
شامپوی گل رنگ شما را به تماشای این سریال دعوت میکند 😐🍏 این قسمت : ملاقات پر دردسر ناظر تاییدششش کننننن😐

سارا، میتوریا و چوری با لباس مخصوص وارد جنگل شدند . میتوریا : با توجه به نقشه جنگل اونا الان سمت قسمت شمال شرقی هستن و ما اینجا در شمالیم. سارا : پس زیاد باهاشون فاصله نداریم. خوبه . بهتره راه بی افتیم. خرگوش چند ساعت طول میکشه برسیم؟ چوری : حدودا 1 ساعت ببر سیاه. بعد به میتوریا میگوید : دلفین میتونیم برای زودتر رسیدن از جارو استفاده کنیم. میتوریا : عالیه خرگوش . خلاصه. شب نقابان به شمال شرقی ، جایی که دراکو و لورا راه می رفتن رسیدن. اونا از بالای درخت زیر نظر داشتند اونا . لورا و دراکو برای هم خاطره ، داستان و جوک میگفتن و میخندیدن. 😐 لورا از دورسلی ها و دراکو از عمارتشون میگفت. هردو پذیرفتن د.ر.د زیادی رو تحمل کردن. لورا : دراک به نظرت هری منو میبخشه؟😕 دراکو : مطمئن باش لور وقتی برسیم هاگوارتز اشتی کنید .لورا سرش را تکان میدهد و به قدم زدن دست در دست با پرنس اسلیترن ادامه میدهد. فیلم بردار می خواد کات کنه چون زیادی صمیمی شدن ولی اجازه نمیدهیم. 😐😂 میتوریا و چوری از پشت به اونها ورد بیهوشی میزنن.

سارا اون دو رو میبره عمارت. 1 ساعت بعد لورا و دراکو با دست و پای بسته بیدار میشن. بانو با ابهت رو صندلی نشسته و به اون دو نگاه میکنه. لورا : تو کی هستی 😐 ولی دراکو ساکته و اروم میگه : بدبخت شدیم . 😶 لورا رو به اون میگه : چرا بدبخت شدیم؟ اصلا اینجا کجاست ؟ تو کی هستی؟ 😐 بانو با پوزخند میاد سمت دراکو و میگه : سلام ملفوی😏 منو شناختی😏 دراکو اب دهانش را قورت میده و میگه: اره . میشناسمت. دختر اسنیپ که خیلی عجیب ناپدید شد و افراد رو م.ی.ک...ش.....ه..😶 بانو خنده ای میکند و میگوید : افرین حافظت خوبه😏 بعد به لورا با نفرت نگاه میکند و میگوید : پاتح. کل مشکلاتم زیر سر تو و اون داداشته😒 لورا با اعصبانیت تلاش برای ازاد کردن دستش از طناب داره. و با اخم به بانو نگاه میکنه.و میگه : خ..ف..ه .شو . تو هیچی از منو داداشم نمیدونی😠 بانو پشتشو به اونا میکنه و میگه : میتوریا. ببرشون سیاه چال 😡 لورا داد میزنه : تو نمیتونی ما رو زندانی کنی. بلاخره پیدامون میکنن و تو میری ازکاباننننننن😠 بانو با حرص سرش داد میزنه و میگه : ساکت شوووووووووو دختره ی گستاخ😠 سارا 13 روز بدون اب و غذا و چوبدستی تو سیاه چال شماره 19 بندازشوننننننننننن. 😠 سیاه چال شماره 19 اینشکلیه😌

از زبان لورا : سارا با نهایت بی ادبی ما رو هل داد تو دخمه. خیلی تاریک بود و راستشو بخواید کمی هم ت.ر..س.ن..ا...ک. چوری درو 1000 قفله کرد و بعد با تیکه به من گفت : تا تو باشی حدتو بدونی. 😑 اداشو در اوردم و اون رفت. سمت پنجره کوچولویی که اونجا بود رفتم بلکه بتونیم از اونجا فرار کنیم. ولی متاسفانه پنجره رو به ابشار بود که قطعا غرق می شدیم . تازه اگر شنا بلد باشیم. کل استخوان هامون در اثر فشار زیاد میشکنه. ناامید نشستم رو زمین. حوصلم سر رفته بود گفتم با دراکو یکمی حرف بزنم. دیدم بله اقا زانوهاشو بقل کردل و سرشو گذاشته و پاهاش. مطمئن نبودم داره گریه میکنه یا ن. رفتم نزدیک تر و دستمو گذاشتم رو شونه اش . سرشو بلند کرد. چهره اش معلوم نبود ولی صداش خش داشت مثل کسی که گریه کرده. با هق هق گفت : منو ببخش. همش تقصیر منه. اگر اگر جدا نمیشدم از جمع این اتفاقات نمی افتاد. من ازت عذر میخوام که بخاطر اشتباه من تو هم تو این تله ل.ع.ن.ت.ی گیر کردی 😢 منو ببخشش😢 و یک دفعه مانند ابر بارون زد زیر گریه. باورم نمشد . این همون پسر مغرور و خودخواهه؟ دراکو کاملا عوض شده بود . مثل یک بچه کوچولو که مامانشو گم کرده شرشر گریه میکرد . دلمو زدم به دریا و ب..ق.ل...ش کردم. موهاش بوی شامپو نعنایی میداد . خودم از کارم هم یکم خوشحال بودم هم خجالت کشیدم. ولی به هرحال باعث شده بود دوتامون ارومتر بشیم.

از زبان دراکو : دیگه خسته شده بودم. خسته شده بودم از تظاهر کردن. دلم میخواست گریه کنم . برام مهم نبود بهم بگن بچه یا هرچی. میخواستم تا هزارن سال گریه کنم. تا شاید یک نفرو منو از این کابوس ها بیدار کنه. چرا زنگ ساعتم نمیزنه بلند بشم ببینم کل بدبختی هام تموم شده؟😩 زدم زیر گریه ولی بعد لورا ب.ق.ل.م. کرد . کلا تو شک بودم از این حرکتش. اما بعد خودمم در آغوش کشیدمش. کل ارامش دنیا رو تو لحظه انگار بهم دادن. خب خب خب کارگران حالش بد شد از این کارا میرم سراغ هری اینا😐😐😐😐 هری و دوستانش با خستگی به سمت جنوب حرکت میکردن. دیگر توانی برای هیچ کدام نمانده بود . داشتند از پا در می امدند. 24 ساعت بود اب و غذا نخورده بودند و نخوابیده بودند. مانترا : من تشنمه هلن : منم همین طور. کیشا : بیاید برگردیم. دنیس : فکر کنم گم شدیم. چارلی : فقط دور خودمون میچرخیم . هرماینی : یعنی الان اون دوتا حالشو خوبه؟ رون : دیگه حتما م.ی.م.ی.ر.ی.م. هیچکسی هم پیدامون نمیکنه. ناگهان همه با اخم به رون نگاه کردن. رون با من من گفت : حرفمو پس میگیرم. کرکس ها پیدامون میکنن هری : رونالد ویزلی انقدر انرژی منفی نده تا خودم خ.ف.ت نکردم😐 رون : 😐😐😐 در این لحظه میتوریا پیدایش میشود . و با لحن دوستانه و قیافه بالا میگوید : سلام. مانترا با خوشحالی میگه : میتوریا! حالت خوب شده! اینجا چیکار میکنی؟ میتوریا با سر جوابش رو میده و میگه : بچه ها ، لورا و دراکو گیر یک جادوگر بد افتادن. زندانی شدن. اگر بخواید میتونم کمکتون کنم بریم عمارت اون جادوگره. فلش بک به 30 دقیقه قبل : بانو : اون پاتح واقعا بی ادبه😒 میتوریا وقت اجرا کردن نقشه است. تو در نقش بازی کردن استادی. دوست من برو و با حالت مهربانانه اونا رو برای نجات این دوتا بیار. 😏 میتوریا : اطاعت عمر بانو 😏 پایان فلش بک .😀 امیدوارم فهمیده باشید چیشده😌

هری با استرس : یعنی الان لورا تو دردسره.؟😨 میتوریا سرشو با نشانه غم الکی تکان میدهد. هری : پس باید بریمممم😖 تو راه هری خودشو همش سرزنش میکنه و مانترا و بقیه بهش دلداری میدن. بچه هو پس از 1 ساعت میرسن. و پاشون داخل عمارت بالا میکنن. چارلی : اینجا خیلی بزرگه😮 کیشا : 6 برابر خونه ماست😮 دنیس : خب حالا این جادوگره کجاست.؟😕 در ناگهان محکم بسته و قفل میشود . و میتوریا ناپدید . هلن جیغ میکشد :این این یک تله استتتت😱 یک دفعه یک دفعههههه.😂

و کاتتتتتتتتت😂 بسیار بی رحم هستم ن؟😸 فشم ندیداا میخواهم دیر بزارم😏 بعدی چالشه بدو برو 😉

داستانو دوست داری؟ به نظرت بچه ها چه اتفاقی براشون میافته؟ 😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
ممنونم
عالی
سپاس
بچه ها 😐
پارت 11 اخرین پارت از این داستانه😐
داستان داره چرت میشه برای همین پایانش میدهم😐
ت خعلی چیز میقولی😐
عین بچه آدم آخرهفته عا ی پارت میدی تا فرزند نفرین شده عم ادامه میدی😐
بابا داستان خیلی چرت شده 😐
بزار تموم شه بره پی کارش😐
کی گفته چرته؟ :/
کاملا واضحه
نه باباااااا بخدااااا محشرههههههههه منننن خیلییییی دوسشششش دارممممممم😕💚💚💚💗💚💚💚💚💚💚💚
حرف نزن فقط بنویس😐
نوشتم😐😂
منظور تا یادگارانه😂😐
نچ نچ نچ😂
سال دومی یا سوم یا چهارم ، و .... در کار نیست😂
باید باشه😑
حالا جدی ادامش بده
قدرت فن بیان منو دست کم نگیر م لفوی
خوشلختانه حوصله ندارم بنویسم.
موضوع شو میدونید دیگه برا چی بنویسم یک ساعت بلز 😂
هی ور ور ور
بجا اینکه میشستی با من بحث کردم الان ۳۰ پارت داده بودی😑
بازم پارت میخوای مگه😐😂
منم از یاد بردی؟🙂🤣🤣🤣
کی گفته عزیزم ؟ شمایید که فراموش کردید ما رو :-)
ما غ....بقولیم😂
دور از جون :-)💚
بازم موخوام🥺😂🤤
من یا نمیدم یا اگر بدم اب دهنتونو راه می اندازم😂
ف.ح.ش دادن به من ازاده 😂😂😂 بعدییییییییییییی
😂😂😂😂😂😂
عالییییی بود💜 اولا که داستانت خیلی قشنگه دوما من چه بدانم؟😂😂😂😂😂😂
بدان دیگه هلن باهوش ما تویی😂
بی نظیررررررر💙💙💙💙
💚🍭
محشرههههه!
نمیدونم باید ببینیم😃
بله باید ببینیم😏
نوکتور تو کدوم کارکتری تو داستان؟
دنیس ریدل هستم😌😂💛
واوووووو یسسسسسس اومدددددددد😃
اری امد 😂