
جولیکا گفت: از طرف مردم ستاره ای در آسمان شورش و انقلابی در راه است من پرسیدم:چه شورشی؟ گفت:نمی دونم ملکه ولی از مردم شهر شنیدم که بانو کاترینا فهمیده شما در این شهر قدرت را در دست گرفتید و می خواهد قدرت سه شهر را به دست بگیرد گفت:عمه کاترینا ی شما به زودی به این شهر می آید و می خواهد با شما صحبت کند
کمی گذشت و کالسکه ای جلوی قصرم متوقف شد. از پنجره نگاه کردم یک خانم با پیراهن ساده ولی شیک با دستکش و چتر توری از کالسکه پیاده شد. خدمتکارش همراهش می آمد در قصر را زدند من از قصر بیرون و وارد حیاط شدم آدرین به من ملحق شد دستش را گرفتم و در را باز کردم . خانم گفت:سلام اینجا قصر مرینت است؟ گفتم:بله من مرینت آگراست هستم گفت:من عمه ی تو هستم عمه کاترینا می تونم بیام تو؟
گفتم:عمه کاترینا؟ آدرین را ول کردم چرخیدم و گفتم:من نمی فهمم من تازه ازدواج کردم عمو پیدا کردم عمه پیدا کردم. روی زمین نشستم و به او نگاه کردم عمه کاترینا گفت:عزیزم بیا توی این آلاچیق خودت بشینیم شوهرت هم می تونه بشینه آدرین به من سر تکان داد و لبخند زد و منم لبخند زدم و عمه کاترینا شروع کرد: . . .
قبل از اینکه تو خواهر هایت به دنیا بیایید مادرت با پدرت دعواش شد و فرار کرد از به وسط جنگل پناه برد با یک بجه ی دوساله یعنی تو و یک سال و دوماهه یعنی آلیا و 5 ماهه کاگامی و بچه ای در شکمش کلویی در انجا قصری پیدا کرد و مال کسی نبوده او به خودش قول داد به هیچ مردی اعتماد نکند و این شهر را ساخت و شما اینجوری بزرگ شدید ولی در شهر ما مرد ها اعتبار بیشتری دارند ولی زن ها اعتبار دارند اگر دختر به دنیا بیاید نه ننگ است نه چیز دیگه ای پسر هم همین طور تو بیا در شهر ما زندگی کن
مرینت:شاید شهر شما بهتر باشد ولی من حاضر نیستم پیش شما زندگی کنم من شهری از مجموع اینسه شهر می سازم و لازم نیست با خانواده ای که یک ماه قبل اصلا آنها را نمیشناختم زندگی کنم لطفا از اینجا بروید و بیشتر از این اذیت نکنید منو

دوستان ببخشید طول کشید این هم نوشتم که بگم به خاط کنکور باید برای قسمت بعدی تا تابستون صبر کنید شاید اون موقع اکانت جدید زدم و تست های بهتر منتشر کردم تا تابستان داستانی نمی نویسم بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 😍
مااااااااااااخ😐🌴
عالی بود❤