مرگ یا زندگی ⚠️

معرفی اسم= ا.ت سن = ۲۳ ملیت = کره ای شغل= کارمند بانک پدر و مادر نداره و فقط یه خواهر ۵ ساله داره (عکس ا.ت)

اسم = مین یونگی سن = ۲۶ ملیت = کره ای شغل = توی یک شرکت کار میکنه پدر و مادر = نامعلوم یونگی قبلا ازدواج کرده بوده اما همسرش مرده و یک پسر ۲ ساله داره

از دید ا.ت.. الی رو بردم مدرسه وقتی خواستم بیارمش همه جا رو گشتم نبود .....بیمارستان ها پلیس ها همه جا رو گشتم نبود گمش کرده بودم شب ا.ت.. شب شده بود اما هنوز پیداش نکرده بودم داشتم گریه میکردم که یهو تلفنم زنگ خورد یه شماره بود که ۷ تا ستاره داشت خیلی مشکوک بود

جواب دادم یه مرده بود که انگار صداش رو عوض کرده بود ا.ت.. الو سلام شما ؟ مرده.. زود میرم سر اصل مطلب تو توی بانک کار میکنی از بانکت توی اتاق۰۰۰۰۰۰۰ باید بری و ۵۰۰۰ ملیون دلار برای بگیری بعد یه نفر رو میفرستم دنبالت که بگیره ا.ت.. اما اون اتاق اتاقه مدیره و دوربین داره من نمیتونم برم مرده.. باشه اگه نمیری پس خواهر کوچولوت میمیره ا.ت..چ..چی الی پیش توعه...اگه راست میگی میخوام صداش رو بشنوم مرده.. باشه بیا الی.. سلام 😭دلم بلات تنگ شده😭 ا.ت.. سلام عزیزم خوبی اونا بلایی سرت نیاوردن؟ مرده.. خب دیگه بسه... تا آنشب ساعت ۱۲ وقت داری از دید ا.ت.. وای ساعت ۸ شب بود ۵ ساعت دیگه بیشتر وقت ندارم

زمان حال از دید ا.ت.. همه کشو ها رو گشتم هیچی نبود بقیه در ها و گاوصندوق ها هم که قفل بود چیکار کنم ا.ت.. یهو یه مرده سیاه پوشی در و شکست و اومد تو نکته*(اون زمانی که ا‌ت رفته بود پول ها رو برداره بانک تعطیل بود و اون چون کلید داشت تونست بره تو ) ا.ت.. تو کی هستی؟ چجوری اومدی تو؟ از دید ا.ت.. یهو مرده جلو اومد یه دستمال هم دستش بود دستمال رو گذاشت دهنم یه ماده ای روش بود احساس کردم دارم بیهوش میشم شروع کردم تکون خوردن که در برم ولی نشد و هیچی حس نکردم و بیهوش شدم

از دید یونگی.. چشمامو باز کردم روی یه تخت بودم و سقف سفید هم جلوم خود نمایی می‌کرد از رو تخت باند شدم اما متوجه شد پاهام محکم به تخت بسته شده پس همینجوری خوابیده دور و برم رو نگاه کردم یه اتاق نسبتا کوچیک بودم که در و دیوارش کلا سفید بود به دوروبرم نگاهی دیگه کردم یه تخت دیگه ام بود که دختری روش خوابیده بود اما انگار بیهوش بود از دید نویسنده.. یونگی شروع کرد داد و بیداد کردن یونگی.. اهاااای پسرم کو من کجامممم جواب بدین از دید ا.ت .. یه صدایی شنیدم انگار صدای داد و بیداد بود چشمام رو کمی به آرومی باز کروم که متوجه پسری شدم که داشت داد میزد....خواستم بگم چرا داد میزنی که انگار فهمیدم ننیتونستم حرف بزنم.. توان بلند شدن نداشتم و بیهوش شدم ۱ ساعت بعد از دید ا.ت.. با گریه کسی چشم باز کردم همون پسره بود داشت گریه میکرد پرسیدم = چیشده ع گریه میکنی ؟ یونگی= با گریه هممون میمیریم😭😭 ادامه در نتیجه