داستان خاطرات تاریک من پارت ۳

ا.ت:نه ممنون«به جیهوپ میزنه»اینا کی ان؟ جیهوپ : لینا و هانا لینا خواهر نامجونه هانا خواهر تهیونگ ا.ت :تو تک فرزندی؟ جیهوپ : نه یه خواهر مدلینگ دارم اسمش جیوو از من بزرگ تره ا.ت:منظورت جانگ جیووعه؟ جیهوپ: اره ا.ت:تو واقعا داداششی؟ جیهوپ :اره ا.ت پس خیلی پولدارین جیهوپ : اره خوب «لینا چند تا خوراکی اورد» هانا: خوب ا.ت از خودت برامون بگو ا.ت:تویه یه خانواده با وضعیت مالی پایین به دنیا اومدم لینا :خوب چرا انتقالی گرفتی؟ جین:عهه بسه انقدر سوال پیچش نکنین خودم میگم پ.ن: جیم داستانو تعریف کرد

هانا:آخی بگردم لینا:عه هانا چیکار میکنی ممکنه حس تمسخر بهش دست بده ا.ت: نه نگران نباش من مشکلی ندارم هانا : ا.ت میگم میای بریم اتاقم ا.ت:یه نگاه به ساعت میکنه وای دیرم شد من برم هانا با شه برای بهد بای بای (داستان از دید ا.ت) هانا گفت برم اتاقش اما دیرم شده بود وای خدا حتماً خاله نگران شده (پ.ن:سریع می دوییدی سمت خونه بلاخره رسیدی) ا.ت :س....س....ل....ا...م ....خا....له و نفس نفس میزدی خاله: ا.ت کجا بودی نزار همون مدرسه هم برات ممنوع کنم ا.ت: ببخشید

خاله: تعریف کن ببینم چی شد ا.ت:آآآآم خاله من خستم میشه برم بخوابم خاله: برو خاله :اگه ایم دختره دل جانگ هوسوک رو ببره مطمئنم پول دار میشیم ا.ت: اوف خاله اوف

تمام بای