(عشق یخ زده )p1

_ بله تا فردا میام اونحا _ آلیا؟ چیشد؟ _ گفتن که باید برم به یک شهر دور تا نامه رو بگیرم ! _ عوممممم میخوای به جیانگ بگم با تو بیاد ؟ آخه نگران میشم ! _😳 نهه لازم نیست بهش بگی بیاد من ... ~~دینگ دینگ~~ _ بله ؟ اوه سلام ! شما؟ ( عم بله من هو بینگ سو هستم اگه میشه بزارین همراهتون بیام چون منم میخوام به همون شهری برم که شما میخواین برین . )_ بله ولی من شمارو نمیشناسم ! ( همو بعدا می‌شناسیم بهتون مسیج میدم

عم باشه 😓 _ ها ؟ کی بود ؟ _ نمیدونم گفت اسمش هو بینگ سو ع _ ع آلیا من نگران میشم نمیتونم بزارم با یک پسر بری تنها منم باهات میام 👍😀 _ عوم به نظرم تو هم بیای بهتره _ پس تصمیم گرفته شددد ____________________ نزدیک قطار شدیم و منتظر آقای هو بینگ سو بودیم بعد ۳۰ دقیقه .... اوه ببخش که منتظرتون گذاشتیم _ چییی؟ چند نفر ؟ من فک میکردم فقط خودتونین ! دوستم: وایی چقد ولی خوشگلن ها🤤 من: ها منظورت چیه؟ 😥 من نمیتونم با این همه پسر توی یک کابین باشم بهتره کابین هارو تغییر بدیم کارگر: خانومم لطفا زود تر سوار قطار شین داریم راه میافتیم من: ولی واییییییییییی __________________ آخرشم توی یک کابین شدیم😥😓

هو بینگ سو : خب شما خودتون رو معرفی نکردین من : اوم بلخ من آلیا بلا سون هستم و اینم دوستم تیان سو ببخشید آقای هو بینگ سو ... _ بهم بگو بینگ سو _ ام بله آقای بینگ سو شما هم میخواین به برزیل برین ؟ _ هوم _ متوجه ام ولی شما از کجا منو میشناسین ؟ و میدونستین که میخوام به برزیل برم؟ _ چقدر سوال میپرسن خانم آلیا بلا سون _ اوه عذر میخوام تیان : خب شما اهل کجایین ؟ هم گروهی های بینگ سو : ممنون میشیم اگه اینقدر از بینگ سو سوال نکنین . _😳 عومممم

تیان : ببخشید من باید برم دست شویی الان بر میگردم من : وایی منو تنها نزار🥵 _ خب پیکار کنم بای بینگ سو : ببخشید خانم بلا سون.. _ آلیا صدام کنین 🥴 €_€ هوم باشه خب فکر کنم شما عضو شرکت Nava هستین درسته ؟ _ بله بله 🥴 _ خب پس درست پیدا تون کردیم _ ببخشید که دوباره سوال میکنم اگه میشه ...( یک دفعه بینگ سو پرید جلوی من و جلوم وایستاد و نزدیک و نزدیک تر شد... ( ناظر جان خواهشن قبول کن دیگه چیزی نداره لطفا لطفا لطفا )