در ارزوی خوشبختی

16 سال قبل دختری متولد شد اما همینقدر ساده نبود دکترا گفتن اون بچه ضعیفه ممکنه هیچوقت نتونه راه بره و این باعث شد والدینش اونو نخوان اما مادربزرگش به اجبار نزاشت بچه تنها بمونه و اسمشو گذاشت یاسمین مادرش هم بچه رو برد خونه همیشه باهاش بد رفتاری میکرد بهش اسیب میزد کتکش میزد اون بچه سر همین مسئله کم خونی گرفت هر روز ک.ت.ک میخورد اس.یب میدید و خ.ون زیادی از دست میداد شبا تو سرما و گرما و حیاط میخوابید اما والدینش تو اتاق میخوابیدن بعضی روزا هیچی برای خوردن بهش نمیدادن اینا تا سن 8 سالگی ادامه داشتن

تو سن هشت سالگی مادربزرگ اون بچه فوت شد و پدر مادرش هم بی توجه به حرفای فامیل اونو انداختن توی خیابون خب... یاسمین از تمام اون در.دا خلاص شد اما کجا باید میموند ؟؟ جایی رو نداشت اصلا میتونست تحمل کنه اونم یک بچه 8 ساله که حتی نمیتونه راه بره و کم خونی داره قل.بش ض.عیفه و ت.ش.ن.ج میکنه

اینم از این ناظر محترم لطفا منتشر کن اینا همش واقعیه

گفتین حمایت میکنین و این باعث شد من بیشتر برای گذاشتنش مصمم بشم بازم میگم این داستان کاملا واقعیه

لطفا لطفا لطفا اگه بدتون میاد نخونید

ممنونم