4 اسلاید صحیح/غلط توسط: نیتا انتشار: 3 سال پیش 142 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر التماس میکنم تایید کن چشمام ضعیفه نمیتونم چند بار یه پاذت بنویسم 😣. اول بگم پارت بعد ۱۰ لایک .... اینو نخونید تا پارت ۳۶ بیاد
از زبان مرینت
دست دیگو رو گرفتم و بردمش تو اتاقش مایکل خیلی مشکوک میزد از اول مهمونی انگار میخواد یه کاری بکنه
ولش کن بابا مرینت چی با خودت در مورد مایکل فکر کردی
دیگو در جا خوابش برد منم رفتم پایین که دیدم مایکل داره کم کم از جمع دور میشه و میره به سمت راه رو قصر
نه دیگه حتما یه کاری میخواد بکنه
ولی اون کار چیه
واییییییییییییییییییییییییییییییییییی دارم دیوانه میشم
از زبان کت
دیدم مرینت اومده ولی همین جوری تو فکره رفتم پیشش و گفتم
پرنسسم ذهنت برای چی درگیره
انگار نمیخواست بگه و نگفت فکر کرده من نفهمیدم
که یهو
از زبان مرینت
مهمانی به خوبی داشت بر گزار میشد که یهو تابروم اومد وای خدا به همه حمله کرد دیدم مایکل دوباره جلو چشم خودم اومد تو جمع
ولی مگه تابروم نگهبان اون کتاب متحرک که توش پر از سحر و جادو بود نیست
اون که همیشه باید پیش کتاب باشه
نکنه
وای نه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تابروم اومد به مایکل حمله ور شد
رفتم جلوش وایسادم و گفتم
تابروم تو چت شده چی شده
تو نگاهش عصبانیت موج میزد
از زبان مایکل
من دزد نیستم ولی برای قلمرو خودم مجبورم
پس کتاب رو برداشتم
من نمیتونم به مرینت دروغ بگم نمیدونم چرا ولی نمیتونم
میخواستم کم کم از مهمانی برم که خیلی ضایع میشد همه میفهمیدن کار من بوده و از یه طرف هویتم لو میرفت
از زبان مرینت
همه جا پر شده بود از صدای جیغ و وحشت
تابروم دم بزرگش رو دور من پیچید و منو به خودش نزدیک کرد
از زبان کت
صدای جیغ و فرار و همهمه همه جا پیچیده بود همه مهمون ها سعی داشتن فرار کنن ولی انگار این ماره که فکر کنم اسمش تابرومه همه رو با قدرتش نگه داشته به غیر از مرینت
از زبان مرینت
صورتش رو گرفتم و گفتم
تابرومم پیداش میکنیم باشه
بهم یه نگاه به معنی این ه نه همه رو میکشم کرد
من دوباره بهش گفتم تابروم باشه
منو گذاشت زمین و خودش خزید رفت یه گوشه
از زبان مایکل
مرینت تا تابروم رفت دست منو گرفت و برد یه جای خلوت وای خدا چقدر وجودش بهم ارامش میده
که با حرفی بهم زد کلی تعجب کردم از کجا فهمید کتاب دست منه
گفت
مایکل کتاب رو بده به من
مرینت تو از کجا
مایکل بده به من سوال نکن
نمیتونم
چرا
اینم نمیتونم بگم
مایکل لطفا به خاطر یه کتاب کله مردم رو به خطر ننداز ممکنه تابروم همتون رو بکشه
باشه ......................... باشه بیا
کتاب رو دادم بهش
از زبان مرینت
با کتاب برگشتم که حس کردم تابروم تعجب کرده بهش گفتم
بیا تابروم دوباره دمش رو دور من پیچید و من رو بر به اون زیر زمین منو گذاشته زمین و رفت دور اون ستونی که کتاب روش بود .
بهم اشاره کرد که کتاب رو بزارم سر جاش منم رفتم تا کتاب رو گذاشتم رو ستون کتاب ورق خورد و رو یه ورد ایستاد
ورد ............. امممم خیلی عجیبه ................ خیلی خیلی عجیب بود
من میتونستم بخونمش !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
رفتم جلو و خوندم
نوشته بود
ایسانا تابروما مگا اناسیس
ولی معنیش
که یهو تابروم بیهوش رو زمین افتاد رفتم و صورتش رو تو دستم گرفتم چشم های طوسیش کم کم بسته شد
اون اون اون به یه انسان تبدیل شد ؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟؟!؟؟!؟!؟؟!
جلو چشم خودم
وایسا ببینم نکنه منظور ورد از ایسانا اناسیس همون انسان ها بوده
چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
رنگ پوست نقره ای و سیاهش به رنگ مو هاش تبدیل شد
یعنی مو هاش سیاه بود نوکش نقره ای
پوستش مثل پوست خودم سفید بود
اما حالا باید چیکار میکردم تب کرده بود اومدم ببرمش تو اتاقم با قدرتم که مارگریت ظاهر شد
گفت
بزار کمکت کنم این جوری نمیتونی تنهایی نمیشه
ممنون مارگریت خوشحالم دوباره میبینمت
منم
با قدرتمون رو هوا معلق نگهش داشتیم و بردیمش تو اتاقم
از زبان کت
الان یه ۳۰ دقیقه ای میگذره که مرینتم نیست و ما نمیتونم تکون بخوریم
ولی وایسا ببینم تموم شد میتونم دست هام رو حرکت بدم
نکنه اتفاقی برای مرینتم افتاده بدو بدو رفتم و در اتاقش رو زدم (مهمونی که جاناتان تشکیل داده بود تو قصر خود ماردلیا و مرینت بوده از نظر من زحمت کشیده همون تشکیل نمیداد 😐)
از زبان مرینت
وای حالا چیکار کنم
کیه
منم مرینت در رو چرا قفل کردی
کت من حالم خوب نیست شما ها بدون من به مهمونی ادامه بدین
میخوای طبیب صدا کنم
نه نه لازم نیست پیشی برو من باید یه کوچولو استراحت کنم خوب میشم
رفتم یه کاسه اب و دستمال اوردم گذاشتم رو سر تابروم
از زبان مرینت
وای خدا حالا چیکار کنم
همین جوری تو فکر و خیال بودم که مارگریت ظاهر شد و گفت
مرینت تو خودت اونو تبدیل به انسان کردی
جانممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
گفت
ببین تابروم یکی از مورد اعتماد ترین خون اشام های پدرت بوده یه روز پادشاه اکسون این وظیفه رو به تابروم داده بوده که بر و از چشمه جاودان بخوره و بر گرده اما
اما چی
نفسش رو فوت کرد و گفت
اما دیگه بر نگشت من فکر نمیکردم این همون تابروم باشه
گفتم
خب حالا باید چیکار کنیم
گفت
مرینت باید بگی چیکار کنم من تو بعد رو یا هام یادت رفته الان هم با سحر و جادو تو این جا موندم
(این جا مرینت تو ذهن خودش چند تا فش به جد و اباد مارگریت میده و دست میکشه🤣 )
مارگریت گفت
مرینت من باید برم زمانم تموم شد
باشه مارگریت امیدوارم حرفم رو قطع کرد و گفت
نه مرینت همچین چیزی نیست تو نباید برای دیدن من امیدوار باشی
گفتم
دلیل این که این قدر مشکوک و مرموزی چیه
که یهو ناپدید شد
عجیب بود
رفتم دوباره پیش تابروم که تیکی اومد بیرون و گفت
مرینت
جانم تیکی
برای چی داری از یه پسر نگه داری میکنی مگه عاشق کت نبودی
تیکی من هنوزم عاشق کت هم ولی اون جا فقط من بودم و من دیدم که تابروم به کمک نیاز داره نمیتونم به کس دیگه ای اعتماد کنم من و تابروم از بچگی دوست های خیلی خوبی بودیم
از زبان راوی خل و چل تون 😂💔
ولی این جوری نشد و نمیشه
مرینت کی رو دوست داره ؟
کت نوار؟
تابروم ؟
ادرین ؟ ( خب مرینت هویت کت نوار رو که نمیدونه برای همین فکر میکنه ادرین یه شخصیت دیگه و جداگانس )
مایکل ؟
از زبان اناهیتا
نگران دیگو بودم از زمانی که من با فیلیکس رقصیدم پیداش نیست
وای خدا تو دلم اشوبه
چیکار کنم
بزار برم ببینم تو اتاقشه
رفتم در اتاقش رو زدم جواب نداد
در رو باز کردم دیدم خوابیده خیالم راحت شد
اومدم بیرون رفتم پیش مرینت در اتاقش رو زدم قفل بود وا چرا در رو قفل کرده
مرینت
کیه
منم اناهیتا
چی شده
در رو چرا قفل کردی میخواستم بیام با هم حرف بزنیم
به من من افتاد گفتم
چیزی شده گفت
چی نه پوففف چی میخواد بشه ( زیر لب با خودش میگه چی دیگه میتونه بشه )
گفتم
باشه مرینت فردا حرف بزنیم
اره چرا که نه
باشه
از زبان مرینت
رفتم تو اتاقکی که تویه اتاقم بود و لباسم رو عوض کردم اخه با لباس مهمونی نمیشد که
تعجب کردم تابروم همش من رو صدا میکرد
میگفت
مرینت ...............ٔ....... مرینت
یعنی چی میخواست بگه
تا صبح بالا سرش بودم و دستمال سرش رو عوض کردم
صبح شده بود ساعت ۷ بود
کت اومد و در زد
نمیدونستم چیکار باید بکنم دست.......
ادامه نتیجه
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
عالی بود آفرین آجی
خیلیییییی عالییی بود
من عاشق داستاناتم مخصوصا این یکی
عاشقتممممم❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
❤