
اینم پارت دوم معذرت میخوام کمی دیر گذاشتم گوشیم خراب شده بود💜
روشا پرید وسط در اخم کردم😠و گفتم:برو کنار روشا:جان مادرت بیخیال شو من:زود میام روشا:اره اون دفعه که زود اومدی واسه هفت پشتم بسه۰۰۰۰۰تورو خدا بیخیال حموم شو یه دیقه میریم صبحانه میخوریم زود میام دیگه من:باشه بابا تو بردی (پیام بازرگانی:خب دوستان تو این رمان اشپزیه شما و دوستتون انقدر عالییه که بوش تو کل کوچه میپیچه و کل همسایهاتونو دیوانه میکنه برا همین شمام دست از اشپزی کشیدن و هر روز صبحانه و ناهار و شام رو تویه رستورانی که همیشه اونجا میرین میخورین)لباسامون پوشیدیم و به سمت رستوران رفتیم و سفارشاتمونو دادیم داشتم تو اینستا میچرخیدم که۰۰۰۰۰۰روشا:مهسا بیا یه بازی من:چی بازی؟ روشا یه بطری اب معدنی از کیفش در
من:چی بازی؟ روشا یه بطری اب معدنی از کیفش در اورد و گفت:۳ بار شانس داری اینو بندازی جوری که رو زمین ایستاده بشه من:اگه نتونستم؟ روشا:تا غروب هرچی میگم و انجام میدی ولی اگه از ۳ بار یکبارشم تونستی تو هرکاری بگی رو من انجام میدم۰۰۰۰۰قبول کردم قرار شد اول صبحانه بخوریم و بعد بریم تو یه پارک انجام بدیم اینکارو۰۰۰۰۰۰۰به سمت پارک نزدیک رستوران رفتیم روشا بطری رو بهم داد یه نفس عمیق کشیدم و بطری رو انداختم تو هوا وقتی افتاد نه ایستاد روشا:ایول من:😓 روشا:خدایا این و ببازون باشه؟و بعد به اسمون نگاه کرد و چشمک میزد۰۰۰۰۰بیخیال مسخره بازیاش شدم و دوباره بطری رو انداختم که بازم نشد روشا:ای قربون پروردگار الهی برم که انقدر مهربونه من:😑😑شانس اخرم بود و با دقت بیشتری بطری رو
انداختم از ترس باخت چشمامو بستم باز که کردم باور نمیشد بطری۰۰۰۰۰بطری نه ایستاد😫روشا با دیدن این صحنه از خوشحالی رفت وسط پارک و داشت قر می داد روشا:خب خب مهسا خانم از امروز تا غروب هرچی میگم باید بگی چشم۰۰۰۰۰۰۰اومممم خب چه بلایی سرت بیارم؟؟؟ من:خدا رحم کنه😓😓روشا:اها بریم شهربازی من:اخ جون بریم تاکسی گرفتیم و به سمت شهربازی رفتیم یکی از وسایل شهربازی رو انتخاب کردیم و به سمت بلیط فروشی رفتیم روشا:پولش باتو من:بله؟؟😐روشا:چیه شرط و باختی و الان هرچی میگم باید انجام بدی من:نوبت منم میرسه😤😤 پول بلیط و حساب کردم و رفتیم و سوار وسیله شدیم(پیام بازرگانی:اوممم خب دوستان از اونجایی که زیاد اشنایی با اسم
وسایل شهربازی های خارج ندارم برای همین تویه داستان میگم که سوار وسیله شدن حالا خودتون یه چی تصور کنین😅👈👉)بعد از کلی ولخرجی روشا خانم و حرص دادن من خسته شدیم و به طرف یه کافه رفتیم و دوتا بستنی سفارش دادیم و پولشم خودم حساب کردم😑همینجور که داشتیم بستنی میخوردیم یهو روشا گوشیم رو گرفت من:چیکار میکنی؟ روشا:گفتی اسم پسره چی بود رابرت؟من:کدوم پسره؟روشا:هیچی وللش خودم پیداش کردم من:روشا از همین الان دارم بهت میگم هر کاری که میخوایی بکنی رو نکن روشا:باش بیا من:بله؟درست میبینم تو واقعا میخوایی بدی گوشیو؟ روشا:ناراحتی بگیرم کارم انجام بدم من:من نه نه.......حالا اون پسری که میگفتی اسمش چیه
منظورت کی بود؟روشا:همونی که بغلت کرد و بعد خیست کرد من:اها رابرت اسمش رابرته روشا:میدونم اخه چند دیقع پیش براش پیام فرستادم من:اها........صبر کن ببینم تو.......روشا میکشمت.....بعد از نیم ساعت که دور خودمون چرخیدیم اخر دستم بهش رسید تا تونستم زدمش(در حال خوندن پیامی که روشا برای رابرت فرستاده)سلام رابرت جون خوبی چه خبرا چیکارا میکنی انقدر دلم برات تنگ شده که نگو اگه امروز هستی بیا بریم بیرون راستی دوستمم میاد رابرتم هم فقط نوشت اوکی.......وتییی خدا به فنا رفتم نابود شدم ابروم رفت روشا:وااا خودتو جمع کن دختر حالا که چیزی نشده من:😡😡روشا.....روشا:جانم من:ده ثانیه وقت داری از من دور شی روشا:ب.....یک هو گوشیم رنگ خورد رابرت بود
خب جواب بده من:باش هولم نکن جواب دادم رابرت:سلام من:سلام رابرت خوبی رابرت:ممنون تو چطوری من:منم خوبم کاری داشتی؟رابرت:اره اون ادرسی که برام ارسال کردی مسیرش خیلی دوره میشه بریم یه جایه نزدیک مثلا کافی شاپه....اونجا بریم؟ من:اره اره خوبه رابرت:پس می بینمت بایی من:باش بایی.....من:عه روشا این ادرس همین کافی شاپیه که هروز میریم روشا:چی جالب.....وارد کافی شاپ شدیم هرچی نگاه کردم ندیدمش من:روشا فکر کنم نیومده هنوز.....رفتیم رویه میز نشستیم داشتم تو اینستا میچرخیدم که روشا:مهیی ببین کی اینجاست من:به سمتی که اشاره کرد نگاه کردم😨😨باورم نمیشد اون اون..... خب اینم از پارت دوم❤امیدوارم خوشتون بیاد خداحافظ عشقا👋💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی نوشتی همین جوری ادامه بده 😅😘
عزیزم داستانت حرف نداره خیلی خوشم اومد🧡
تا نمردم پارت بعد رو بزار لطفااا🧡
ج چالش:به نظرم رابرت از مهسا خوشش میاد.
ممنون گلم 💜😍😘
راستی منم تورو دنبال میکنم داستان مدرسه شبانه روزی خیلی زیباست
خیلی ممنون
داستان تو هم خیلی خوبه