های. نمیخواستم تا 1401 بزارم دیگه دلم سوخت با دست شکسته گذاشتم😐 این قسمت : جدایی م.ر.گ.ب.ا.ر
ساعت یک بود . و افتاب وسط اسمان میتابید ، همه خسته شده بودند ، دنیس با بی حالی : من دیگه نمیتونم. خیلی خیلی خیلی گرمه. از دیشب فقط دو ساعت خوابیدم. الانم که باید از یک کوه 12000 متری بریم بالا 🥵 چارلی حرف او را تایید کرد و گفت : امیدی برای زنده موندن ندارم . 😩 هلن درحالی که سرش از شدت سوزش افتاب درد گرفته بود گفت : من تشنمه. رون یکمی اب میدی؟ رون با خستگی سر تکان داد و بطری اب را بیرون آورد ولی بعد با چهره ی هراسان شروع به تکات دادن بطری کرد . مانترا : چیشده رون؟ جرا مضطربی؟ رون بطری را به او داد . مانترا در بطری را باز کرد در کمال ناباوری نگاه کرد . اب تبخیر شده بود ! دریکو با بی حوصلگی گفت : عالیه! واقعا فوقالعاده است! تو یک بیابون گیر افتادیم. خورشید داره جزغاله مون میکنه و اب هم نداریم. کم کن صدایش بالا رفت : خب اقای سردسته پاتح. بگو چیکار کنیم؟ 😑
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
درود
چیشد؟نوشتی پارت جدیدو:)♡؟
آره بابا ما سه تا پارت نمیخوایم همون یه پارتم خوبه توروخدااااا بدههههه💚
ب ی پارت راضیم فق بدههههه😐💔
اره تو برسیه اگر رد نشه 😐
یوهوعععععع😃
منتشر شد😐😂
سال جدید شد، پارت جدید نداریم؟ :")
پارت جدید همممم داریممم 😐
ینم
رفز
داد
دت
لتل
دنل
دتد
دن