سلام دوستان... ببخشید که پارت قبلی کم بود... خیلی دوستتون دارم... کامنت یادتون نره و رمان رو معرفی کنید😘🥰🥰🥰💝💜💜💜💜
بعد از اینکه غذا خوردیم کوکی و تهیونگ گفتند که میرن هتل...
دیگه محدثه اماده شد که باهاشون بره هتل راهنمایشون کنه و بعد دوباره بیارنش خونه...
از زبان مانیا
.
.
.
.
تهیونگ رفت تو اتاق چمدونشون رو برداشتن و از مامان اینا تشکر کردن...
تهیونگ عقب نشست گفت میخواد یکم دراز بکشه..کوکی هم در جلو رو برام باز کرد...معذب بودم ولی نشستم دیگه...چاره ای نبود....
آدرس هتل رو دادم...بعد چند دیقه رسیدیم هتل...چمدونشون رو برداشتن و رفتیم...
سلام کردم و براشون یه اتاق دو تخته رزرو کردم...
کوکی پرسید هزینه چقده که پرسیدم و بهش کفتم...
سریع کارتشو داد و حساب کردن.. کلید رو گرفتم و رفتیم بالا...
سوار آسانسور شدیم...
وی در اتاق رو باز کرد و رفتیم تو...
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
30 لایک
توی اسلاید شیش مطمعنم واسه محدثه میخواد گوشی بخرهههههه قلبممممم
گوشی بوده
عالیییییی بود 🤩🤩🤩❤❤
دلم برات تنگیده بود😭😭😭😭
چند وقت بود که نت نداشتم ولی بلاخره اومدم😄
داستانت عااالیه🤩🤩💜
بَ بَ (به به) حرف نداشت ارنیا جونم😘💜
ادامه فراموش نشود💜😁
عالیییی در انتظار پارت بعد راستی داستانت رو تو کانال آپاراتم تبلیغ کردم خیلی ازش تعریف کردم
🥰🥰🥰🥰🥰😘💜
الان باید ۲۰ تا کامنت بزارم؟؟
مثل همیشه عالییی بود😍😍😍😍
پارت بعدیییییی لطفاااااا🥺
مثل همیشه عالی نوشتی😘🤍