اینم پارت دوم معذرت میخوام کمی دیر گذاشتم گوشیم خراب شده بود💜
روشا پرید وسط در اخم کردم😠و گفتم:برو کنار روشا:جان مادرت بیخیال شو من:زود میام روشا:اره اون دفعه که زود اومدی واسه هفت پشتم بسه۰۰۰۰۰تورو خدا بیخیال حموم شو یه دیقه میریم صبحانه میخوریم زود میام دیگه من:باشه بابا تو بردی (پیام بازرگانی:خب دوستان تو این رمان اشپزیه شما و دوستتون انقدر عالییه که بوش تو کل کوچه میپیچه و کل همسایهاتونو دیوانه میکنه برا همین شمام دست از اشپزی کشیدن و هر روز صبحانه و ناهار و شام رو تویه رستورانی که همیشه اونجا میرین میخورین)لباسامون پوشیدیم و به سمت رستوران رفتیم و سفارشاتمونو دادیم داشتم تو اینستا میچرخیدم که۰۰۰۰۰۰روشا:مهسا بیا یه بازی من:چی بازی؟ روشا یه بطری اب معدنی از کیفش در
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عالییی نوشتی همین جوری ادامه بده 😅😘
عزیزم داستانت حرف نداره خیلی خوشم اومد🧡
تا نمردم پارت بعد رو بزار لطفااا🧡
ج چالش:به نظرم رابرت از مهسا خوشش میاد.
ممنون گلم 💜😍😘
راستی منم تورو دنبال میکنم داستان مدرسه شبانه روزی خیلی زیباست
خیلی ممنون
داستان تو هم خیلی خوبه