
سلام خوشگلای من 😘 اینم پارت 15 😁 مرسی که پارت قبل رو زود به 15 لایک رسوندید 😍 اینم 15 لایک شد میزارما 😐 گفته باشم 🥺 الان هم ساعت 8:24 صبحه 😐👌🏻
مرینت: اها باشه و رفتم تو........... خونه خیلی بزرگی بود خیلیم قشنگ که یه دختر اومد جلوم میرا: سلام من میرا هستم مرینت: سلام منم.......آآآ ماریتا هستم اره ماریتا میرا: خوشوقتم ماریتا من........ فیلیکس : سلام دختر خاله جونم میرا: تا گفت دختر خاله سر جام میخکوب شدم [ بچه ها به گظرم یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست😐👌🏻] میرا: امممم سلام عزیزم مرینت: عزیزم ؟ فیلیکس: ما با هم خیلی خودمونی هستیم تو راحت باش اینجا 5 تا اتاق داره هر کدوم رو خواستی انتخاب کن [ والا خوش به حالشون خودشون اتاق انتخاب میکنن😑 ما هم 2 تا اتاق داریم انگار داری توی حبس زندان به سر میبری 😐👌🏻 هر کی موافقه کامنت کنه 😐🥺] مرینت: باشه ممنونم فیلیکس: تا مرینت رفت میرا رو بردم توی اشپزخونه ......... میرا: اینجا چه خبره فیلیکس این دختره کی هست ؟ فیلیکس : اروم صحبت کن نباید بفهمه[ اوی فیلیکس مشکوک میزنیا 😶🧐 فیلیکس : حرف نباشه ] میرا: خب چرا نفهمه ؟ فیلیکس :ببین بعدا برات تعریف میکنم فقط الان منو و تو نقش دختر خاله و پسر خاله رو داریم فهمیدی ؟ نباید بروز بدی اوکی ؟ میرا : باشه اما چرا ؟ فیلیکس : این ماریتا هست فعلا من در نقشه به سر میبرم و مجبور شدم با دروغ و دغل بیارمش اینجا الان هم وقت خوبی برای صحبت نیست بعدا برات تعریف میکنم میرا: باشه ............
مرینت: یکی از اتاقا رو انتخاب کردم تم بنفش و صورتی داشت خیلی قشنگ بود دلم برای خواهرم یه ذره شده بود کاشکی میتونستم برم و ببینمش اما حیف اگر برم اونجا اون ادرین.......[ یه چیزی جاش بزارید خو😂😁] یه بلایی سرم میاره اما شرکت هم نمیتونم برم ای خداااا بعد از مرگ مادر و پدرم دیگه هیچ چیز مثل سابق نمیشه که یه صدایی شنیدم .......میرا: از اتاقت راضی هستی ؟ مرینت: آآآآ تویی ؟ اره اره خیلی ممنون ولی من زیاد مزاحمتون نمیشم .....میرا: چه مزاحمتی عزیزم من میرا ......... فیلیکس : میرا ازون [ بچه ها فامیلی فیلیکس ساندره هست] میرا: اووو فیلیکس ؟ مرینت: اها خیلی خوشوقتم منم ماریتا استیون هستم میرا: منم همینطور راستش من توی این خونه تنهام البته خدمتکارمون هست اما خب خدمتکاره دیگه صمیمی نیستیم فیلکیس هم که اخیرا زیاد خونه نیست و درگیره کاراشه فقط توی.....فیلیکس: اما تو که توی دانشگاه کلی دوست داری میرا: با علامت سوال نگاهش کردم و با علامتای اون فهمیدم و گفتم اره فقط توی دانشگاه .......یه چند تا دوست دارم اما خب اونا پیشم نمیان ولی خب اصل مطلب اینه که خوشحالم که تو هم اومدی حداقل از تنهایی در میام مرینت: منم همینطور فیلیکس : میرا لطفا بیا توی اتاقم کارت دارم میرا: باشه ........ مرینت: روی تخت دراز کشیدم کیفم رو باز کردم اما هر چی دنبال گوشیم گشتم نبود ای بابا حداقل به خواهرم که میتونم زنگ بزنم پاشدم لباسام رو عوض کردم و رفتم پایین
میرا :چی شده ؟ فیلیکس : ببین همین الان باید حرف بزنیم وگرنه یه گندی بالا میاری میرا: خب برام توضیح بده فیلیکس : خب ببین همونطور که میدونی من و تو............... هستیم نباید ماریتا بفهمه مفهوم شد ؟ میرا: خب ؟ باشه دیگه ؟ فیلیکس: راستش من...........[ سیر تا پیاز رو تعریف کرد 😂😐👌🏻] میرا: اوهاااا این همه اتفاق افتاد به من نگفتی ؟ فیلیکس: وقت نشد بهت بگم اما حواست به کارات باشه نباید چیزی بروز بدی ! میرا: خیالت تخت مرینت: داشتم میرفتم پایین که صدای پچ پچ شنیدم رفتم نزدیک تر اون......صدای میرا و فیلیکس بود دم در وایسادم اما صداشون خیلی اروم بود که صدای پاشون نزدیک شد منم از پشت در من میگ میگ به سمت اتاقم حجوم بردم ......یعنی داشتن چی میگفتن ؟ یادم اومد که میخواستم یه خواهرم زنگ بزنم برای همین رفتم پایین فیلیکس : ماریتا ؟ مرینت: آ فیلیکس ؟ تو میدونی موبایل من کجاست ؟ فیلیکس: احتمالا توی شرکت جا گذاشتی [ دروغ میگه برداشته که مرینت با ادرین یا کس دیگه ای تماس نگیره چون ادرین جاشو میفهمه ] مرینت : اها پس من میتونم با تلفن تو با خواهرم تماس بگیرم ؟ فیلیکس: یا ابلفضل حالا چی بگم ؟ گفتم آآآ البته و گوشیم رو بهش دادم ......... مرینت: ممنون
مرینت: رفتم توی اتاقم و شماره ماریا رو گرفتم ماریا: از گریه چشمام قرمز شده بود و با وجود اشک توی چشمام جایی رو نمیدیدم .......... که گوشیم شروع به زنگ زدن کرد اصلا حوصله حرف زدن رو نداشتم برای همین بدون اینکه نگاه کنم کیه گوشی رو بی صدا کردم و باز شروع کرم به گریه کدن یعنی خواهرم کجاست ؟ خواهر عزیزم کجایی ؟ دلم برات یه ذره شده 😭😫 مرینت: هر چی زنگ میزدم جواب نمیداد نکنه اتفاقی براش افتاده باشه دوباره تماس گرفتم ماریا: دوباره گوشیم زنگ خورد دیگه کلافه شدم سیم کارت رو ازش در اوردم و گذاشتم توی کمد مرینت: دیگه گوشیش خط نمیداد نکنه نمیخواد با من حرف بزنه برای همین این کار رو میکنه منم بغض توی گلوم ایجاد شد دلم برای ماریا خیلی تنگ شده بود ماریا: زانو هام رو توی بغلم گرفتم و اروم گریه کردم اریان: از داخل اتاق ماریا و ماریتا صدای گریه میومد کنجکاو شدم دم در وایسادم و گوش دادم صدای ماریا بود ......اخی حتما دلش برای خواهرش تنگ شده بوده اروم در رو باز کردم دلم براش سوخت ....... رفتم نزدیک و گفتم چاقالو؟ ماریا: تا صدا اومد ترسیدم دیدم اریان کله پوک هست گفت چاقالو عصبانی شدم و گفتم حالم رو نمیبینی ؟ مسخرم میکنی ؟ اریان: ببخشید حالت خوبه ؟ ماریا: نه ! دلم برای خواهرم تنگ شده من بدون اون نمیتونممم خواهررر😭 اریان : رفتم کنارش و صورتش رو اوردم بالا و اشکاش رو پاک کردم و گفتم نگران نباش مطمئنم حال ماریتا خوبه ماریا: از کجا میدونی ؟ اریان: حسم بهم میگه حالا هم گریه نکن باشه ؟ و بغ.لش کردم که یکدفعهههههههههههه[ بلو بعدی کالت دالم🥺🥺🥺]
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اریان و این کارا 😑😑🤔😨
فالویی به فالویی
فالویی
خیلی قشنگ بود لعدی
ممنون
عالیــــــــــــــــــــــ
ممنونمممم😍😍😍
سلام عالی بود;-)
مرسی
خواهش میکنم:-)
بازم مثل همیشه داستان آبجیم برنده میشه 😍😍😍😍😍
مرسی ابجی قشنگمممم🥰🥰🥰
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
۱۵ لایک بعدی
گذاشتم
پارت 16رو گذاشتم🌟🌟🎉🎉
خیلی کم بود💔
به نظرم ایم در برابر کسای دیگه که پارت میدن خیلی بیشتره 💔 اما سعی میکنم هر موقع خواستم پارت 16 رو بنویسم اسلاید اخر رو طولانی تر بدم 😊
عالی بود اجی
قربونت اجی 🥰