اژدهای چشم آبی پارت10

از زبان هلن: اخیش یک حالی داد .راحت خوابیدم🤤😴S:👋hello .هلن: بخور گوشت و پلو گمشو از جلوم 😑😏S:مرگ .😑هلن :تو دهنت 😁S:هی روزگار 💔😐پاشو جمع کن خودت رو لنگه ظهره .هلن : خب تو برو من بلند میشم .S: رفتم 😶😑داشتم رو تخت یکم قل میخوردم که با صورت رو زمین فرود امدم 😁💔یِک صدایی داد انگار بمب منفجر شد 😆که یهو مارتی با یک حالتی اومد وااایییی پوکیدم 😂از برایان بدتر تر بود 😂مارتی : چی شد چی شد😨من :هیچی 😁مارتی : کاملا معلومه 😐💔😂من نصف بدن روی تخت نصفش روی زمین با مخ رو روی زمین البته 🤣مارتی اومد بغلم کرد و گذاشتم روی پاش یکم خجالت کشیدم البته خیلی زیاد بعد مارتی رفت که قیافش درست کنه 😂و گفت :کارهات رو بکن و بیا پایین 😊من : باشه

پاشدم رفتم جلوی آینه خدا رو شکر هیچی نشده بود از مشت دیشب برایان 😐😑😂رفتم دوش گرفتم و یه حوله اون جا بود پوشیدم رفتم پایین اخه لباس نداشتم😐من : ممممماااااارررررتتتیی 😐🗣مارتی:بلی 😁من : مارتی من لباس ندارم .مارتی : منم میدونستم برای همین رفتم خریدم برات 😄من : واقعا .کجا ؟ مارتی : اونجا .رفتم دیدم یا خدددا😳اینجا بوتیک راه انداختی مارتی 😳😳مارتی : آخه نمیدونستم چی می خوایی برای همین کلی گرفتم 😁من : مرسی 😊مارتی : خواهش میکنم 😊رفتم لپش رو بوسیدم برای تشکر و لباس برداشتم رفتم که بپوشم قشنگ معلوم بود خجالت کشیده 😂😌 (S:بیا برو لبشم ب .و.س.کن 😑هلن : دوست دارم 😏😁S:غلط کردی 😄😑)مارتی داد زد : هلن لطفا لباس بیرونی بپوش تا بریم بیرون 😊منم میرم به راننده بگم ماشین رو آماده کنه بیا صبحونه هم بخور 😉من : باشه ولی میشه پیاده بریم لطفا همش با ماشینه می خوام یکم پیاده بریم میشه ؟ ( هی روزگار 💔😐این منم و مامانم از بس همه جا با ماشین رفتیم دلم می خواد یک شهر رو پیاده راه برم😐💔🤣)مارتی : چرا که نه .رفتم لباس پوشیدم و رفتم پایین و صبحانه خوردم 😄

بعد از صبحانه رفتیم که بریم .که یه چیزی دیدم 😳🤩گگگلللللل حیاط خونه مارتی پر از گله 😃😍من عاشق گلم عاشقشم .من با خوشحالی تمام : مممماااارررتتتییی 🤩مارتی : جانم؟من : بیا اینجا .مارتی رو کشوندم و برم پیش گلا و نشوندم. 😁من : همین جا صبر کن مارتی 😆مارتی : هلن باید بریم!!! من : الان تموم میشه .بعدش یه گل سر درست کردم و گذاشتم روی سر مارتی .انگار تعجب کرده بود. من : بد شده ؟🙁مارتی: نه نه عالی شده🤩😃و اومد جلو و ل.ب.م.رو بوسید 😳حدود 3 دقیقه ادامه داشت .خب میدونین بدم نمیومد ولی خب من من م......میدونین برایان خب ...اصلا ولش کن

بعد از صبحانه رفتیم که بریم .که یه چیزی دیدم 😳🤩گگگلللللل حیاط خونه مارتی پر از گله 😃😍من عاشق گلم عاشقشم .من با خوشحالی تمام : مممماااارررتتتییی 🤩مارتی : جانم؟من : بیا اینجا .مارتی رو کشوندم و برم پیش گلا و نشوندم. 😁من : همین جا صبر کن مارتی 😆مارتی : هلن باید بریم!!! من : الان تموم میشه .بعدش یه گل سر درست کردم و گذاشتم روی سر مارتی .انگار تعجب کرده بود. من : بد شده ؟🙁مارتی: نه نه عالی شده🤩😃و اومد جلو و ل.ب.م.رو بوسید 😳حدود 3 دقیقه ادامه داشت .خب میدونین بدم نمیومد ولی خب من من م......میدونین برایان خب ...اصلا ولش کن

بلاخره رفتیم و رسیدیم .من : اینجا کجاست ؟ 🤨مارتی : یه مهمونی 😄من : اها 😐رفتیم داخل پسر و دختر همه جا بود همه داشتن من رو نگاه میکردن ‌البته عادت کرده بودم دیگه☹🥺من : مارتی .همیشه میایی اینطور جاها ؟ مارتی : نه بابا اینجا خونه دوستمه مهمونی گرفته منم دعوت کرده .اولین باره میام مهمونی اینطوری .من : خب تو رو دعوت کرده نه من 😐مارتی : همه با همراه میان .من : اها 😐یهو یه نفر داشت میومد سمت ما‌.مارتی : چطوری دنیل ؟😄و پریدن بغل هم 😳😐😂دنیل دوست مارتی : به به مارتی خان چه خبرا 😁بعد از کلی خوش و بش 😐😂

دنیل رو کرد به من و گفت : به به چه دوشیزه زیبایی (S: این خله 😐هلن : دقیقا. 👌😐)ادامه داد :وایسا ببینم شما همون دختر بازیگر معروف کیم دپ هستین 😃وای خدا چه سعادتی .وایسا ببینم مارتی تو و ایشون با هم چه نسبتی دارین 😉ای شیطون. چه خبر هستند خبر نداریم 😆😆😆مارتی : چه خبرته بابا .دنیل : چه خوشگل هست 😍😍😍مارتی : هی خودت رو جمع کن مال منه 😏😎دنیل : باشه باشه ولی این عروسک خانم زبون نداره 😆🤐😶من گیر افتادم بین دو عدد دیوانه 😐من : اول اینکه سلام دوم زبون دارم که در جا قورتت بدم 😏 سوم من مال هیچ کسی نیستم .دنیل:بله درسته زیبای خفته 😏بعد از اینطور چرت و پرتا همه پسرا دورم جمع شد و ..... دیگه تقریبا شب بود که برگشتیم خونه .اخیش 😴😴🤤🤤گرفتم بدون شام خوابیدم .صبح روز بعد از زبان :

از زبان باران: اه دو روز هست که هلن نیست برایان هم دیوونه شده .دیشبم نیومد خونه 😮☹کورودا : به به صبح بخیر بر بانوی زیبای من 😄من : صبح بخیر 😔که یهو در خونه رو زدن .کورودا رفت در رو باز کنه .برایان بود .رفتم پایین حالش اصلا خوب نبود .عمو و مامان و بابا هم رفتن بیرون بقیه هم خواب بودن .من : برایان حالت خوبه ؟ 🥺جواب نداد باز پرسیدم بازم جواب نداد باز پرسیدم با داد گفت : هیچیم نیست هیچی و سریع رفت بالا 😐🤨😳🥺🥺الان ساعت 4 عصر هست و برایان بیرون نیومده رفتم دم درش .من : برایان بیا بیرون .برایان : نمیام بیرون ‌.کسی هم نمیزارم بیا فقط هللللنننن تتتممماااممم ( با داد گفت )رفتم زنگ زدم به هلن :

از زبان هلن : امروز هوا بارونی بود برای همین چترم رو برداشم که برم یه چرخی بخورم .دلم برای بچه ها تنگ شده بود مخصوصا برای برایان 🥺🥺🥺🥺رفتم بیرون که گوشیم زنگ خورد باران بود .جواب دادم : الو باران سلام خوبی ؟ باران : سلام هلنی خوبی .من : ممنون تو خوبی 😊باران : ممنون من خوبم ولی برایان افتضاح ☹من : چرا ؟☹باران : حالش اصلا خوب نیست .الان توی اتاقشه .میگه فقط هلن باید بیاد 😐لطفا بیا اینجا .میترسم یه بلایی سر خودش بیاره چون چند دقیقه پیش که صداش زدم جواب نمیده☹😨 من : باشه اومدم

نگران بودم برای همین زودی رفتم خونه .در زدم در رو باز کردن همه پرین بغلم کردن منم بغلشون کردم 🫂😂من : برایان کجاست ؟باران : اتاقشه بیرونم نمیاد میگه هلن فقط و فقط ☹😐من : بزار ببینم و رفتم بالا .من : برایان .برایان .در رو باز کن .برایان : گفتم که فقط هلن باید بیا تمام .من: منم هلن در رو باز کن لطفا 🙁😊آروم در رو باز کرد قشنگ معلوم بود داشته گریه میکرده 🥺آروم دستش رو گرفتم بغلم کرد و در رو بست 😃😉گذاشتم رو پاشو سرش رو گذاشت روی سینم ( عکس های همین پارت به ترتیب A B C D )من : برایان عاشقتم 😘😘برایان : من بیشتر و بعد ل.ب.م. رو .ب.و.س.ی.د خیلی خوب بود .بعد از کلی ...... 😂😂🤣🤨😐بلاخره توی بغل هم خوابمون برد 😘🤤😴

خب اینم از پارت ده امیدوارم خوشتون اومده باشه. کامنت فراموش نکنید. بای بای 👋👋😍