
ممنون بابت حمایت
کریس:ماریا اومد پایین چشم تو چشم شدیم با لبخند ازش خدافظی کردم بعد از لیدی باگ تشکر کردم اومدم بیرون تو فکر بودم به پرورشگاه چی بگم اها فهمیدم میگم دزدیدنم نه بابا لباسام همون قبلیاست بعد رفتم جنگل تبدیل به خودم شدم یه باتلاق پیدا کردم پریدم توشAR:هااااااااا🤢🤢🤢بعد تا نصفه رفته بودم تو باتلاق تبدیل شدم طناب انداختم رو یه درخت ولی رو هر درختی طناب مینداختم شاخش میشکست فکر اینجاشو نکرده بودم عرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر کمک کمک بعد یادم افتاد قدرت ساختن دارم🥴🥴🥴یه جت ساختم بستم به کمرم باهاش پرواز کردم اومدم بیرون
دوباره به خودم تبدیل شدم لباسم پر گل بود بعد تبدیل شدم رفتم دم در پرورشگاه تبدیل به خودم شدم وقتی رفتم تو انگشت نمای بقیه بودم بعد وقتتی رفتم لباسمو عوض کردم اومدم بیرون یکی اومد سمتم گفت امشب قراره جر بخوری گفتم چرا گفت همه ی مسئولا دنبالتن گفتم خیلی بد شد بعد پرسید چرا دو هفته نیومدی پرورشگاه گفتم دزدیدنم گفت ای وای خدا بد نده گفتم خیلی وقته که داده بعد خدافظی کردم رفتم سراغ آشپزخونه تا رسیدم در یخچالو باز کردم توشو دیدم تخم مرغ یه سری چیز میز خوراکی بود یه چنتا از خوراکی ها رو برداشتم رفتم خوردم
یه نیم ساعت گذشت داشتم میخوابیدم که صدای مسئولارو شنیدم وقتی اومدن تو اتاقم خودمو زدم به خواب یکی شون گفت بچه ی دردسر سازیه باید سریع خانواده دارش کنیم شاید آدم بشه تو دلم گفتم به همین خیال باش بعد یاد حرف لیدی باگ که گفت میتونیم مسئولیتت رو قبول کنیم نمیدونم چرا ولی دلم میخواست حرفشو قبول کنم بعد نیم ساعت فکر کردن به این نتیجه رسیدم که😈😈😈😈ماریا:با مامان بابام رفتیم بجنگیم با شرور وسط جنگ بودیم که به مامانم فحش داد منم یه دقیقه چشمم رفت سمت بابام از عصبانیت داشت میترکید البته خودمم دست کمی از بابام نداشتم وقتی فحش دوم داد کنترلو ازدست دادم و به حرفش جواب دادم بعد دیگه همه چی سیاه شد و داشتم از چشمای خودم بیرونو میدیدم ولی نمیتونستم بدنمو تکون بدم که
تا بعدی خدافظ لایکو نظر یادت نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
درجه یک
ترکوندی
علی
عرفان جون عالی لایک شد ادامه بده
عالیییی
عالیییییی بوددددد ♡
فالویی بفالوم:]🥀
فالوییدم