
سلام عزیزان 😁 اینم پارت 26 😍🥺 لایک کنید و واسم کامنت بزارید 🥰 لطفاااا ازم حمایت کنید🥺 ناظر عزیزم لطفا لطفا منتشرش کن🥺🥺 ناظررررر متتشررررر😂
اخه چرا جاره ای پیدا نمیکنن این پلیسا به هیچ دردی نمی خورن مرینت: داشتم گریه میکردم دلم اتیش گرفته بود اخه چرا منو از ادرین دور میکنید😥 نمیتونستم کاری بکنم هر کاری بکنم به ضرر ما تموم میشه 😭 اروم از روی زمین بلند شدم و رفتم به انباری که ادرین توش بود😥 ادرین به صندلی بسته شده بود 😪 کنار ابرو سمت راستش زخم.ی شده بود و گونه سمت چپش ورم کرده بود😪 کسی توی انباری نبود رفتم دم در نگهبان ها دم در وایساده بودن که نا فرار نکنیم عین سیخ ایستاده بودن😑 {😂} بیخیال شدم و رفتم سمت ادرین مطمئنم فهمیده که من گریه کرده بودم😪 صورتش پر از نگرانی بود دلم بد جوری براش سوخت😥 رفتم نزدیکش ..... ادرین: ماریتا اومده بود اما از توی صورتش معلوم بود گریه کرده بود..... دلم براش اتیش گرفت اخه دختر مگه نمیدونی من تحمل گریه هات رو ندارم😫 اروم اومد جلوم نشست ..... دستام رو گرفت معلوم بود میخواست چیزی بگه که من انتظارش رو ندارم 😪😥 مرینت: جلوش رو نشستم و با نگرانی نگاش کردم ...... چشماش بدجوری دیوو.نم کرد...... دستا.ش رو گر.فتم
گفتم: ماریتا؟ چیزی شده ؟ مرینت: ادرین ببین! من.......راستش.....خب...من من مجبورم ولت کنم میدونی مجبورم😪😭 لطفا......از من دور شو ..... ابن به نفع هر دو ماس لطفا........ ادرین: قلبم شکست اخه چرا ابنقدر ظالمی دختر یکمم به فکر من میستی ؟ به فکر خوشحالی من نیستی ؟! { بیشترین کسی که صلاح تو رو میخواد همینه پسر😑} گفتم: ماریتا.....تو که میدونی ....من تو رو ..... مرینت: خودم میدونم ادرین میدونم......اما ما نمیتونیم با هم باشیم......چرا درک نمیکنی؟؟؟؟ من به ختطر خودت این کار رو مبکنم ادرین: اگر به خاطر من بود اینقدر قلب من رو نمیشکستی مرینت: با هر لرزش صداش دلم میرلرزید....... معلوم بود بغض سنگینی توی گلوش هست که به خاطر غرورش اونو بروز نمیده....الهی بمی.رم واست عزی.زم 😪 ادرین: ماریتا لطفا! به خاطر من ! منو ول نکن نمیدونی من بهوخاطر تو چه کار هایی میکنم چرا اینقدر منو اذبت میکنی؟ مرینت: ادرین! منم تو رو دو.ست دارم اینو الان بهت میگم اما حقیقت داره! من تو رو خیلی دو،ست دارم ❤😍 ادرین: با این حرفش قلبم لرزید اون کلمه دو.ستت دارم توی سرم میپیچید!❤💖 داشتم ذوق م.ر.گ میشدم گفتم: خب چرا داری با یکی دیگه ا.ز،د،و.اج میکنی ؟ مرینت: به خاطر هر دوی ما من به خاطر تو این کار رو میکنم ادرین لطفا قبول کن من نمیخوام اتفاقی برات بیوفته پسر!
ادرین: دلم قبول نمیکرد قلبم داشت اتیش میگرفت این حرفاش قلبم رو به درد میاورد من نمیتونستم تحمل کنم دوریش برام سخت بود اخه این عشق چیه ؟ چرا اینقدر منو درگیر خودش کرده !؟ توی چشماش زل زدم ! انگار من این چشما رو یه بار دیگه دیده بودم اما کی ؟ این چشما برام خیلی اشناس 🥺 دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و یه قطره اشک ار روی گون.م غلتید و روی د.ست ماریتا چکید...... 😢 مرینت: یه قطره اشک ادرین روی دست من چکید داشت گریه نیکرد😟 من دلش رو شکستم اصلا خودمم داشتم نابو.د میشدم این چه سرنوشتی هست ؟ چرا اینطوری ؟ چرا ؟ اروم دستم رو روی صورت.ش کشیدم و اشکاش رو پاک کردم و گفتم: ادرین! گریه نکن! همه جیز درست میشه باشه؟ 🥺😢 ادرین: دستام بسته بود اما خیلی دوست داشتم بغلش کنم گفتم: کی؟ کی درست میشه؟ ماریتا! من دارم از بین میرم! دوریت برام سخته چرا؟ چرا درک نمیکنی ؟ چرا به فکر خودت هستی؟ یکم به فکر خوشحالی من باش! مرینت : ادرین با صدای لرزون حرفاش رو میگفت و این ناراحت ترم میکرد 🥺😢😭 اروم بلند شدم کارم دست خودم نبود و اروم به صورتش نزدیک شدم........ با چشمای اشکی منو نگاه میکرد🥺 نزدیک تر شدم کهههههههههههه
فیلیکس: در زدم و وارد اتاق شدم مرینت: تا در باز شد از جام پریدم ....... سریع از ادرین فاصله گرفتم اگر ما رو اونجوری میدید کارمون ساخته بود....... عرق کرده بودم...... خیلی نزدیک بود که ما رو ببینه😢😥 بازم نشد😢فیلیکس : تو اینجا چیکار میکنی؟ مرینت: قرار بود جای دیگه ای باشم ؟ فیلیکس : ببینید من حرفام رو زدم حالا هم شما رو ازاد میکنم چون برادر عزیز اقا ادرین رفته دنبال پلیس ممکنه توی دردسر بیوفتم اما از الان بگم...... اگر شما 2 تا حرفی به کسی بگید با من طرفید فهمیدید؟ ادرین: باشه😑😒 مرینت : خیلی خب...... فیلیکس : زود باشید دست ادرین رو باز کنید 😒 ....: چشم قربان مرینت: دست ادرین رو باز کردن حالا میتونستیم بریم اما اونا همیشه از دور حواسشون به ما بود اگر کسی منو با ادرین ببینه سریع به فیلیکس خبر میده که با ضربه های فیلیکس به خودم اومدم فیلیکس: یادت نره چی بهت گفتم فهمیدی ؟ مرینت: با ترس اروم سرم رو تکون دادم...... چاره ای غیر از موافقت باهاش نداشتم اخه این چه کاریه ادرین و منو با ماشین های جدا فرستادن دوری ازش منو ناراحت تر میکرد ........ اخه فیلیکس چقدر میتونه بد باشه.....😢 《1 روز بعد》 مرینت: دلم برای ماریا تنگ شده بود زن عمو هم که همش از ابنکه اون با ما جیکار داشت حرف میزد و میپرسید ادرین کجا قیبش زده بود و من با حرف های دروغین اونا رد میکردم بره...😫 ادرین زخم.ی بود و خیلی در.د داشت خدا ازشون نگذره اخه اونا چه جور ادمایی هستن رفته بودم از دور به ادرین نگاه کنم ادرین: پیشونیم زخم.ی شده بود و خیلی درد میکرد میسوخت اروم چسب روش میکندم تا چسبش رو عوض کنم اخخخخ مرینت: با اخ گفتنش دلم لرزید اخه این درد کشیدنش منو ناراحت میکرد که یکدفعهههههههههه { مرسی که خوندی عزیزم لایک و کامنت فراموش نشه حمایت کنید ازم کامنت ها کمه ممنون میشم بیشتر برام کامنت بزارید🥰😘 ناظر عزیزم لطفا زود منتشرش کنید ممنون میشم تروخدااااا منتشرش کنید🥺🥺🥺 برو بعدی تا شرایط پارت بعد رو بگم😁}
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😍😍😍
عالی بود
آجی میشی؟
ساغرم ۱۱ سالمه☺
مرسی عزیزم☺
البته که میشم نیایش ۱۲ سالمه😄
از آشنایی باهات خوشبختم☺😊
عااااااااااالیـــــــــــــــــــ بـــــــــــــــــــــــــــود
پارت بعد رو کی میزاری ؟
مرسی عزیزم
از دیروز گذاشتم نمیدونم چرا منتشر نمیشه😢😢 تازه پارت 29 هم نوشتم اما 28 منتشر نمیشههههه
خیلی احساسی و عالی مثل همیشه اشکمو در میاره😂😍
تنکیو😂
😂
نیایش جونم مقل همیشه عالی بود من یه بار دیگه داستانت از اول باید بخونم تا پارت بعد بیاد❤لایک رو کردم ۳۰ الان۱۰ بازدیدم می کنم و کامنتم دادم
مرسی خوشگلم ازت ممنونم😊😍 ایشالا الان شروع میکنم به نوشتن😊
عالی
ممنون
عالی بود اجی 😍
مرسی اجی جونم💖
عالییییی بود عزیزم😄
من تازه وارد تستچی شدم ممنون میشم ازم حمایت کنی😁
با من آجی میشی ؟ کوثر هستم ۱۲ سالمه 😍☺
من داستانت رو میخوندم اما تازه ثبت نام کردم واقعا عالی هستن🤩
مرسییی عزیزم😍
چشم حتما منم نیایش هستم ۱۲ سالمه اسم دوم منو داریا😂
عالیییی ولی لطفا یکم اینارو بهم نزدیک نر کن دارم اتیش میگیرم
مرسی عزیزم😁 چشم
🖤💜
عالی بود
ممنونم 😊🍓