
اینم پارت چهارم بریم بخونیم
سریع هردو لباس پوشیدیم و به طرف ماشین رابرت رفتیم و سوار شدیم رابرت منو بخونه رسوند بعد از خداحافظی زنگ ایفون رو زدم وقتی روشا درو باز کرد با دو رفتم بالا داخل شدم روشا:کجایی تو میدونی ساعت چند؟ما الان باید اونجا باشیم من:خیلی خب الان حاضر میشم.....بعد از اینکه حاضر شدم روشا یه تاکسی گرفت و به سمت پارتی رفتیم وقتی رسیدیم پارتی تویه یه ویلایه خیلی بزرگ بود من:یا خدا من دارم خواب میبینم یا که واقعا این شبیه قصر میمونه روشا:میخوایی یه چَکِت بزنم ببینی خوابی یا بیدار؟من:نه ممنون.....وارد ویلا شدیم خیلی شلوغ بود رفتیم تو رخت کن و لباس هامون و عوض کردیم رفتیم رو یه میز نشستیم
روشا:اوممم تو اینجا باش من برم به دوستم سلام کنم بیام زود من:این یعنی اینکه همینجا بشین من میخوام برم خوش بگذرونم روشا:😁😀دقیقا.....حوصلم سر رفته بود رفتم تو اینستا داشتم چرخ میزدم که....مرد:اممم ببخشید اینجا جایه کسی هست؟ من:اره هست ولی حالا حالا ها نمیاد مرد:پس میتونم بشینم؟ من:بله چرا که نه مرد کنارم نشست و گفت:ایدین اسمم ایدینه من:اسم منم مهسا هستش ایدین:از اشنایی باهاتون خوشبختم پرنسس مهسا من:😐پرنسس مهسا؟ ایدین:شما اونقدر زیبایی که شبیه پرنسس هایه تو داستانایی من:😅ای بابا خجالتم نده ایدین:میای بریم قدم بزنیم؟من:اره بدجوری حوصلم سر رفته......از ویلا خارج شدیم ایدین:مهسا یعنی چی؟
من:مهسا یعنی ماه یا مانند ماه ایدین:واو......میایی جرعت حقیقت؟من:اره ایدین:اول من یا تو؟ من:فرقی نداره ایدین:پس اول من.....جرعت یا حقیقت؟ من:حقیقت ایدین:عاشق شدی؟ من:نوچ......حالا من جرعت یا حقیقت؟ ایدین:حقیقت من:اومممم نسبتت با لیندا چیه؟(لیندا دختریه که پارتی گرفته و دوست روشاست)ایدین:برادرشم من:😱😱وایی دروغ میگی تو هیجوره شباهتی به لیندا نداری ایدین:همه میگن....جرعت یا حقیقت؟من:جرعت ایدین:منو بوسم کن من:😐😑😑ایدین:من منتظرم که بوسم کنی.....رفتم سمتش که بوسش کنم که دیدم یه اقایی که سرش تو گوشیه همینجوری داره میاد
سمتمون و اصلا حواسش نیست من:اوممم چطوره اون مرد و بوسش کنم هاع؟تا اینو گفتم به طرف مرد دوییدم و ایدین پشت سرم هیی داد میزد:مهسا نکن شاید عصبی شه بیا اینجا مهسااا بی توجه به حرفاش سریع رفتم لپش و بوسیدم که مرد از این حرکتم ترسید و باعث شد گوشیش از دستش بی افته کلاهی که سر مرد بود و برداشتم و سر خودم گذاشتم رو به ایدین مسخره بازی در اوردم مرد خم شد و گوشیش و از زمین برداشت و همینجور که سرش پایین بود گفت:لطفا کلاهمو بدین من:اخ ببخشید بفرمایید من واقعا قصد اذیت کردنتونو نداشتم ما داشتیم باهم بازی میکردیم مرد سرشو اورد بالا و با لبخند گفت:😊اشکالی نداره من:😱😱تو....تو اینجا چیکار میکنی؟
ماهان:مهسا خودتی؟سریع رفتم تو بغلش و اونم منو بغل کرد من:اره داداشی خودمم ماهان:الهی قربونت بشه داداشی دلم برات یه ذره شده بود من:منم از بغلش اومدم بیرون و گفتم:تو اینجا چیکار میکنی؟چرا بهم خبر ندادی که اومدی؟ماهان:به شمارت هرچی زنگ زدم گفت چنین شماره ای وجود نداره....ایدین
که تا حالا مارو داشت نگاه میکرد گفت:شما همو میشناسین؟من:امم معرفی میکنم ایدین برادر دوسته روشا و ماهان برادرم ایدین و ماهان باهام دست دادن ایدین:اممم راستش قبل اینکه برگردیم ویلا و از داداشت پذیرایی کنم یه درخواستی ازت داشتم من:چه در خواستی؟ ایدین:خب میدونی من تو زندگیم
دختر زیاد دیدم ولی امشب من یه دختری و دیدم که با تموم دختر های جهان فرق داشت اگه اجازه بدی دوست دارم که منو بعنوان دوست پسرت قبول کنی....با این حرف ایدین تمام بدنم یخ زد بی اختیار به عقب رفتم سریع دوییدم سمت ویلا از پشت صداهای ایدین و ماهان رو میشنیدم ولی بهشون توجهی
نکردم نمیدونستم برای چی دارم ازشون فرار میکنم ولی قلبم بهم میگفت که باید دور بشم ازشون....وارد ویلا شدم و سریع به روشا زنگ زدم هرچی زوتر باید از اینجا میرفتیم جواب نداد از ترس دستام یخ زده بود و یهو یاد رابرت افتادم سریع بهش زنگ زدم نرسیده به هشتمین بوق جواب داد....با صدای خواب الودیی گفت:دختر تو چرا دست از سَرِ پُر موی من برنمیداری هان؟؟ من:رابرت تو رو خدا بیا دنبالم خواهش
میکنم رابرت:چیزی شده مهسا؟من:رابرت خواهش میکنم بیا دنبالم خواهش میکنم ازت اومدی برات توضیح میدم رابرت:باشه بگو الان کجایی؟ادرس و بهش دادم و گفت تا چند دیقع دیگه میاد دنبالم....ماشینی با سرعت به طرفم اومد و جلو پام توقف کرد از ترس یه قدم عقب رفتم راننده شیشه رو داد پایین رابرت بود رابرت:سوار شو داشتم سوار میشدم که ماهان و ایدین رو دیدم سریع سوار شدم و به رابرت گفتم تا میتونه گاز بده تا از اینجا دور شیم....
اینم از پارت چهارم امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه جایی اشکالی داشت خوشحال میشم تا بهم بگیین و اینکه نظر فراموش نشه لاوا بایی💜💛💚💙✋❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامه ادامه ...من ادامه میخوام
در حال بررسیه دو هفته شده اما هنو ثبت نشده فکر کنم چند روز دیگه ثبت میشه
شبيه فيلم تركى ها ميمونه😐😂
😂😂😂
شب بخیر 🙂 ... چیه خو چیز دیگه ای نداشتم بگم مخم هنگیده 😐 ولی خیلی عالی بود هروقت تونستی پارت بعدو بزار 😅 .. متظرما بای 😎🎩
😂😂😂ممنون از نظرت
پارت بعدی و گذاشتم در حال بررسیه
♥️♥️♥️😂😂
عالی که چه عرض کنم فوق عالی بود واقعا خوب بود داستانت منتظر پارت بعدی هستم. رفت جزو مورد علاقه هام😊🌷
راستی یک سوال داشتم ماهان مگه برادر مهسا نیست پس چرا مهسا از ترس آیدین نرفت پیش ماهان تا نجاتش بده و ماهان هم اصلا غیرتی نشد؟ البته اگه جزوی از داستانه که خب باید بگم واقعا قوه تخیلت عالیه👍👏
ممنون از نظرت
خب راستش خودمم میخواستم ماهان رو یک فرد غیرتی توی داستان نشون بدم ولی از اونجا که داستان کمدی هست شخصیتش و تغییر دادم
متشکرم🌷
سلاااااام
فوق العاده بود
ممنونم💜✨😊
عااالییی بود خیلی خوب بود:)
بی صبرانه منتظر پارت بعدم:)
ممنون✨💜
منم بی صبرانه منتظر پارت بعدیه مدرسه شبانه روزیم😁😀