ساری ساری ساری ساری این یه ماه بابام لبتابمو ازم گرفته بود به دلیل امتحانات ترم ولی خب برید ادامه خب بچه ها میخوام یه تغییر کلی تو داستان ایجاد کنم با اینکه به نظرم این سن ها برای داستان زیاد تخیلی نیستن ولی خب این یکم از عقل دوره که با 13 سال سن همچین اتفاق هایی بیافته پس فقط تو سنشون تغییر ایجاد میکنیم روال داستان همونه و یه چیز دیگه آدرینا دوقلوی آدرین نیست مرینت 18 ماگنولیا 18 آدرینا 18 آدرین 22 مارک 22 جیک 20 و خب با این سن کسی دبیرستان نمیره دبیرستان به دانشگاه تغییر میکنه وقتی مرینت
داستان از زبان مرینت تغییر حالت دادم و رفتم به سمت خونه استاد فو با عجله وارد شدم استاد فو گفت چیشده مرینت که گفتم استاد من و کت به تنهایی موفق نمیشیم این ارتش شوخی بردار نیست استاد فو کمی فکر کرد بعدش یه جعبه بیرون آورد و گفت مرینت دوپن چنگ تو باید یه معجزه گر انتخاب کنی اونو به کسی بدی که لایق هست و بعد از تموم شدن ماموریت از اون پس بگیری چند دقیقه فکر کردم معجزه گر های لاکپشت زنبور و روباه برادشتم تغییر حالت دادم داشتم میرفتم که یهو یه چیز عجیب دیدم کاگامی و لوکا آکوما تایمز نشده بودن کاگامی آسیب دیده بود و لوکا بقلش کرده بود یه لبخند رو لبم اومد اما سریع به خودم اومدم رفتم سراغ آلیا و نینو معجزه گر ها رو بهشون دادم اولش گیج بودن ولی وقتی فهمیدن باید چیکار کنن هیجان زده شدم حالا باید میرفتم سراغ کلویی رسیدم روی سقف هتل اما هیچ جا نبود که یهو یه صدایی اومد صدا : لیدی باگ کمک من اینجام برگشتم دیدم کلویی توی استخر توپ قایم شده رفتم و آوردمش بیرون اما تا خواست حرفی بزنه گفتم کلویی بورژوا این معجزه گر زنبوره ( همون مراسم تقدیم معجزه گر ) با کویین بی رفتیم پیش بچه ها همشون داشتن مبارزه میکردن کویین بی یکیشون فلج کرد و ریناروژ هم چند تاشون و با توهم فراری داد من و کت تقریبا همشون و آزاد کرده بودیم که یهو دیدم حاکماث داره در میره یواشکی رفتم دنبالش توی یه کوچه کنار ماشین برگشت به حالت طبیعی اوه نه اوو او اون عمو گابریل بود حالا میفهمیدم چرا وقتی تو بیمارستان بودم اتفاقی نیافتاده بود اما من نمیتونم اونو لو بدم حتما یه دلیلی برای اینکار داره باید ازش بپرسم برگشتم پیش گروه حالم اصلا خوب نبود ریناروژ : لیدی باگ حالت خوبه آ آ آره خوب بچه بهتره دیگه بریم معجزه گر هاشونو برداشتم و رفتم به حالت عادی برگشتم تیکی : مرینت مطمئنی که نمیخوای به کسی چیزی بگی آره تیکی فعلا هیچکس نباید خبر دار بشه بعدش هم معجزه گر ها رو به استاد فو دادم و رفتم خونه یهو یادم اومد فردا صبح کلاس نداریم و قراره کلاس ما فردا بعد از ظهر تشکیل بشه این عالی بود اونقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی ممنون جزء بهترین رمانهای میراکلس بود که خوندم
من خیلی این داستا ن رو دوست داشتمـ ولی زود تموم شد ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
عالی بود اجی به داستانای منم سر بزن
بچه ها، به دونه داستان بود، مرینت یه نینجا خیلی ماهر و قوی از معبد بود و باید یه دختر چند هزار ساله که خوار کسی بود که میراکلس ها رو ساخت بود رو شکست میداد و....
من این داستانو گم کردم اگه خوندید اسمشو بگید🙏🙏🙏
عالی بوووود😭😭😭😭
من راستش عین دورو خیلی احساساتی ام و آخر هر داستان یا فیلم میزنم سر گریه. سر همین قضیه هم از دیروز تا حالا ۵ بار گریه کردم😭😭😭
عاااااااااالییییییی بووووددد😍😍😍😍💖💖💖💖
حیف که تموم شد🙂
عالی بود خیلی خیلی خوب بود
عالی بود خیلی خوب