پارت 5 ادرین و مرینت

2 روز بعد که ادرین و مامان و بابای مرینت امدند تا او و بچه اش را از بیمارستان بیاورند مرینت به ادرین گفت:اسمشو چی بزاریم؟وقتی نشستند تو ماشین ادرین گفت:بیاید یه بازی کنیم.می تونیم هرکی یه اسم بچه روی کاغذ بنویسه و به هیچکس نگه بعد قرعه کشی کنیم.وقتی رسیدند خانه مرینت گفت:فکر خوبیه .ولی قبلش باید بچه را بخوابانیم و پوشکش را تقیر بدیم .ادرین گفت:باشه بیا بریم.

مرینت گفت:من پوشکشو عوض می کنم.تو هم یک کتاب داستان پیدا کن.مامان مرینت امد و گفت:من از بچه گی های تو یک کتاب داستان دارم.تو عاشق داستانش بودی .حالا تو برای بچه ات بخون.مرینت گفت:باشه.ولی راستی مامان ما داریم میریم خانه ی ادرین اینا زندگی کنیم.خب از اون جایی که اون جا بزرگ و ما می خواهیم باز سازیش کنیم شما هم میاید با ما زندگی کنین؟مادر مرینت

گفت :بله که میایم.بچه که خوابیده بود همه روی برگه ای اسمی نوشتند و در کاسه ای ریختند.ادرین نوشته بود:مینا مامان مرینت نوشته بود:اریانا بابای مرینت نوشته بود:اوین مرینت نوشته بود: ماریا ادرین جواب را خواند:ماریا.چرا به فکر خودم نرسیده بود ؟مرینت گفت:هورا من ماریا را گفته بودم.حالا وسایلتونو جمع کنید بریم خانه ی جدید باید بگیم تعمیر کار بیاید.ولی ما باید وسایلو جمع کنیم.

ادرین گفت:بهتره شما ها خانه بمونید و وسیله هارا جمع کنید.من می روم پیش کارگر ها.پدر مرینت گفت:ادرین تو پیش مرینت و سابین بمان.من میرم و تو بمون تا بتونی وسایل هارا بلند کنی.ادرین گفت:باشه.مرینت به ادرین گفت:من سرم درد می کنه.ادرین گفت:هنوز 3 روزم از اون دفعه که اوردیمت نگذشته.معلومه که سرت درد می کنیه چون عمل کردی تو برو استراحت کن.مرینت گفت:باشه.3 روز بعد انها در خانه ی جدید خود بودند که مادر مرینت روی زمین افتاده بود.وقتی مرینت امد داد زد:ادرین مامانم بدو.ادری زودی امد و رفتند بیمارستان دکتر گفت:فقت سرش گیج رفته می توانیم بهش دارو بدیم.مرینت نفس راحتی کشید و گفت:خدا را شکر.مادر مرینت به هوش امد و رفتند خانه.ماریا بچه ی مرینت برای اولین بار گفت:بابی و مامی.مرینت از خوش حالی جیق زد و گفت:اولین کلمه ی بچمون هورااااااااااااا.