سلاااام دوستای عزیزممم لطفا اگه ایده ای سخنی چیزی دارین حتمن بهم بگید و من استقبال میکنم🥺💜😍 لایک و کامنت یادتون نرهههه🙏🏻💜🌚
از دید کوک:
تا صبح همش گریه میکردم دیگ خورشید داشت در میومد
تو فکر بودم اگه از دستش میدادم چی باید از همون اول بهش میگفتم باید از فرصتام استفاده میکردم ...
انقد گریه کرده بودم مثه دیونه ها شده بودم اصن نمیدونم واقعا چطور میتونستم تو این مدت کم عاشقش شده بودم البته این چیز عجیبی نیست چون ماریا با همه دخترا فرق داره!! حداقل برا من!!
به خودم اومدم ساعت نه صبح بود
جیمین از خواب بیدار شده بود.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
63 لایک
عالییییییییی
سر اسباید آخر اشکم در اومد🥲
چرا پارت بعدی رو نمیزارییییی
میزارم همش رد میشه
حالا دوباره گزاشتم اگ نیومد شخصیش میکنم تا بیاد😑🥺
باعش
عالیییییی
به نظرم تو باید نویسنده بشی خیلی توی این کار استعداد داری 🥺😍 بک نظری برای داستان دارم یکم ماریا توی بوسان بمونه مثلا ۲ سال اینا بعد خیلی یهویی همدیگه رو ببینن و به هم برسند💕
بهم برسونشون پایان داستان خوش و خرم باشه😅🥰😍😍😍
مررررسی ازت واقعا خوشحالم کردی😍😍😍🥺🤍
چشم هرچند تقریبا نوشتم فیکو ولی سعی میکنم یکم تغییر بدم🙏🏻🤍✨ممنون از نظرت💜
جان جدت پارت بعدو بزااااااااااااااا 😐🍃🌸
بخدا گذاشتم پاک شده
فردا دوباره میزارم براتون🥺💜
عر عر
پارت بعدو همین الان گذاشتم دعا کنید منتشر شه🙏🏻🥺😭
یا حضرت ممد قلی منتشر شووچچچچچچچ
عرررررر اشکم در اومد لطفا زودتر پارت ۶ رو بنویس
😍🥺🤣
نوشتم منتشر نمیشه همش تو بررسیه🥺💜صبور باشین🙏🏻
بچها از دیشب ساعت یک و نیم پارت شیشو گذاشتم هنوز تو بررسیه🥺😭😭
اشکال نداره اجییی
عالی بودددد💕☁👀
💜🥺
عالی
بعدیکی💕
👌🏻💜
💕