کیس ازدواج

این داداشمون رسوله................

از زبون رسول:خیلی نگران بودم.پس فردا شب قرار خواستگاری بود و من خیلی هول شده بودم.میخواستم از آقا محمد کمک بگیرم(نکته:عطیه همسر آقا محمد این نکته فقط مخصوصا اونایی که گاندو ندیدن)ولی وقت نمیشد.آخرش بعد از جلسه مرور پرونده(گاندو 2)رفتمو با هزار من من گفتم:آقا محمد.....من..من....میخواستم...درمورد یک موضوعی با شما مشورت کنم.آقا محمد در بطری رو بست گذاشت روی میز و گفت:آره اتفاقا منم میخواستم در مورد یه موضوعی باهات صحبت کنم.بشین. من:چ مسئله ای؟؟!!>... آقا محمد:خب رسول این اواخر دقت کردم دیدم خیلی کم حرف میزنی و یجورایی حواست به کار نیست امروز میخواستم بشینیم ازت بپرسم:مشکلی پیش اومده؟!..گفتم:بعله آقا چیزه مادرم.......دنبال یکی میگشت که.....که....بلخره ما هم.........خب حقیقتش مادرم یه کیس ازدواج پیدا کرده.آقا محمد:مبارکه استاد رسول بریم لباس بگیریم؟....من:چاکریم آقا.آقا محمد:نگران چی هستی؟!کارت یا مشکلات مالی؟؟>.. من:آقا(بیشتر سعید و داوود.....)

کارم چون نمیدونم بگم؟نگم؟بیشتر هم نگران همین هستم.آقا محمد:ببین اول اصلا از کارت نگو بگو ولی یذره خیلی کم چون باید بدونه کارت حساسه....از زبون آقا محمد:این اواخر خیلی به رفتار رسول دقت میکردم نگران به نظر میرسید و حواسش به نبود.تصمیم گرفتم بعد از جلسه مرور پرونده گاندو 2 با هم حرف بزنیم.خودش اومد و گفت میخواد درمورد یه مسئله ای باهام مشورت کنه.منم گفتم اتفاقا میخوام با هم حرف بزنیم.نشستیم و گفت خانم حسنی(مادر رسول) یکی رو پیدا کرده برای ازدواج.وقتی موضوع رو فهمیدم خیلی خوشحال شدم.بلاخره رسول ماهم داشت تشکیل خانواده میداد.خیلیییی اصرار داشت سعید و داوود اینا تا لحظه آخر نفهمن ولی داوود مثل اینکه یه چیزایی شنیده بود.کلی با رسول شوخی میکرد و میگفت:مبارکه آق رسول دوماد میشی به ما چیزی نیمگی؟؟!!>... از زبون داوود:

خب اولین پارت اولین داستانم تموم شد همونطور که گفتم لینک ادامه داستان رو بعد از انتشار توی خود نظرات میفرستم(قول نمیدما)لایکی نظری پیشنهادی سوالی انتقادی سرکوفتی چیزی بود توی نظرات بفرمایید