
رها هستم از تهران
ادرین نامه رو پاره کرد و رفت پیش مرینت یک ماه بعد: دکتر از اتاق جراحی اومد بیرون و گفت: خانم مرینت در اثر جراحی خون کم آورده. کی گروه خونیش باهاش یکی هست؟
آلیا گفت: من دکتر گفت: خوب خانم جوان باید شما این فرم رو کامل کنید: اسم: (آلیا) فامیل: (سزار) کلاس:(نهم) رشته:(گرافیک) سن:(۱۶) گروه خونی:(O-)
الیا فرم رو کامل کرد و رفت خون داد و خون رو به مرینت انتقال دادن. همه آلیا رو تشویق کردن و ازش تشکر کردن. ۲ روز بعد: دکتر از بخشی که مرینت بود اومد بیرون و گفت: سر مرینت رو جراحی کردیم و بعضی جا ها رو بخیه و پانسمان کردیم. یکی از پاهاش رو کچ گرفتیم و اون دست راستش رو بخیه از پایین تا بالا زدیم و تا حداکثر ۲ ساعت دیگر بهوش میان
همه خدارو شکر کردن. ۱ساعت و ربع بعد: خانم مرینت به هوش اومدن. همه برای دیدن مرینت به گروه های ۲ نفره تقسیم شدن. سابین تام ـ عمو چنگ مادر بزرگ ـ رز جولیکا ـ نینو آلیا ـ لوکا ـ کیم الکس ـ ایوان میلن ـ خانم بوستیه آقای داماکلیس♧
آدرین و آلیکس آخری باهم رفتن. ادرین با دیدن مرینت بغض کرد که بانیکیس اومد و گفت: آلیکس من باید برم. زمانش رسیده تو بانیکیس باشی تو بابد نکاتی رو بدونی. نباید هویتتو بجز دختر کفشدوزکی و گربه ی سیاه کس دیگه ای بدونه. تو قدرت کنترل زمان رو داری. نباید هویت های دیگران رو فاحش کنی. و باید بگی [ فلاف، زمان رو ارمغان بیار] برای حالت عادی[ زمان خاموش]
آلیکس خوشحال بود. آلیکس قدیمی رفت به زمان خودش و الیکس جدید اومد و گفت: حال مری...، لیدی باگ چجوره؟
ادرین بغض کرد و از اول اول که هویت همو فهمیدن ماجرا رو تعریف کرد. بانیکیس گفت.: خب من باید برم توی زمان. خداحافظ. آدرین دید که نبض مرینت داره خیلی کم میشه و دکتر رو صدا زد. دکتر ادرین رو بیرون کرد و بعد دو ساعت گفت
تمام شد ببخشید جای هیجانی کات کردم. شما خودتونو بزارید جای من و اگه جای من بودید قسمت هیجانی کات نمیکردید؟
من اینکارو میکنم تا شما مشتاق به خواندن قسمت بعد بشید.
خداحافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی هم داستانش عالیه کسی مجبورت نکرده بخونی
آجی جون عالی بود برو من پشتتم 🙂🌸💜
خیلی خوب بود ولی
کلاس نهم شونزده ساله ؟ پانزده ساله درسته
عالی
خوب بود
داستان منو هم بخونید
امشب هم قسمت دهم داستانم میاد
اسم داستانم معجزه عشق هستش