خب خب ارمیای قشنگم اینم داستانی که قولش رو بهتون داده بودم که اگر ۵۰ تایی بشیم میزارم ولی ماشالله ۵۱ تایی شدیم😍
عشق نابینا p1(جونگ کوک)
سلام.من هان جی یون هستم. از وقتی ۳ سالم بود نابینا شدم. یه ارمی هستم. چون خانوادم رو از دست دادم با دوست صمیمیم می او زندگی میکنم. من:می او بیا اینجا
می او:چی شده جی یون؟
من: می او من میخوام برم فن ساین.
می او: خب
من: می او ....تو واسه اینکه من نابینا هستم و بهم حس ترهم داری پیشم زندگی میکنی؟
می او: چرا این فکرو کردی؟ما دوست های ۱۰ ساله هستیم. چرا اینجوری میکنی؟
من: خب فردا میای باهام فن ساین. تو که میدونی من نابینا هستم و نمیتونم تنهایی برم
می او: باشه باهات میام. ولی تو فن ساین فقط خودت میتونی بری ها؟؟
من: اوکی.
......توی فن ساین....
من: خب می او خدانگهدار من خودم برمیگردم
می او: اوکی بای عزیزم.
؟؟:نفر بعدی. هان جی یون.)
اولین نفر جونگ کوک بود.
جونگ کوک: سلام ارمی. راستی تو چرا عینک افتابی زدی؟؟
من: اممممم های جونگ کوک. اخه من نابینا هستم و نمیتونم چیزی ببینم و شاید با این عینک بتونم سایه ها رو تشخیص بدم.
جونگ کوک: (بغض کرد) پس چجوری اومدی؟
من: با دوستم می او.
جونگ کوک: اوکی پس البومت رو بده
من: اخه میدونی چیه. من البومی ندارم. حتی ارمی بمب هم ندارم. من اون قدرا پولدار نیستم. سه ماه پول حقوقم رو جمع کردم و از می او قرض گرفتم تا بتونم بیام فن ساین.
جونگ کوک: مادر پدر...
من:ندارم(با یه خنده تلخ)
جونگ کوک:خب باشه بیا همو ناراحت نکنیم. تو از چه اهنگی و از چه بخشیش خوشت میاد؟
من: از فیک لاو. بخش هایی که تو خوندی.
جونگ کوک: اوه جی یون مراقب باش جلوت رو نگاه کن
*اعصات به میزش گیر میکنه و میوفتی*
من: چیزی نیست اگر ۱۸ سال باشه که نابینا باشی به این چیزا عادت میکنی.
جونگ کوک: چشمات برنمیگردن؟
من: چرا با عمل جراحی بر میگردن.
جونگ کوک: پس چرا نمیری؟
من: من تابحال ۳ بار جراحی کردم. اما از اون جراحی ها که لنز میزارن باید بکنم اما نمیتونم
جونگ کوک: چرا؟
من: چون...چون پول ندارم. من یه تایپ پیست هستم توی شرکت متا.
؟؟؟:نفر بعدی
جونگ کوک: توی متا؟ فامیلیت چیه؟
من: اره توی شعبه کره. هان جی یون.
.....توی محوطه بیرونی ساختمان.....
چندتا دختر اومدن سمتم
؟؟:هوی دختر کور
من: ببله؟؟
؟؟:دیگه نبینم به جونگ کوکی م نزدیک بشیاااا نمیخوام دیگه ریختت رو ببینم.
من: شما؟
؟؟:گیریمور جونگ کوک. تازه بابام هم یه کارخونه داره. بابای تو فوقش باشه یه رفتگره.)
صدای پا شنیدم. ترسیدم که یکی دیگه از دخترا باشه واسه همین سریع دویدم. صدای جونگ کوک بود که میگفت: هی مینسوری چرا باهاش اینجوری حرف زدی؟
؟؟:دلم خواست)
وایسادم یه گوشه تا حرفاشونو بشنوم.
جونگ کوک: ببین مینسوری تو هر دفعه به هر ارمی که به من نزدیک میشه دعوا میکنی. بفهم مینسوری من ازت متنفرم به کمپانی هم میگم اصلا گیریمورم رو عوض کنه فک کردی چون بچه پولداری میتونی همه کاری بکنی؟
؟؟:بخاطر اون هان جی یون ع.و.ضی. ئه؟
جونگ کوک: جی یون ؟؟؟(با داد میره این ور اون ور) جی یون؟؟
من:اینجام
جونگ کوک: امممم ببخشید جی یون از طرف مینسوری ازت معضرت میخوام
من: نه مهم نیست همیشه این حرفا رو بهم میزنن. شما هم برید دیگه نمیتونید اینجا باشید.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
عهه گمت کرده بودم الان پیدا شدی😄😄😐
پارت بعدددددد
چشم ارام ارام
ارامش خود را نخراشید😂😂😂
خعلی خفنه عالیه