
کریس:پاش گیر کرد به پای من همینطوری مستقیم داشت میرفت تو دیوار که دستشو گرفتم انقدر سریع داشت پرت میشد منم با خودش برد وقتی دوباره تعادلشو بدست اورد حالا من داشتم پرت میشدم اونم با خودم میبردم رو هوا بودم برای همین نمیتونستم تعادلمو حفظ کنم در حال پرت شدن بودم که خوردم زمین تکشاخ هم افتاد رو من بعد بلند شدم دست تکشاخ هنوز تو دستم بود و نگاه بقیه داشت اذیتم میکرد منم سریع دستشو ول کردم ولی قشنگ ضایع بود همه داشتن ریز ریز میخندیدن منم رفتم تو سر جای اول منتظر تکشاخ بودم تا بیاد تمرین کنیم ولی نیومد و رفت سمت رختکن همه داشتن با تعجب نگاش میکردن حتی لیدی باگ کت نویر بعد چند دقیقه همه دوباره داشتن تمرین میکردن منم بدون جلب توجه رفتم سمت رختکن صدا گریه میومد منم دنبال صدا رفتم تا رسیدم به ماریا(تبدیل به خودش شده بود)نشستم کنارش
هنوز نفهمیده بود من کنارشم دستمو گزاشتم رو شونش اونم سریع بغلم کرد بعد سریع شروع کرد به حرف زدن منم با شنیدن حرفاش تعجب کرده بودم اون میگفت بابا(فکر کرده باباش اومده دنبالش)من دیگه نمیتونم اینو مخفی کنم من عاشق عقابم ولی هر کاری میکنم نمیتونم بهش بگم چون تا میبینمش بدنم خودش کار میکنه و من هیچ کنترلی روش ندارم حتی صدام هم در نمیاد فقط میتونم بشینم یه جا بهش فکر کنم و بعد دوباره شروع کرد گریه کردن منم جا خورده بودم نمیتونستم حرف بزنم بعد گفت بابا!که سرشو اورد بالا به من نگاه کرد وقتی قیافشو دیدم داشتم از خنده میترکیدم ولی جلو خودمو گرفتم اونم صداش در نمیومد فکر میکرد من باباشم و الان اعتراف کرد عاشقمه ولی الان اگه جیغ بزنه بد بخت میشیم برای همین منم بغلش کردم که جیغ نزنه اونم هنوز تو شک بود صداش در نمیومد بعد خیلی آروم در گوشم گفت تو هم عاشق منی منم سریع گفتم معلومه اونم سفت بغلم کرد تو بغل هم بودیم که صدای در اومد ما هم سریع جدا شدیم من خودمو کردم تو یه اتاق تکشاخ هم خودشو کرد تو ی اتاق کت نویر اومد در منو زد گفت ماریا میشه بیام تو منم گفتم من عقابم اونم گفت باشه من رفتم
کت نویر رفت بعد چند دقیقه بقیه هم اومدن وقت تموم شده بود همه اومدن عرقشونو خشک کردن رفتن منم رفتم بیرون از برج اومدم پایین داشتم میرفتم سمت پرورشگاه و همه ی فکرم تکشاخ بود و اون حرفایی که بهم میزد وقتی رسیدم رقتم تو اتاق بن هم اونجا بود و با کیا تصویری گرفته بود من و وقتی دید گوشیو گرفت سمت من منم برای کیا دست تکون دادم اونم دست تکون داد منم خودمو انداختم رو تخت چشمامو بستم بخوابم ولی همش صورت تکشاخ میومد تو ذهنم(AR:قوه ی تخیلت قویه کریس خودم میدونم بابا نیازی نبود بگی) با یه عالمه سختی خوابم برد وقتی بیدار شدم بن هنوز داشت با تلفن حرف میزد منم یه نگاه بهش کردم گفتم کیا خسته نمیشه انقدر باهاش حرف میزنی گفت نه بابا اون از خداشه بعد وقتی فهمید تلفنو قطع نکرده و کیا داره حرفاشو میشنوه یه نگاه به من کرد😨😨بعد کیا گفت من از خدامه آره من که دوباره تو رو ببینمت بهت میگم کی از خداشه بعد بن زرنگ بازی درآورد گفت میخوای فردا تو پارک همو ببینیم کیا هم گفت از خدامه زود تر حسابتو برسم
لایکو نظر یادت نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
از کیا خانم خوشم اومد بپرس رفیق نمیخواد؟😂
چشم حتما ازش میپرسم