرش اما میخوان ژاکلین و ژینای 19 ساله رو به یه مرد 40 ساله بدن؟ 😐😂
چع جالب 😐😂💜
اره گلم گذاشتم⭐
اره😂😂به خاطر پول 😐💔💕
عالی بود
ممنونم
عالیییییی بود اجی جون😍😍😍😘😘😘😘
اجی اخر ۳۰ کامنت یا ۵۰کامنت ؟ چون نوشتی ۱۵ لایک ۳۰ کامنت ۵۰کامنت واسه همون سوالم شد
مرسی عزیز دلم💜💜
منظورم 50بازدید بوده اشتباه نوشته😐😐😂