
اینم بعدیش😎😎
ماریا:بعدکاراپیس صدا کرد ریناروژ رو بعد هم رفتن ماهم می خواستیم بریم که مامانم از عقاب خواست شب بیاد خونه ی ما مطمعنم میخواد منو امتحان کنه عاشقش شدم یا نه بعد اونم نمی خواست بیاد ولی از اون انکار از مامان من اصرار هر جوری بود مامانم اوردش خونمون قرار شد شب اینجا بخوابه با پرورشگاهش هماهنگ کرده بود شب شد که خوابم نمی برد عقاب با صورت واقعیش خوابیده بود اتاق بغلیم می خواستم برم هویتشو بفهمم که یه لحظه با خودم گفتم که اگه مامان بابام بیرون باشن و منو نگاه کنن مامانم میفهمه که عاشق عقابم یه لحظه صبر کن ببینم من چرا دارم عشقم رو به عقاب مخفی میکنم؟
دختر خجالتی هم نیستم که خجالت بکشم فردا بهشون میگم نه نمیگم میگم نمیگم میگم نمیگم.....فردا بهش فکر میکنم الان خوابم میاد بعد خوابیدم فردا بیدار شدم رفتم پایین صبحونه بخورم وقتی رسیدم پایین یادم افتاد عقابم هستش بعد رفتم پایین ولی عقابو ندیدم در حال خوردن صبحونه بودم که مامانم رفت بالا از بابام پرسیدم عقاب کجاست گفت خوابه مامانتم رفت بیدارش کنه بعد حدودا سی ثانیه مامانم اومد پایین بابام کارمو راحت کرد و پرسید عقاب کجاست مامانم گفت داره دست و صورتش میشوره الان میاد بعد عقاب اومد نشست کنار من بهش نگاه نمی کردم ولی بازم حضورش خجالت خاصی بهم می بخشید
بعد صبحونه مامانم با بابام.پیچوندن منو با عقاب تنها گذاشتن بعد مامانم پیام بهم داد که نزار عقاب بره تا بیاد خونه اونم هی می خواست بره ولی من نمیزاشتم بعضی موقع ها هم باید تبدیل می شدم چون می خواست از پنجره ها در بره آخرین باری که تبدیل شدم یه فکر بکر به سرم زد بعد عملیش کردم از پله ها رفتم بالا دنبالش که مثلا حرکتی زدم که داشتم میوفتادم اونم تا فهمید دارم میوفتم اومد منو گرفت منم بردمش گزاشتم رو مبل با طناب بستمش که دیگه نتونه در بره خودمم به هوای اینکه حواسم بهش باشه نشستم کنارش ولی خودم می دونم که چرا نشستم اون جا بعد یه فیلم هیجانی داد منم رفتم پفیلا اوردم داشتم می خوردم چشمم خورد به عقاب بعد گفت به من نمیدی گفتم تو ام میخوای گفت آره منم با دستم بهش می دادم فضا رمانتیک بود که
خب اینم از این تا بعدی خدافظ لطفا تا آخرش برو که بازدید بخوره اگه خوشت اومد لایک و نظر یادت نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی بودد
مممنننوووننن
عالییییییی
ممممممممنننننوووننن