
های گایز بدون هیچ معطلی بریم سراغ تست...
رابرت ماشین و پارک کرد هردو پیاده شدیم و به سمت خونه ی رابرت رفتیم رابرت درو باز کرد و داخل شدیم رابرت:میخوایی یه لیوان اب برات بیارم؟من:ممنون میشم...روی مبل نشستم و کمی از ابی که رابرت برام اورد خوردم و به رابرت که منتظر جلوم نشسته بود نگاه کردم من:چرا اینجوری نگاه میکنی؟رابرت:چجوری؟من:انگار میخوایی با چشمات منو بخوری رابرت:نمیخوایی تعریف کنی؟من:چیو؟رابرت:همین که چرا بهم زنگ زدی تا بیام دنبالت تا سریع از اونجا دور شی من:........که بعدش به روشا زنگ زدم
ولی جواب نداد بعد یادم اومد شماره ی تورو دارم و به تو زنگ زدم رابرت:ایدین فقط بهت گفت که باهاش دوست میشی یانه تو چرا یهو فرار کردی؟من:دست خودم نبود همه چی یهویی پیش رفت...گوشیم زنگ خورد شماره روشا بود جواب دادم روشا:الو؟مهسا کجایی دختر همه نگرانتن من:چی؟من خونه ی رابرتم روشا:باشه ادرس خونشو بده بیایم دنبالت من:باشه...قطع کردم و ادرسو برای روشا اس ام اس کردم رابرت:روشا بود؟من:اره داره با داداشم میان دنبالم رابرت:اها من:رابرت تو اگه جایه من بودی چه جوابی به ایدین میدادی؟رابرت:فقط به ندای قلبت گوش بده...ایفون به صدا در اومد از رابرت خداحافظی کردم و به سمت تاکسی که دم در بود شدم
ماهان:مهسا خوبی من:اره خوبم ماهان:دختر تو چرا یهو اینجوری کردی روشا:اخه اجیم رابرت جونو دوس داره..پیشکونی از پایه روشا گرفتم ماهان:اره؟ من:نه بابا ما فقط دوستیم تو نمیدونی این همیشه چاخان میگه روشا:بی شخصیت😑من:😝ماهان:ایدین ازم خواست که اگه راضی فردا برین کافه....روشا اومد حرف بزنه که یهو ماهان گفت:فقط مهسا و ایدین روشا:😩😖😞این بی انصافیه من:چقدر شما دوتا بهم میاین یهو هردوشون بهم نگاهی کردن و با یه لطفا خفه شو روشون و ازم گرفتن....وقتی به خونه رسیدیم هرکی رفت اتاق خودش ماهان هم رفت تویه اتاق اضافی
اخه خونمون چهار خوابس فردا:ساعت۴و۲۶دقیقه:ایدین و از پشت شیشه دیدم تو کافه نشسته بود و هی به ساعتش نگاه میکرد نفس عمیقی کشیدم و داخل شدم و روبروش نشست با دیدنم بلند شد و وقتی من نشستم اونم نشست من:سلام ایدین:سلام خوبین؟...چی میل دارین؟من:ممنون خوبم من یه بستنی میوه ای....بعد از اینکه ایدین سفارشا رو داد گفت:اممم خب من امروز گفتم که همو ببینیم تا راجب حرفی که دیشب گفتم صحبت کنیم و... وسط حرفش پریدم و گفتم:من قبول میکنم ایدین یهو سرشو بلند کرد و بهم خیره شد و گفت:چ....چی؟من:من دیشب به پیشنهادتون خیلی فکر کردم و جوام مثبته...
ایدین برا چند لحظه بهم خیره شد و من دستم و جلوش تکون دادم و گفتم:اممم ایدین خوبی؟یهو از جاش بلند شد و با صدای بلند گفت:خانوم ها و اقایان لطفا برا چند لحظه بهم توجه کنین این خانومی که اینجاست عشق منه و بهم جواب مثبت داده برا همین من همه ی شمارو به یه نوشیدنی دعوت میکنم و بعد کل مردم دست زدن و من یعنی دروغ نگم سرخی رو رد کردم داشتم از خجالت سیاه کبود میشدم ایدین سرجاش نشست و بهم نگاه کرد و گفت:مهسا خوبی چت شد یهو من:نه من خوبم فقط یکم....یکم خجالت کشیدم ایدین:این الان یکمه؟سیاه کبودی من:اره یکمه ایدین:قربون اون خجالت کشیدنت بشم من...از حرفش خندم گرفت و گفتم:خدا نکنه....
بعد از اینکه ایدین به همه یه نوشیدنی داد رفتیم باهم قدم زدیم ایدین:مهسا؟من:بله؟ایدین:دیشب وقتی که فرار کردی اون اقا کی بود که سوار ماشینش شدی؟من:اون دوستم اسمش رابرته ایدین:دیگه دوست ندارم با هیچ مردی باشی حتی درحد یه سلام کردن من:😐😂😂😂تو الان حسودی کردی اره؟ایدین:بله من ادم خیلی خیلی خیلی حسودیم من:اوووو خدا بخیر کنه و بعد باهم زدیم زیر خنده.....بعد از اینکه با ایدین خداحافظی کردم به سمت خونه رفتم با کلید درو باز کردم تا ببینم دوتایی دارن چیکار میکنن تو خونه درو اروم باز کردم دیدم دوتایی رو مبل نشستن غرق تو فیلم و دارن تخمه میخورن رفتم تو دیدم دارن زیادی غرق فیلمن یهو جیغ زدم
که هردو یه متر رفتن بالا اومدن پایین روشام که دستش نوشابه بود کلشو ریخت رویه ماهان و منم که از خنده نقش زمین شدم ماهان:اره بخند ولی بدون نوبت منم میشه و بعد به روشا نگاه کرد ماهان:و شما روشا خانم....یهو روشا از جاش بلند شد اومد بره تو اتاق که یهو ماهان گرفتش و کلی قلقلکش داد ماهان:مهسا بیا کمک...منم پایه رفتم کلی باهم روشا رو قلقلک دادیم بعد از چند دیقه بلند شدیم ماهان رفت حموم و منو روشا داشتیم حالو تمیز میکردیم که یهو سرم گیج رفت و چشام سیاهی رفت و افتادم زمین روشا تا منو دید اومد سمتم و هیی اسممو صدا میزد و سریع رفتش یه اب قند برام درست کرد وقتی خوردم حالم خیلی بهتر شد
روشا:مهسا خوبی؟من:اره بهترم روشا:برو استراحت کن بقیشو خودم جمع میکنم من:باشه و به سمت اتاقم رفتم و پریدم رو تختم به ثانیه نکشید که خوابم برد فردا:ساعت۱۲ظهر:با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم
ایدین بود جواب دادم من:سلام ایدین:سلام عشقم خوبی ساعت خواب من:خوبم تو چطوری خوشتیپ ایدین:صدای پرنسس رو که میشنوم عالیم من:😍😂 ایدین:دلم انقدر برات تنگ شده که نمیدونی گفتم اگه بپذیری بریم سینمایی چیزی من:با کمال میل ایدین:پس ساعت پنج میبینمت فعلا من:بایی گوشی انداختم رو تخت رفتم wc ابی به دست و صورتم زدم اومدم برم تو حال که گوشیم زنگ خورد به طرفش رفتم که یهو چشمم به بالشتم خورد.....
اینم از پارت پنجم چالش:بنظرتون بعد این رمان چه رمانی بنویسم اخه تو تست اولم خیلیا یه چیز گفتن بعضیا گفتن لیدی باگ بعضیام گفتن بی تی اس گفتم دوباره بپرسم ببینم چی میگین اخه امکان داره این رمان زود به پایان برسونم گود باییی لاورا❤️💜💙💚💛
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یک سال گذشت و ما فسیل شدیم و هنوز پارت شیش زو ننوشتی آخههههه😭👐
چالش: اول اینو تموم کن لطفا بعدش تصمیم بگیز
وای پوسیدیم نمی خوای پارت بعد رو بزاری
عالی بود دارم از خوشحالی اشک میریزم
و داستان لیدیباگ بساز یعنی چیزه تست عالی هستی عالی تر میشی
در مورد میراکس بنویس کل تستچی شده بی تی اس دیگه طرفدار هاش دارن میان پایین واقعا دیگه مسخره شده🙄
عالی بود!♡
اگه درباره جونگ کوک بنویسی طرفداراش خیلی زیاد میشه چون خیلی طرفدار داره اونوقت داستانت بین برترین ها قرار میگیره!
جونگ کوک عضو بیتیاسه
ممنون نظر دادی💜✨
ایده ی خوبی بهش فکر میکنم😊
عالی بود👍👏
به نظرم یه داستان متفاوت بنویس چون میراکلس و اینجور چیزا زیاده.
ولی اگه بین این دو تا هست میراکلس چون این دورا بی تی اس زیاد شده
ممنون که نظر دادی💜✨
ببینم چی میشه
واییی خدا عالی بود پارت بعد😭😭😭😍😍😍💗💖💖💖
ممنون که نظر دادی💜✨