ناظر منتشر کنننننننن
از زبان راوی:« ا/ت تنها دختر از یک خانواده ثروتمند در کره بود. اون دختر خیلی تنها و اف+سرده ای بود (ناظر جونم رد نکن تو رو خدا)ا/ت یه بردار بزرگ تر هم داشت ؛که برای تحصیل به خارج از کشور رفته بود تا توی یه دانشگاه معتبر درس بخونه.ا/ت تنها فکر و ذکر زندگیش این بود که نقاشی کنه راجب هر چی خیلی نقاشی رو دوست داشت و دور از چشم خانوادش نقاشی میکرد موضوعش فرقی نداشت فقط این مهم بود که با نقاشی کردن اروم میشد.پدر و مادر ا/ت مدام در سفر بودن و اون توی خونه تنها بود . یه روز مثل همیشه رفته بود توی حیاط بزرگ خونشون تا نقاشی بکشه که یه ماشین وارد شد و یه مرد از اون بیرون اومد مرد خوشت..یپی بود .با لباس رسمی . بدون سلام کردن فقط وارد عمارت شد . ا/ت بیخیال شد حتما اونم یکی دیگه از اون شریک های کاری پدرش بود.... وارد عمارت شد .......
آیا میدانستید خداوند ناظران رد کننده تست را دوست ندارد. ❤️😂
اون مرد تو اتاق کار پدرش بود . ا/ت داشت رد میشد که یکدفعه اسم خودشو شنید . مکالمه تهیونگ و پدر ا/ت:« پدر ات:«من و مادرش کم کم بهش میگیم خیالتون راحت باشه آقای کیم همه چی طبق برنامه پیش میره. تهیونگ:«امیدوارم . برنامهی از::د::::وا::::ج مون باید درست پیش بره پدرم داره میاد تا خودش روی این کار نظارت داشته باشه.» از زبان ا/ت بنده خدا😂:« وای نه نه نه!!!!! امکان نداره . من من نمیخواهم از+د++و+++ا+++ج کنم.اونم با کی با همچین آدمی . چرا ؟چرا من باید برای خانوادم از::::::دو::::::اج کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی به اندازه کافی پول ندارن؟؟؟؟؟؟؟؟
آیا میدانید خداوند لایک کنندگان را دوست دارد؟
آیا میدانستید خداوند ماکت گذارندگان را دوست دارد؟
همون طور که رو تخت بود خوابش برد . با صدای خدمتکار بیدار شد . خدمتکار:«خانم!خانم بیدارشید آقا و خانوم منتظر شما هستند . ا/ت :«اممم باش الان میام . آبی به صورتم زدم . واز پله ها پایین رفتم رفتارشان عجیب بود لابد بخاطر این بود که میخواستن منو بخاطر اهداف خودشون فدا کنن. مادر ا/ت:«ا/ت میخواستم یه موضوعی رو بهت بگم . پدر ات :«خودم بهش میگم.ا/ت نگاه کن . تو باید با آقای کیم از::::دو:::::آج کنی .میدونم درکش برات سخته ولی این برای خانوادته . هفته دیگه آقای کیم با خانوادشون تشریف میارن اینجا و ۲ هفته بعدم عروسی رو برگزار میکنیم. ا/ت پوزخندی زد و گفت:«هه کدوم خانواده شما که همش تو سفر های خارج از کشور هستید . هیچ وقت با من وقت نگذروندید. حالا باید به خاطر پول بیشتر فدای شما بشم؟ با سی؛؛؛ل؛؛؛ی که پدرش بهش زد دیگه حرفی برای گفتن نداشت . سریع رفت تو اتاقش نقشه کشید که روز خوا؛؛ست؛؛؛گاری آخر؛؛؛؛ین روز زندگ:::یش باشه ....... ادامه نتیجه.....❤️🌸 ناظر جان منتشر کن اگه منتشر نکنی به همه بد تستچی رو میگم😭😭
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دنبال شدی دنبال کن لطفا
اوک
عالیییی بید پارت بعد پلیز
مرسی. فردا میزارم
میدونم گل منم عین تو ام هر روز تست میزارم و دوست دارم باهام بمونن من تا اخر باهاتم پس بنویس گل خیلی قشنگ بود قشنگم
مرسی❤️
پارت بعد پلیززز
فردا میزارم
سلام 🔮
خواستم بگم اگه دوست داری منو حمایت کن 🍧
به حمایت تو نیاز دارم 🪁
𝗻𝗮𝗺𝗲 : 𝗷𝗲𝗻𝗻𝗶 🌸
𝗰𝗼𝗹𝗼𝗿 𝘁𝗵𝗲 𝗳𝗮𝗻𝗱𝗼𝗺 : 𝗯𝗹𝘂𝗲 🦚
𝗻𝗮𝗺𝗲 𝘁𝗵𝗲 𝗳𝗮𝗻𝗱𝗼𝗺 : 𝗹𝗼𝘃𝗹𝗲𝘆🍓
تو 𝐥𝐨𝐯𝐞𝐥𝐲 مح میشی ¿
♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡
ببخشید بابت تبلیغ🍨
تستت عالی بید •-•🧸🤎
سال نو مبارک 🧺🌸
عالی بود داستنت 🍄🌸
میخونمش و بنظرم باحاله 🤍😇
مرسی
قشنگ بید یکم احساسیش کن 😂😁🌹
فالو
باشه
باش
هی تو ! 🌚💗
آره خودت 🌚💗
ببین داداچ من .. 🌚💗
با یه گروه هستیم به نام Black sky 🌚💗
تشکیل شدیم از دو بشر پوکر 🌚💗
به نام روبیجان و یو جیمین 🌚💗
حمایتمون کن فرزندم 🌚💗
_______________________
با این کامنت مشکل داری؟ ببین برادر اون بالا یه علامت سطل زباله هست .... اوکی ؟🌚💗
نه مشکلی نی
عالیی بود
میسی❤️