
اینم پارت 20💕لایک و کامنت فراموش نشود💕🌧 28 بهمن
(پرش زمانی فردا صبح از زبان مرینت) قرار بود به بهونه ی اینکه مامان امیلی اینا شام بیان خونمون تولد ادرین رو بگیریم ..(فهمیدین چیشد؟به ادرین الکی گفت مامانت اینا شام میان خونمون ولی میخواستن تولد ادرین رو بگیرن) خب الان ساعت یکه و ادرین ساعت6 میاد ... دیروز کیک رو سفارش داده بودم قرار بود ساعت 3 اماده بشه .. زنگ در خورد حدس زدم امیلی جون باشه .. درو باز کردم اما بر خلاف انتظارم الیا بود ... همدیگر رو ب.غ.ل کردیم.. ال:سلام دختر +سلام پرتغال ال:خوبی؟بچه که اذیتت نمیکنه؟.. +نه .. یهو صدای میا بلند شد:جیغغغغغغغغ خاله الیااااا ... بدو بدو دویید سمت الیا و پرید بغ.لش ال:سلام میا خوبی خاله؟ میا:مرسی خاله جون واییییی خاله قراره داداش دار بشمممم.. ال:عه پس پسره؟ +آره ... الیا اومد تو ... میا رفت اتاقش کارتون ببینه منم برای خودمو الیا چایی ریختم ... +خب چه خبر؟ .. ال:هیچی سلامتی تو چه خبر؟ + دیروز داشتم میرفتم دکتر تصادف کردم .. ال:جدی؟از تو بعیده +سرم گیج رفت ... خلاصه صحبت به همه جا کشیده شد که به خودم اومدم دیدم ساعت دو هستش +جیغغغ الیاااا ساعت 2 شدددد.. ال:ای وای چقدر زود گذشت +زود باش بریم غذا درست کنیم ... ال:خب چی میخوایم درست کنیم؟ +لازانیا که غذای مورد علاقشه حتمااا باید باشه (خب بریم دو ساعت بعد) یکم پیش امیلی خانم هم اومد و با الیا دارن غذا اماده میکنن .. منم دارم سالن رو تزئین میکنم .. یهو میا اومد
انگار پشتش یه کاغذ قایم کرده بود ... اومد نزدیک:مامان؟ +بله دخترم؟ ... کاغذ رو از پشتش در اورد... میا:من برای کادو تولد بابا نقاشی کشیدم .. +چه خوشگله افرین دخترم ...... تزئین سالن تموم شد ... رفتم اشپزخونه پیش بقیه ... زنگ خونه به صدا دراومد ... رفتم درو باز کردم... نینو و اقا گابریل بودند... +سلام..خوش اومدید (خب برای اینکه تکراری نشه میریم موقعی که ادرین رسیده خونه )از زبان مری: یه آهنگ تولد قشنگ پیدا کردم ... با صدای ماشین ادرین همه قایم شدیم ... صدای باز شدن در اومد ... ادرین اومد و چرخی زد(مرینت اینا پشت مبل قایم شدن😐🌻) _اَهالی خونه؟کجایین؟ .... سریع از پشت مبل پریدیم بیرون .. همه:تولدت مبارککککککککککککک .... اهنگ رو پلی کردم ...میا پرید بغل ادرین .. ادرین که تو شک بود گفت: _هن؟چیشد؟😐تولد منه؟! ... رفتم نزدیکش و دس.تامو انداختم دور گردنش... بغلش کردم و گونشو بوسیدم +آره عشقم تولد توعه (مری خجالت بکش جلوی پدر شو.هر و مادر شو.هر😐🍫)... اروم زیر گوشش زمزمه کردم:+تولدت مبارک زندگیم❤ .... همه به ادرین تبریک گفتن ... ادرین رو بردم اتاق تا لباسی که برای تولدش خریده بودم رو بپوشه .... لباس رو بهش دادم ... رفت پشت پاراوان پوشید و اومد بیرون ... دست.ش رو دور کم.رم حل.قه کرد و منو نزدیک خودش کرد ... خواست ببو.ستم که با دستم جلوی دهنش رو گرفتم و دورش کردم ... +آ آ رُژم خر.اب میشه👻🔪 _مری اذیت نکن دیگه...خواستم چیزی بگم که در زَد.ه شد ... سریع ازش جدا شدم و درو باز کردم ... میا:مامان بریم بابا شمعارو فوت کنه؟ +بریم عزیزم ... رفتیم پایین ... آلیا طبق معمول با گوشی داشت همه چی رو ظبط میکرد😐💔 کیک رو اوردم (کی رقص چاقو میره؟😂) شمع هارو روشن کردم ... ادرین شمعارو فوت کرد و وارد 28 سالگیش شد ... میا:بابا چی ارزو کردی؟ _هیچی میا:چرااااا؟ _چون من هر چی که میخوام رو دارم! ... با این حرفش لبخندی از ته دل رو رو ل.ب.م نشست
همه کادو هامون رو دادیم ... ادرین از این که میا براش نقاشی کشیده بود خیلی ذوق زده شده بود البته،بهش حق میدم چون تازه داره طعم بابا بودن رو میچ.شه ... میز رو اماده کردم و شام رو خوردیم ... خلاصه تا شب کلی خندیدیم و حرف زدیم ...بقیه رفتن خونشون میا هم که غرق خواب بود ...... رو تخت دراز کشیدیم ... _دستت درد نکنه بابت امشب..واقعا سوپرایز شدم اصلا فکرشم نمیکردم .. لبخندی زدم:+خواهش میکنم ... یهو درد بدی تو شکمم حس کردم... دستم رو گذاشتم رو شکمم... +آییی ادرین! _چیه؟ +لگد زد _چی؟کی؟ +بچههههه .... ادرین سریع پرید و دستش رو گذاشت رو شکمم... _آره!!داره لگد میزنههه!تو این دوره به زودی شروع میکنه لگد زدن نه؟ (نمد تو 4 ماهگی یا نه پس جلو کسی نَگین😐)
+آره... ادرین منو کشید تو آغ.وشش و خوابیدم.....(چند هفته بعد) با برخورد نور زیادی به چشمم از خواب بیدارشدم... دست و صورتمو شستم و صبحونه حاظر کردم ... با میا صبحونه خوردیم...... یکم با گوشیم ور رفتم و تلویزیون نگاه کردم ... حوصلم سر رفته بود برای همین لباس پوشیدم و لباس میا رو هم پوشوندم تا بریم شرکت پیش ادرین .... چون ماشینم نبود مجبور شدیم با تاکسی بریم .... رسیدیم شرکت رفتم داخل...با میا رفتیم سمت اتاق ادرین... در زدیم _بفرمایید . درو باز کردم و رفتیم داخل مرینت و میا:سلام _سَ..مری؟تو اینجا چیکار میکنی؟با چی اومدی؟ +حوصلمون سر رفت اومدیم پیش تو _اتفاقا منم نگرانت بودم خوب شد اومدی ... نشستم رو یکی از صندلی ها .. میا هم نشست و با عروسکش بازی کرد... ادرین جلسه داشت پس باید میرفت ... منو میا تو اتاق بودیم که در زده شد ... +بفرمایید ... در باز شد و چییییی؟ همون موقهوه ای چشم سبز لجنی (لایلای خودمون:/) اومد تو و نشست رو صندلی ... لایلا: هوفففف فک کردم نمیای دیگه شرکت از شَرِت خلاص میشم + فازت چیه؟میخوای منو ادرین رو از هم جدا کنی؟.. لایلا:نه چون ادرین طلا.قت نمیده برای همین زندگیتونو جهنم میکنم .. بلند شدم و درو باز کردم +تشریفت رو ببر بیرون ... بلند شد و اومد نزدیک اما قبل رفتن یه مشت محکم زد به شکمم و رفت ... از درد جیغ بلندی کشیدم ..میا:مامانننننننننننن چیشددددد؟ +ب..برو عمو نینو رو صدا ک..کن ... یهو در باز شد و نینو و کلارا اومدن تو ... نینو:کلارا تو حواست به مری باشه من میرم ادرین رو صدا کنم ... کلارا سر تکون داد ... میا:مامان حالت خوبه؟ ... کلارا به میا گفت:آره خاله چیزی نیست.. بعد اومد پیش من و نشست رو زمین کلارا:حالت خوبه؟ ... سرم رو به معنی نه تکون دادم ... ادرین و نینو اومدن تو ... ادرین سریع منو بلند کرد و برد سمت ماشین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ست ایموجی🙂🤍
بــــــعـــــــدی
بررسیه🤌🏻🥲😐
عاجو جان شما هم زحمت بکش پارت بعد رو بزار اگر میتونی😐💕
برا من هم برسیه
عالی بود💜
مرسی
عالی بود
ج چ: 😐😂
مرسیییی
عالی ولی لحظه بدی کات کردی
ج چ: 😁💫
مرسییی
چراااااا
الان ۹ جواب چالش داری و ۲۱ لایک
چراااااا
نمیزاری
بررسیه🥲😐😑💔
عالی بود❤
جچ:🥺❤
مرسی
عالی بود عزیزم
قسمت بعدی را هم بزار زوددددددددددددددددددددد
مرسی
بوس
عالی بود
ج چ : 🔫😂
این 👆👆👆
مرسییی
علای بود
مرسی