
بچه ها این پارت6👇👇👇👇 فقط یه نکته داستان 6 ماه میره جلو تو این شیش ماه اتفاق خاصی نمیوفته فقط آدم شرور میشه
شش ماه بعد سابین : مرینت مرینت بلند شو مدرست دیر میشه ها مرینت : ها ها ها ( خمیازه ) ساعت چنده امممم وااااااااایییییییی دیرممممممممم شد از زبان مرینت : دیرم شده بود سریع لباسمو عوض کردم کیفمو برداشتم سریع دویدم سمت مدرسه وقتی به در مدرسه رسیدم آلیا اومد و گفت واییییی دختر کجا بودی چرا دیر کردی گفتم هیچیی خواب موندم گفت از دست تو بیا بریم تا معلم نیومده رفتیم تو کلاس آلیا گوشیش در آورد و گفت کلی عکس از جنگ چند روز پیشم با حاکماث نشونم داد کلی در مورد وبلاگش و این چیزا وراجی کرد که یهو معلم اومد تو کلاس به آلیا گفتم این خانم بوستیهم فرشته ایی واسه خودش گفت به چه دلیل گفتم به این دلیل که همیشه منو از دست تو نجات میده آلیا با آرنجش زد تو کلیمو گفت بعدا به حسابت میرسم بعد باهم خندیدیم وسط کلاس بودیم که
یهو عینکم آلارم داد سریع دستمو🖐🖐 بردم بالا گفتم ببخشید خانم میشه برم دستشویی گفت برو داشتم میرفتم که کلویی پاشو آورد جلو 😠😠میخواستم جاخالی بدم یادم افتاد فرمانده گفت باید دستو پا چلفتی به نظر برسم منم پامو به پاهاش گیر دادم محکم خوردم 😫😫🤧🤧تو زمین همه بچه ها بهم خندیدن😂😂 به غیر از آلیا و آدرین و نینو خیلی عصبانی رفتم به سمت در 😠😠😠و بعدرفتم به سمت دستشویی دکمه عینکمو زدم گفتم بهتره دلیله خوبی داشته باشید فرمانده الان به خاطر حرف شما مضحکه عام و خاص شدم 🤨🤨گفت داشتم میدیدم کارت عالیی بود✌✌ راستش باید یه کاری کنی که لایلا برای مدتی از پاریس بره گفتم چیییی😱😱😱😱 یعنی من باید برگردم نیویورک😥😥گفت نه به یه سری دلایل که خودت بعدا میفهمی باید لایلا از اینجا بره گفتم باید چیکار کنم گفت باید با لباس مبدل بهش حمله کنی یادت باشه فقط باید جوری بترسونیش که از پاریس بره گفتم باشه😕😕😕
از زبان آدرین مرینت خیلی دیر کرده بود 😥😥 (به تو چه) میترسیدم آکومایی شده باشه😨😨😨 میخواستم برم دنبالش که در کلاس به صدا در اومد ومرینت نفس زنان اومد داخل😳😳 معلم گفت مرینت کجا بودی 🤨🤨 از زبان مرینت گفتم ببخشید خانم در دستشویی از پشت قفل شده بود تا یکی پیدا بشه بازش کنه طول کشید😁😁 (الکیی ) گفت باشه برو بشین 😕همون لحظه قیافه ی پوزخند دار کلویی رو دیدم 😏 ولی سرمو چرخوندمو رفتم نشستم سرجام چند دقیقه بعد هشدار آکوما اومد 🦋🦋خانم بوستیه گفت : سریع برید خونه هاتون بچه ها بعد از این که از مدرسه رفتیم بیرون چند تا خیابون تغییر شکل دادم 🐞🐞 از زبان آدرین همین که از کلاس اومدم بیرون رفتم تو دستشویی تغییر شکل دادم🐾🐾 بعد از شکست دادن شرور به زن قدش 👊👊 خداحافظ پیشی خداحافظ 🖐🖐بانوی من🖐🖐رفتم خونه تکالیفمو انجام دادم تقریبا غروب شده بود گفتم تیکی حالا وقتشه 😃😄تیکی گفت مرینت این کار خیلی خطر ناکه😨😨 گفتم تیکی من برای اینکار کلی تمرین کردم نگران نباش 😉😉
رفتم لبسای مخصوصی رو که فرمانده بهم داده بود پوشیدم یه کلاه گیس قهوه ای با لنز چشم گذاشتم ( عکس همین پارت )یه نفس عمیقی کشیدمو گفتم تو میتونی مرینت به خودت اعتماد کن رفتم رو بالکن تفنگمو زدمو طنابو به یجا گیر دادم وپریدم ( یچیزی شبیه اون تفنگ کارمن سندیگو که تو لباسش بود ) همینجوری از روی این ساختمون به اون ساختمون میپردیم تا رسیدم به خونه لایلا مثل اینکه خوابیده بود ( ن:ساعت 3 صبح میخواستی بیدار باشه م: اینقدر پارازیت ننداز ن: باشه بابا برو به کارت برس ) برای احتیاط از توی پنجره دشتسویی رفتم تو عینکمو روشن کردم رفتم تو اتاقش خوابیده بود گلوش گرفتم که مثلا میخوام خفش کنم بیدار شد هر چقدر تقلا کرد نتونست از دستم فرار کنه که یهو فرمانده گفت بزار در بره حواسم پرت شد اون منو با پا هاش زدو انداخت چاقارو آورد نزدیک صورتم من جفت دستاشو گرفته بودم بعد هم زمان با ول کردن چاقو غلتیدم بسمت مخالف چاقو تو زمین فرو رفت لایلا هم از فرصت استفاده کردو از پنجره زد بیرون منم رفتم دنبالش
از زبان آدرین : ساعت سه نصف شب بود ولی من خوابم نمیومد داشتم به این فکر میکردم که لیدی باگ کیه منو دوست داره میدونستم پلگ هویت لیدی باگ میدونه (ن : بچه ها از اونجایی که مرینت وآدرین هر دو تو یک کلاس هستند تیکی پلگ هم همدیگرو میبینن ) صداش زدم پلگ پلگ پلگ : اه چته نصف شبی آدرین : پلگ تو میدونی لیدی باگ کیه پلگ : نصف شبی بیخوابم کردی که اینو ازم بپرسی معلومه که میدونم گفتم پس میشه به منم بگی خیلی کنجکاوم بدونم اون کیه پلگ : معلومههههه که نهههههه آدرین : آخه چرا پلگ : قبلا هم که بهت گفتم اگه بهت بگم حبه قند کممبرم میکنه آدرین : حبه قند کیه پلگ : همون تیکی کوامی لیدی باگ بعدشم تو تازه شش ماه است که داری با لیدی باگ کار میکنی نمیشناسیش بعد چه طوری عاشقش شدی آدرین : همون چشمای آسمونیش برام کافیه پلگ : آدررررررین نصف شبی حالمو بهم نزن حقته یه کتالکیزم بزنم روت آدرین : اههه اینجوری پس پلگ پنجه ها بیرون پلگ : نههههههه رفتم یه جایی چون پلک نیرو نداشت سریع تبدیل به آدرین شدم که یهو
از زبان مرینت : همون طور لایلا رو دنبال میکردم که بلاخره روی ساختمون گیرش انداختم اینقدر با مشت ولقد بهش زدم که حالش جا بیاد ولی خب خودمم کم ضربه نخوردم یهو یه مشت زد تو صورتمو فرار کرد لبه ی ساختمونو گرفتمو پریدم تو یک کوچه از زبان آدرین : که یهوو دیدم لایلا روی یکی از ساختمونا داره با یه نفر میجنگه میخواستم تبدیل بشم ولی دیدم پلگ نیست اهههههه اینم که همش وقتی بهش نیاز دارم نیست پس چاره ای ندارم که فقط نگاه کنم اما اگه لایلا آسیب ببینه چی ( ن : بچه ها اینجا هنوز آدرین نمیدونه لایلا دروغگو یا یه همچین چیزیه ) اما خب من نمیتونم کاری کنم که یهو دیدم لایلا مشت زد تو صورت اون طرف فرار کرد خیالم راحت شد همین که میخواستم برم یهو دیدم اون کلاه گیسشو از سرش بردا از روی سرش برداشت گفت : فرمانده ماموریت انجام شد خیلی ممنون فرمانده هر چی نباشه من یه جاسوسم اون اون اون مرینت بود اما اما اونکه دختر خوبی بود یعنی اینا همش نمایش بود و اون میخواد به لایلا و یا حتی دوستام آسیب بزنه اما من نمیزارم برگشتم که دیدم مرینت اونجا نیست
گفتم فردا به حسابت میرسم دختره جاسوس که یهو دیدم پلگ با یه کممبر اومدو گفت : به حساب کی میرسی کی جاسوسه گفتم معلومه دیگه مرینت دوپن چنگ من همین الان دیدم اون یه جاسوسه که میخواد به دوستام آسیب بزنه یهو پنیر پرید تو گلوی پلگ و اون گفت اههههه ( سرفه ) عجیبه تا الان هیچیوقت پنیر توی گلوی پلگ گیر نکرده بود پلگ گفت : اهم اهم آدرین شاید داری اشتباه میکنی بهتره از خودش بپرسی اون دختره خوبیه تو این مدت کم به همه کمک کرده تازه اون پدر و مادر واقعیشو از دست داده اگه اشتباه کرده باشی اونو تو دردسر بزرگی میندازی حرفای پلگ نرم ترم کرد گفتم خیلی خب فردا ازش میپرسم اگه حدسم درست باشه نمیزارم به همین سادگیا قسر در بره
فردا از زبان مرینت : بازم دیر کرده بودم رفتم تو کلاس خداروشکر معلم تو دفتر بود آدرین با یه قیافه ای بهم نگاه کرد نمیدونم چرا اینقدر ازم عصبانی بود من که کاری نکردم ورفتم و سر جام نشستم خانوم معلم اومد و گفت بچه ها لایلا داره میره سفرو ممکنه تا چند وقتی نتونه بیاد اون گفت که تحمل خداحافظی با شما ها رو نداره و از من خواست از شما خداحافظی کنمو از بابت این اتفاق عذر خواهی کنم
من با خودم گفتم دختره عوضی چه روییم داره ولی خوب حالشو جا آوردم ولی این کافی نیست اون نمیتونه از کارایی که کردی قسر در بره بعد یه نیشخند زدم که آلیا گفت مرینت تو خوشحالی بلند گفت همه برگشتن سمت من گفتم نه آلیا ولی من هیچ شناختی نسبت به لایلا ندارم برای همین از رفتنشم احساسی نشدم که همه گفتن عیب نداره تو دلم گفتم بچه ها متاسفم که مجبورم دروغ بگم ولی من از همه شما اونو بیشتر میشناسم و برای محافظت از شما مجبورم این کار و کنم
یهو با یه صدا به خودم اومدم اون اون آدرین بود گفت مرینت میشه باهات حرف بزنم من گفتم اممم مملومه یعنی چیزه بعد یه نفس عمیقی کشیدمو گفتم مرینت تو دختر نخست وزیری که تا الان جلوی هیچکس کم نیاوردی بعد گفتم حتما آدرین چیزی میخواستی بگی گفت دنبالم بیا مچ دستمو محکم گرفته بود و فشار میداد خشمو تو چشاش دیدم خیلی ترسیده بودم ولی خودمو عادی نشون دادم منو برد تو سالن ( همون جایی که کمد ها هستن من نمیدونم بهش چی میگن ) گفت مرینت تو کی هستی یه جاسوس ......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی بود من داستانتو توی گروهم گذاشتم پارت بعدی رو زود بزار♥♥♥♥♥
ممنون
چشم
اره ملکا جون دخترم
ملکا جون بعدی برسی نشد؟
اجی میشی؟
نه هنوز تو بررسی با اینکه جدیدا تستچی خیلی کم داستان منتشر میکنه ولی بازم داستانا دیر به دیر میان
باه البته اگه دختری
سلام عالی بود لطفا به داستان منم بزنید مطمئنم پشیمون نپرسید
همه رو میگم نه فقط نویسنده.
من به داستانت سر زردم ولى ناراحت نشى من داستانايى رو ميخونم كه مرينت توش پول داره🙂
سلام عالى بود بعدى رو زود تر بزار😭💝💕
اجى ميشى؟
ممنون گذاشتم
بله
سلام اتفاقا تو پارت بعد جبران کردم
عالی بود 😍😍😍
منتظر پارت بعدی هستم
ممنون
😘😘😘😘😘
ممنون
ممنون
با این که فقط دو زپارت در باره ی چیز ها ایی که خودمون در قسمت های اول میراکس دیدم وقت ون رو هدر دادی ولی قشنگ بود
ممنون مرسی
عالیه پارت بعد رو زودی بزار
ممنون حتما
عالی بود پارت بعدیو زود بزار
درزم جای حساس کات میکنی اره حال میده اما نباید با احساسات اونا بازی کرد
پارت بعدیو زود میزاری باشه
راستی تو کاراته کار هستی؟
موفق باشی♥♥♥♥♥♥
ممنون
بله ببخشید
چشم
خیر
ممنون