15 اسلاید صحیح/غلط توسط: tera(bts) انتشار: 4 سال پیش 91 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها ببخشید این پارت طول کشید لطفا بخونید و نظز بدید ممنونم
ادامه داستان .....
بعد از تمام این اتفاقات کلیسا برای اینکه شاید بتواند کمی ارواح را از ان خانه دور کند سالانه درست در همان شب تمامی عروس هایی که قرار است ازدواج کند را قربانی میکنند و انها را در اتاقی درست در همین خانه مجسمه میکنند و میزارند ( درست همون اتاقی که من و خواهرم رفتیم )
الان درست 100 سال از ان اتفاق خطرناک میگذرد و کلیسا معتقد است که ان دشمن در اطراف این خانه هست ولی هیچ کس جرات نزدیک شدن به او را ندارد وقتی ان زن تمام داستان را برای تیلور تعریف میکند ناگهان فک هایش جا به جا میشود و از چشمانش خون جاری میشود و ناگهان نا پدید میشود و تنها چیزی که از خود به جا میزارد لباس هایش هست .
چون تیلور لباس مناسبی بر تن نداشت ان لباس ( همونی که الان تنشه ) را بر میدارد و بر تن میکند و ناگهان همان زمان تبدیل به خون اشام میشود گویا ان لباس نفرین شده بود و هر کاری میکند نمیتواند لباس را از تنش در بیاورد . و از ان روز به بعد تیلور در این خانه متروکه زندگی میکند .
خب ما هم به تیلور اعتماد میکنیم و خوش حالیم که الان 3 نفر هستیم و با هم به راهمان ادامه میدهم و از پله ها بالا میرویم و وارد اتاقی میشویم اتاقی زیبا پر از تابلو ها که درست مانند ان خطی است که بر روی دیوار ها دیده بودیم اما ما نمیدانیم چه وع خطی است و بلد نیستیم ان را بخوانیم .
خب شروع میکنیم به گشتن کمد ها کمد ها را یکی پس از دیگری باز میکنیم اما چیزی در ان ها نیست ناگهان خواهرم جیغ بلندی میکشد و ما به سمت او میرویم که در ان کمد یک اسکلت را میبینیم که در دستان او کتابی زیبا قرار دارد و انگار ان اسکلت به خاطر حفاظت از ان کتاب جان خود را از دست داده .
ما شروع میکنیم به کشید ان کتاب تا از دست اسکلت در بیاوریم ام هر کاری میکنیم نمیتوانیم ان را در بیاریم انگار با چسب ان را چسبانده اند هیچی دیگه ما شمشیری رو که کنار ات اسکلت بود را برمیداریم ولی بازم نمیتونین ان کتاب را در بیاریم که ناگهان من چشمم به جلد کتاب میخورد .
بر روی جلد کتاب طرح قلبی وجود دارد درست عین همون گردنبندی که تو حمام همین خونه پیدا کرده بودم من گردنبند را از جیبم بر میدارم و روی جلد میگزارم ناگهان کتاب باز میشود و بر روی زمین میفتد و تمام صفحات ان شروع به ورق خوردن میکند و ناگهان در صفحه ای ایست میکند .
من ان کتاب را برمیدارم و میبینم که تمام خط های روی دیوار و تابلو ها در این کتاب عنی شده یعنی این کتاب ، کتاب فرهنگ لغات است و ما با ان شروع به ترجمه تابلو ها میکنیم بر روی یکی از تابلو ها نوشته بود عشق تنها یک کلمه است اما مثل دریا ریزان است روی تابلو بعدی نوشته بود تا ابد تو را دوست خواهم داشت ناگهان به یک تابلو میرسیم .
که درست عکس همان زنی است که تیلور از ان صحبت میکرد که ان زن تمام داستان این خانه را تعریف کرده بود اما روی ان چیزی نوشته نیست خب تمام تابلو ها را معنی میکنیم اما چیز خاصی پیدا نمیکنیم موقعی که قرار شد از ان اتق برویم من ان تابلو را که عکس زن بر روی ان بود را بر میدارم چون ممکنه نیازمون بشه .
به اتاقی میرسیم که روی در ان نوشته است وارد نشوید اما ما بدون توجه به ان وارد اتاق میشویم اناق پر از اینه است ما به تمام اینه ها نگاه میاندازیم اما هنگام خروج از ان اتاق من متوجه میشوم که وقتی به اینه نگاه میکنیم بر روی ان تابلو نوشته هایی قرار دارد ما کتاب را برمیداریم تا با ان نوشته ها را ترجمه کنیم .
میبینیم روی ان تابلو نوشته است قاتل این نوشته با جوهر نامرئی نوشته شده بود و ما متوجه میشیم که قاتل این خانواده همان زن بود موقعی که از اتاق خارج میشویم همان زن جلوی ما سبز میشود و میگوید الان شما واقعیت را میدانید پس باید کشته شوید و با ما حلق اویز میشود و هر کدام از ما به طرفی فرار میکنیم .
ان زن ما را دنبال میکند و به سمت من میاید و من هم وارد حمام میشوم و در حمام شروع به دعوا میکنیک که ناگهان او خنجری را در میاورد که وارد قلب من کند من هم همینطور به عقب میروم و به لبه ی وان میخورم و برای نجات خودم را به ان طرف پرت میکنم و زن در وان که پر از اب است میافتد .
و ناگهان از او دود بلند میشود و او دادی سر میدهد و میوید انتقامم را میگیرم و ناگهان به خاکستر تبدیل میشود و معلوم میشود که او یک جادوگر بود و به اب حساس بود تیلور و خواهرم با سرعت هر چه تمام تر وارد میشوند و نگران هستند که برای من اتفاقی افتاده باشد و با دیدن من خوش حال میشوند .
دینگ دینگ ....
ناگهان صدای در بلند میشود و من و خواهم بیدار میشویم و میبینیم در حال دراز کشیده ایم و مادر میگوید الان نزدیک به 8 ساعت خوابیده اید . واای یعنی تمام این ها خواب بود که ناگهان من چیزی ا در جیبم حس میکنم که ان دقیقا همان گردنبند قلبی است 🙄
پایان
خب این داستان تموم شد امیدارم خوشتون امده باشه
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالی بود ممنون که گذاشتی
ممنون عزیزم 😘🥰
خیلی عالی بود😍
ممنون عزیزم ❤💕
داستانتتت خیلی قشنگهههه
داستان منم بخون ترسناکه
ممنون عزیزم 😍😍
حتما داستانتو میخونم