
از زبان مرینت:کتاب ریاضی که توی دستم بود گذاشتم تو کیف از روی صندلی بلند شدم راه افتادم سمت در کلاس که دوباره سروکله کلویی پیدا شد.کلویی:به به ببین کی اینجاست.شالگردنی که مامان بزرگم برام بافته بود بیشتر کشیدم کلمو پاین بردم با تمام سرعتم از کنارش رد شدم .تا در خروجی مدرسه دویدم من از کلویی متنفرم باز خدارو شکر سابینا مریض بود نیمومده بود مدرسه لایلا هم که مثل همیشه مثلا تو سفره از شانس بد منم کاگامی امروز رفته بود استقبال مشوقش! اون عاشق پسر خاله بزرگشه چه حوصله داره .چتر توی دستومو تکون میدادم از روی چاله های ابم میپریدم تا خیس نشم تازه بارون بند اومده بود.بعید نبود دوباره به باره.کیلید از تو جیبم در اوردم در باز کردم رفتم داخل منو مامانم باهم زندکی میکنیم بابام توی بندر کار میکنه هر چند ماه یک بار میاد دیدنمون.البته داداش خنگم فراموش نشه اون چون دانشگاهش یه شهر دیگست داخل خوابگاه زندگی میکنه اخر هفته ها میاد اینجا.سابین:عزیزم دستو صورتتو بشور بیا ناهار برات کوفته برنجی درست کردم.مرینت:باشه .در اتاقو باز کردم کیفو گذاشتم کنار میز در کمدو باز کردم به لباسام نگاه کردم یه تیشرت سفید که روش نوشته بود𝐴𝑛𝑔𝑒𝑙 پوشیدم شروالصورتی کمرنک پام کردم موهامو شونه زدمو از بالا بستم کفش رو فرشی هم پام کردم رفتم تو حال.سابین:مرینت بیا کمک سفره بچینیم.مرینت:چشم.من زیاد حرف نمیزنم مامانم به من میگه پخمه!مگه هرکسی که حرف نمیزنه پخمست؟ولش سفره چیدم با مامان ناهارو خوردیم ظرفارو که شستم رفتم تو اتاق خودمو روی تخت پرت کردم .به ساعت دیواری نگاه کردم که ساعت ۳ نشون میداد چقدر خسته بودم.چشمامو رو هم گذاشتم
کاگامی:مرییییییییییی!!!!جوری پریدم که به کله افتادم زمین مرینت:چی شده ساعت چنده مامان کجاست!کاگامی:وای تا الا انقدر نتونسته بودم به حرف بیارمت اره ایول! مرینت:وای قلبم.کاگامی:ولی خدایی بد بیدارت کردم.مرینت:ساعت چنده؟کاگامی:ساعت ۵ پاشو پاشو کارت دارم میخوایم بریم دَدَر😉مرینت:چی؟کاگامی:پاشو میخوایم پا پسر عمو بریم بیرون.سرمو که به طرف پایین گرفته بالا اوردم به کاگامی نگاه کردم!بعد به در اتاق یه پسر با موهای بلوند چشمای سبز نعنایی پوست هلویی کمی طهریش داشت پسر خاله کاگامی بود عکسشو بهم نشون داده بود .ادرین:واقعاً به بخشید که مزاهم شدم.کاگامی:مری پاشو دیگه بریم بریم.مرینت:مارسل قراره بیاد!کاگامی:چی؟مارسل؟برادرت؟واقعاً؟مرینت:اهوم.کاگامی:چرا؟مرینت:دانشگاهشون یه قسمتش اتیش گرفت.کاگامی:گرفتم پس برای باز سازی دانشجوها میرن خونه هاشنو باشه پس فردا میبینمت بابای.دست اون بند خدا گرفت رفت این دختر خیلی عجیبه. سابین:عزیزم اون پسره با کاگامی دوست پسرش بود؟مرینت:نه پسر خالشه شاید یه روز دوست پسرش شه.پاشدم به موهای خودم تو اینه نگاه کردم خودم جا خوردم چه برسه به اون دوتا .موهامو که درست کردم روی میزم نشستم کتاب انگیلیسی با دفتر در اوردم شروع کردم به نوشتن درسام .از زبان ادرین:از خونه دوست کاگامی اومدیم بیرون.ادرین:چقدر اروم بود .کاگامی:مرینت!اون که کلا ارومه صداش در نمیاد.ادرین:عجب خوب کجا بریم؟کاگامی: ولش کن بریم خونه!ادرین:چرا؟کاگامی:دلم میخواست مری هم باشه تازه هوا سردم هستش بیا بریم.تستمو گرفت باهم سوار ماشین شدیم اونو جلوی در خونش پیادش کردم رفتم سمت اون خونه که برای خودم خریده بودم
تمام هاهاها خوب لایک کامنت فراموش نشه فالو فالو
•°•°♢♡♢°•°•
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییییییییییی
وای چقدر قشنگ بود
مرسی قشنگم
بینظیررررررررررررررررررررررررررررر بود اجی جون در انتظار پارت بعد😆😆😆😆😆😆😆😆😆😘😘😘😘😘😘😘😘😻😻😻😻😻😻😻😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤💕💕💕💕💕💕💕💕💕
مسییی اجووووو
عالی بود.....
ممنون
خیلی داستانت قشنگه عالیه
مرسی
💝
گفتم که عالیه گلم
مرسی
عالی اجی❤
ممنون
عالی وارده لیست شده بود
مرسی اجو
عالی
مسی
عالی بید رفت تو لیست
ممنون اجو