
مرینت : داشتم می رفتم سمت دانشگاه کههههههههههههههههههه پام لیز خورد چشمامو بستم و منتظر موندم تا بخورم زمین اما نخورد نگاه کردم دیدم یکی دستمو گرفته سرمو برگردوندم دیدم آگراست مغرورست ( چه عجب لقب هم براش گذاشتی 😂 مرینت : حرف نباشه رزیتا : ببخشید 😠 الان مرینت : باشه بابا غ........ل..........ط کردم. رزیتا : آفرین 😂) زود خودمو جمع کردم و دستمو از تو دستش کشیدم و یه مرسی گفتم و راهمو ادامه دادم. ادرین : پوف این دختر دیگه خیلی رو مخه اصلا چرا دستشو گرفتم نمیدونم آه وای خدا نکنه ر. و. ا. ن. ی شدم ای وای دانشگاه دیر شد و بدو بدو رفتم کلاس قبل از اینکه استاد بیاد مرینت : رفتم تو کلاس نشستم پیش الیا و استاد اومد و شروع کرد به درس دادن ............بعد دانشگاه رفتم نشستم رو صندلی و یه خوراکی برداشتم و گذاشتم دهنم ادرین : نشستم رو صندلی که دیدم مرینت کنارمه ( ادرین : نویسنده عزیز و محترم انقدر این مرینت رو نیار پیش من رزیتا : آخه این کار خوراکمه 😂ادرین : خدااااااا 😐رزیتا : میدونستی در آینده می خوای باهاش ازدواج کنی😂. ادرین : من غ........ل.........ط کنم با این ازدواج کنم 😑 رزیتا : خواهیم دید 😂) مرینت : تو پاکتم کروسان داشتم بردیم به سمتش ادرین : دیدم پاکت کروسانش رو گرفته سمتم یک دونه برداشتم و گفتم ممنون و گرفتم با اشتها خوردمش مرینت : انگار گرسنت بود 😊ادرین : اره ممنون 😊 مرینت : این همون ادرینی بود که من از بچگی می شناختم خواستم بهش بگم که مرینتم که گوشیم زنگ خورد پاشدم رفتم اونور ادرین : بعد از اینکه مرینت رفت منم رفتم سوار ماشین شدم و رفتم خونه ........ مرینت : مارک بود جواب دادم با چیزی که گفت بهت زده شدم ( گفتم یه ذره واژه نامه هم بیارم 😂😁)
مریمت : گوشیم از دستم افتاد از دانشگاه دویدم بیرون و رفتم به سمت بیمارستان اشکم داشت می یومد نه انکان نداره و رفتم تا رسیدم به بیمارستان در کبوندم ورفتم سمت مارک گفتم کجاست مارک : تو کماست مرینت : نه نه من باید ببینمش. سابین : مرینت نه وایسا اون تو کماست مرینت : دویدم رفتم پشت شیشه داشتم نگاش می کردم گفتم بابا و نا امید کننده رفتم ویش مارک و گفتم چی شد مارک : .............( دوستان فقط شرکت آتیش گرفت ولی بقیش رو نمی گم چون می ترسم رد بشه ) مرینت : چرا این اتفاق افتاد مارک : نمی دونم منم خبر ندارم ( خب دلیلش تو پارت های ۲۱ الی ۲۵ می گم چون یه نفر این کار رو می کنه ) دکتر : رفتم جلو و گفتم تسلیت می گم و رفت مرینت : اشکم سرازیر شد و شروع کردم به گریه کردم سابین : تام 😢 ( دو روز بعد ) مرینت : اصلا تو این دو روز نه دانشگاه رفتم نه شرکت مارک : در زدم جواب نداد در رو باز کردم رفتم پیششش و گفتم مرینت می دونم برات سخته اما تا آخر عمر که نمی تونی اینجا بشینی تو باید به آینده فکر کنی مرینت : فعلا نه مارک می خوام تنها باشم بعد از اینکه مارک رفت گوشیم زنگ خورد از طرف شرکت بود جواب ندادم پیامم داد ولی پیامشو حذف کردم تا اینکه دیگه نفهمیدم چی شد ..........بعد از اینکه چشمامو باز کردم دیدم عصر شده یهو همه خاطرات اومد جلو چشم ولی آخرش مارک اومد تو ذهنم که بهم گفت باید از نو شروع کنی درسته من باید از نو شروع کنم مهم نیست که گذشتم چی بوده و من باید به آیندم فکر کنم شاید مثل قبل نشم اما نباید روحیه خودمو ببازم
مرینت : فردا زود از خواب پاشدم و رفنم صبحونه خوردم امروز کلاسمون تعطیل بود ( بل بل دانشگاه ها هر روز نیست 😐) بعد از صبحونه یکم اخبار رو تماشا کردم داشت اتفاق دیروز رو نشون می داد زدم یه شبکه طراحی مد و شروع کردم به نگاه کردنش .......دیدم ساعت نزدیک ۲ هست زود امده شدم و رفتم به سمت شرکت وقتی رسیدم الیا گفت ادرین کارم داره رفتم در زدم ادرین : داشتم با مدادمور می رفتم که در زدن خودمو جمع کردم گفتم بیا تو که خانم استیونز بود مرینت : در رو باز کردم رفتم نشستم رو صندلی جلوش ادرین : خب چرا غیبت کردین مرینت : واقعا متاسفم پدرم .ف....و......ت کرده بودن منم حالم خوب نبود نیومدن ادرین : همون شرکت طراحی تام استیونز مرینت : بله ادرین : خب اشکال نداره مرینت : ممنون که شکمم قار و قور کرد ادرین : بفرمایید بیسکویین حتما ناهار نخوردی : مرینت ممنون و یکدونه برداشتم و رفتم به سمت دفتر کارم و شروع کردم به طراحی ادرین : دختر جالبی بود که تلفن زنگ خورد الو بله فهمیدم اوه باشه حتما پس فردا حرکت می کنیم باشه خداحافظ و به منشی پیام دادم که به خانم استیونز و بقیه بگه وسایلشونو جمع کنند چون برای پس فردا باید بریم نیویورک و برای دو هفته اونجا باشیم. مرینت : مشغول طراحی بودم که برام یه ایمیل اومد خوندمش داشتم از خوشحالی می مردم قراره پس فردا بریم نیویورک هورااااااا و شروع کردم به طراحی ............بعد از اینکه تعطیل شدیم طرح هامو پیش رییس بردم و مرخص شدم و با الیا از شرکت رفتیم بیرون الیا : تو کسی رو می خوای با خودت بیاری. مرینت : نه تو چی الیا : من نینو رو می یارم مرینت : نینو کیه الیا : اوه یادم رفت 😆 نینو دوست پسرمه و بهترین پوست ادرینه. مرینت : جدی الیا : معلومه مرینت : بیا بریم خونه ی ما الیا : باشه
مرینت : وقتی رسیدیم کلید در رو انداختم و رفتیم تو الیا : وای دختر تو توی یک عمارت زندگی می کنی اوفت به این می گی خونه. مرینت : خب خونست دیگه حالا بیا بریم و رفتیم نو اتاقم. الیا : عه تو هم عین من یه اتاق واسه خوت داری. مرینت : عه تو هم یه اتاق تیکی داری نمی دونستم الیا : اولین بارمه میام خونتون راستی فردا میای دیگه مرینت : کجا الیا : دانشگاه دیگه مرینت: اوه یادم نبود. اره میام ☺ الیا : خب حالا چیکار کنیم مرینت : بیا گیم بازی کنیم. الیا : باشه کنترل رو بده مرینت : بیا و شروع کردیم به بازی من بردم هورااااااااااااااااااا الیا : مرینت میای جرعت حقیقت مرینت : اما ما دو نفریم الیا : اشکال نداره خب جرعت یا حقیقت. مرینت : حقیقت الیا : عاشق شدی. مرینت : بچه بودم شدم الیا : کی. مرینت : اسمش ادرین بود الیا : رییس رو میگی مرینت : داشتم با خودم می گفتم من که نمی تونم بگم این همون پسرست پس گفتم نه و همینطور بازی کردیم الیا پاشد و رفت خونشون منم تنهایی شام خوردم. و سرمو بردم تو گوشی( چالش : جرعت یا حقیقت. حتما تو کامنت ها بگین برای پارت بعد هم ۱۵ لایک می خوام)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جرعت
حقیقت
جرعت
حقیقت
جرعت
حقیقتتتت
حقیقت خیلی داستان عالی هست
جرعت
حقیقت
حقیقت😐