
پارت یاردهم از فصل دوم داستان میراکلس عشق پنهان رو به نظرتون میرسونم و امیدوارم که از داستانم خوشتون بیاد😘😘😘😘😘😘😘😘
از زبان آدرین:بعد از چند ساعت بالاخره رسیدیم و رفتیم دم در خونه.آلفرد و ماریا هم،همزمان با ما رسیده بودن.من کلید رو انداختم و رفتیم تو و دیدیم که خونه به هم ریخته هست.من رفتم توی اتاق خودمون و دیدم اونجا بدجور به هم ریخته هست.دیدم که یک نامه روی تخت هست.گرفتمش و بازش کردم.توش نوشته بود"سلام بر کت نوار عزیز یا بهتر بگم آدرین.عشقتون لیدی باگ یا همون مرینت دوپن چنگ دست ماست.اگه میخوای اون رو زنده تحویل بگیری باید جعبه معجزه گر ها به همراه معجزه گر خودت و اون دوتا دوستت رو بدی ولی اگه بفهمم نقشه ای توی اون سرت میچرخه باید با بانوت خداحافظی کنی.اگه فکر میکنی که من بلوف میزنم میتونی از آلفرد بپرسی.دوستدار تو کاهن اعظم."
(بچه ها راستی توی نامه انگار نوشته آلفرد اون اشتباه تایپی بود میخواستم بگم فلورانس)وقتی که این نامه رو خوندم انگار سرم داشت گیج میرفت و هی میخوردم به در و دیوار.در اتاقم رو باز کردم و لب پله وایسادم و دیدم که فلورانس و رزیتا هم رسیدن و نگرانن.ماریا هم داشت گریه میکرد.مادرم من رو دید و گفت اون چیه که دستته....ته....ته...ته؟انگار صداش داشت توی سرم اکو میشد.بعد دیگه چیزی یادم نمیاد.از زبان فلورانس:داشتم توی خونه تمرکز میکردم که یهو گابریل به من زنگ زد و همه چیز رو گفت.منم رزیتا رو خبر کردم و رفتیم به نیویورک.رفتیم تو خونه مرینتشون و دیدیم که همه جا به هم ریخته هست و همه ناراحتن.یهو.....
آدرین رو دیدم که لب پله وایساده و داره پا رو نگاه میکنه.بعد امیلی گفت اون چیه دستته؟که یهو آدرین غش کرد و بیهوش شد.قبل از اینکه از پله ها بیفته پایین و صدمه ببینه گرفتمش و گذاشتمش روی مبل و بعد کاغذی که دستش بود رو گرفتم.انگار یک نامه بود.نامه رو خوندم.وقتی خوندن نامه رو تمومش کردم وحشت کرده بودم و روی صندلی افتادم.گابریل گفت چیشد؟چی توی اون نامه کوفتی نوشته؟من گفتم کاهن اعظم معبد رو یادته که بعد شرور شد؟گابریل گفت آره مگه نمرده؟من گفتم نه.نمرده.بلکه اومده و مرینت رو دزدیده و جعبه معجزه گر ها و تمام معچزه گر هاش رو میخواد.آلفرد گفت چی؟نه این امکان نداره.اصلا امکان نداره.اونا چطوری از دست اون هیولا در رفتن؟من گفتم منم نمیدونم.
از زبان مرینت:نمیدونم که چند ساعت بیهوش بودم ولی بالاخره بهوش اومدم و دور و برم رو نگاه کردم و کاهن اعظم و شاگرداش و وای نه اون لایلاست.منم که به حالت عادی برگشتم.کاهن گفت به به پس بهوش اومدی.خوبه که حالت خوبه چون قراره جعبه معجزه گرها مال من بشن.من گفتم هه هه من جعبه معجزه گر هارو جایی قایم کردم که فقط خودم میدونم اون کجاست.هیچکس جز من این رو نمیدونه.پس فکر بدست آوردنش رو از سرت بیرون کن.کاهن اعظم عصبانی شد و یک چک توی صورتم زد و گفت من کل دنیا رو حاضرم نابود کنم ولی مطمئن باش که اون جعبه رو پیدا میکنم و به کل دنیا حکومت میکنم و رفتن بیرون ولی لایلا موند.من گفتم لایلا واقعا اینقدر ازم بدت میاد.یادت میاد چقدر بهت تقاضای دوستی دادم و تو قبولش نکردی.هم تو حالت مرینتی و هم تو حالت لیدی باگی.
لایلا گفت تو از وقتی دشمن من شدی که من رو جلوی آدرین شکوندی.من رو دروغگو نامیدی.اما دروغگوی واقعی تویی.من گفتم آره تو راست میگی من اشتباه کردم ولی من برای جبران اون اشتباه ازت عذرخواهی کردم و تقاضای دوستی بهت دادم اما تو نپذیرفتی.من میدونم تو دروغگو نیستی و خوبی هم بلدی که بکنی.من درباره زندگیت نمیدونم اما دوست دارم که تو دوستم باشی.هنوزم میتونی یا اگه خودت نخوای که دوستم بشی.لایلا گفت نمیدونم اما شاید بخشیدمت.و رفت بیرون.وقتی اون حرف رو زد واقعا از ته دلم خوشحال شدم.
از زبان آدرین:بهوش اومدم و دیدم که پدر و مادرم بالای سرم هستن.منم بلند شدم و نشستم.مادرم گفت پسرم حالت خوبه؟من گفتم مادر به نظر تو من حالم خوبه؟مادرم ناراحت شد.فلورانس گفت زمان قرار فرداست.اما باید با جعبه معجزه گر ها بریم.شما میدونین کجاست؟من گفتم آره.اون توی کمد اتاق ماست.فلورانس رفت و بعد از چند دقیقه برگشت و گفت هیچی اونجا نیست.من گفتم منظورت چیه؟و دویدم سمت اتاق و در کمد رو باز کردم.کل کمد رو گشتم ولی پیداش نکردم.پدرم گفت شاید وقتی رفتین مرینت قایمش کرده.من گفتم برای چی باید قایمش کنه؟آلفرد گفت شاید.....شاید اون فهمیده بود که این تله هست.
من گفتم نفهمیده ولی شاید مشکوک شده.حالا ولش کنین بیاین بگردیم بیرون از خونه که نزاشته حتما داخل خونه قایمش کرده پس بیاین بگرین.من این اتاقرو میگردم.آلفرد تو اتاق خودتون رو بگرد.ماریا تو طبقه بالا روبگرد.مادر و پدر لطفا آشپزخونه رو بگردین.فلورانس و رزیتا لطفا شما پذیرایی رو بگردین.اگه پیداش نکردین همه باهم بریم باغ رو بگردیم.اونا گفتن باشه.من توی اتاق رو گشتم ولی چیزی پیدا نکردم.رفتم توی پذیرایی.بقیه هم اومدن ولی چیزی پیدا نکرده بودن.رفتیم توی حیاط و کلشرو گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم منکه ناامید شده بودم.ماریا گفت بیاین دوباره کل خونه رو بگردیم.آافرد گفت ماریا همه جا رو گشتیم ولی چیزی پیدا نکردیم.بعد دستش رو گذاشت روی یک آجر و یهو.....
یهو یک حفره باز شد که توش یک گرامافون بود.بعد من گفتم این گرامافون استاد فو هست که توش جعبه معجزه گر ها هست.بعد رفتم جلو و رمز گراپافون رو زدم و جعبه معجزه گر ها رو برداشتم.فردا شد.قرار توی یک جنگل نزدیک شهر نیویورک بود.من و ماریا و آلفرد و فلورانس تبدیل شدیم و جعبه معجزه گر ها زو برداشتیم و رفتیم سر قرار.از زبان لایلا:امروز روز قرار بود.کاهن به من گفت برو و مرینت رو بردار و بیا که ببریمش.من گفتم پس من چی؟من چرا نیام؟کاهن گفت تو باید مراقب معجزه گر کفشدوزک باشی.شاید مقرمون رو پیدا کرده باشن.حالا برو و مرینت رو بیار.من رفتم توی اتاق.مرینت گفت هنوز تصمیمت رو نگرفتی.من گفتم نه.هنوز نگرفتم.مرینت گفت اگه زود نباشی دیر میشه.
من مرینت رو بردم و کاهن معجزه گر کفشدوزک رو به من داد تا مراقبش باشم.ولی نمیدونستم دارم کار درستی میکنم یا نه.تو دوراهی موندم اما نمیدونم چرا.شتید دارم کار اشتباهی میکنم و باید به مرینت کمک کنم.شاید حرف هایی که میزنه درست باشه چون اون لیدی باگه.از زبان کت نوار:ما رفتیم سر قرار که یهو کاهن و شاگرداش از داخل بوته اومدن بیرون گفتن به به چقدر دلم واستون تنگ شده بود.جعبه کو؟پن گفتم ایناهاش اما مرینت کجاست؟کاهن گفت مرینت توی اون بوته هست.میتونین بیاین ببینینش.من گفتم من میرم.اما فلورانس جلوم رو گرفت و گفت نه من میرم.فلورانس رفت و برگشت و گفت آره راست میگه.کاهن گفت جعبه رو بدین.من داشتم میرفتم که یکی گفت اهم اهم هنوز تموم نشده.اون......
آنچه خواهید دید:چند دقیقه قبل......ممنوم که اومدی.......اما چطوری......دوست جدیدم اینکار رو کرد.....باورم نمیشه اصلا باورم نمیشه......حتما خسته ای عزیزم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود واقعا دمت گرم ادامه بده 🤟🤟🎸