
چراغ خواب روشن کردم روی میز نشستم نمیدونم چرا مامان اسرار داره من اون گردنبند پیدا کنم دلیلش عجیبه....هر چند مامان میگه یه ارث مهمه وقتی پیداش کنم خودم میفهمم یه گردنبند شکل قلب صورتی خیلی خیلی کمرنگ توری که سفید بیشتر دیده میشه تا صورتی...مامانم اونو گم کرد حالا از من میخواد پیداش کنم چه هیجان انگیز خدایا....دیگه بیشتر از این نمیشه وقتمو بگیرم باید برگردم پاریس از درسام جا میمونم تازه کاگامی هم تنهاست باید بایه نفرم ملاقات کنم همون دختره دوست کاگامی باید به فهمم اون خودش هست یا نه...اخه یکی نیست بیاد به من بگه تو که حتی اسمشو یادت نیست چرا دنبالش میگردی؟خدایا بهتر وسایلم جمع کنم....از زبان مرینت:واقعا باید الا بری؟کاگامی:اره ادرین داره نیاد دیگه نیازی نیست بمونم ممنون از مهمان نوازیتون اقا و خانوم دوپن...سابین:کاری نکردم عزیزم بازم بیا پیشمون...تام: این بار نشد ولی بار بعدی بیا باهم بازی کنیم. کاگامی:چشم و با اجازه من برم فعلا.کاگامی که رفت گوشی منم زنگ خورد اخ اخ حلال زاده کلویی احتمالا باید برم تمرین..مرینت:من برم تمرین مارسل پاشو منو برسون.(میریم یک سال بعد) تق تق تق اخ هیچی به زهنم نمیرسه باید برای اولین کنسرتم یه اهنگ بنویسم ولی هیچی به هیچی اه اه اه...کاگامی:مری چی گوش میدی؟مرینت:هیچی بشین اقای کارولوس اومد..هنسفر در اوردم کاگامی رفت پیش لایلا نشست کلویی اومد کنار من..کلویی:هنوز نتونستی متنی پیدا کنی؟مرینت:نه انگار مغزم هنگ کرده اصلا جواب نمیده...شاید به خاطر استرسه...کلویی:وای خدا....کارولوس:هم هم خانوما !منو کلویی خشک خشک شدیم..کلویی:ا..آقای کارولوس...کارولوس:برید بیرون تا شما باشید سر کلاس من حرف نزنین..کیفامون برداشتیم رفتیم بیرون.کلویی:این مردم چقدر رو مخه سر کلاسشادم میترسه نفس بکشه...مرینت:والا به خدا راستی برای بلیت؟کلویی:بله خانوم برای تمام مدرسه بیلیت اوردم
مرینت:خوب خدارو شکر راستی کل جمعیت مدرسه فکنم ۳۳۲ نفر درسته؟کلویی :نه ۳۳۰ نفر خودمونم حساب کردی جناب ...مرینت:خوب ممنون...کلویی:برای چی؟مرینت:برای همه چی تو باعث شدی من یه دختر شاد شم الا کلب دوست دارم این برام شبیه یه رویاست...کلویی:خدارو شکر راستی کاگامی چی؟چیشد که برگشت پاریس؟چرا عروسیشو بهم زد؟مرینت:خوب اون عشق پسر خالش پسر خالشم بهش علاقه نداشت پس دست به یکی کردن عروسی شون بهم زدن...کلویی:وای چه باحال من که از این کارا خیلی دوست دارم حالا این کلویی خانوم عاشق کی هستش؟مرینت:برادر بنده😂کلویی:دروغ وای خدا به خاطر برادرت عروسیشو با یه مدل معروف بهم زد؟این دیگه کیه بابا...مرینت:اره پسر خالش به سکی علاقه داره که حتی اسمشم نمیدونه یعنی الاً نزدیک ۱۱ ساله که ندیدتش...کلویی:عجب راستی مرینت رایته که تو حافظتو از دست دادی؟مرینت:اره اون جوری که مامان بابام میگن من وقتی ۱۰ سالم بود یه ماشین بهم میزنه در میره منم به اندازه ۳ ماه تو کما بودم به هوش اومدم از کذشتم هیچی یادم نمیومد البته باید بگم الاً کمی از خاطراتم بر گشته...کلویی:....
خوب چی یادت میاد حالا؟روی نیم کت نشستیم..مرینت:یادمه یه دوست داشتم دقیق نمیدونم تا چند سالگی دوست بودیم ولی ایو یادمه که پسر بود به خاطر این که حافظمو از دست دادم قیافش یا اسمش یادم نیست.کلویی:چه عجیب دیگه چی؟مرینت:اینو یادمه وقتی بچه بورم کلی دوست راشتم خیلی زیاد.کلویی:پس گذشته خیلی خوبی داشتی نه؟مرینت:اره خوب فهمیدم...کلویی:چی؟مرینت:یه اهنگ عاشقانه میخونم...کلویی:اره این می ترکونه.
تمام خوب من ادامش مسدم ولی زود تمومش میکنم ...الکی گفتم حالا تمام سعیمو میکنم تا پارت ۱۵ بره تا پارت بعد بابایی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود آجی دارم ذوق مرگ میشم الان😂😍
پارت بعد🥺💔
امروز😊
عالی
مرسی
مث همیشه عالیح لابم:]🍶🍓
ممنونن
عالی
مرسی
عالییییییییییییییییییی
ممررسسیی
عالی😁
ممنون
عالی بود
مرسی
عالی بود عشقم
ممنون
عالی
مرسی