6 اسلاید صحیح/غلط توسط: نیتا انتشار: 3 سال پیش 270 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر خواهش میکنم نمیتونم صدبار بزارم چشمام اذیت میشن😁راستی اگه پارت قبل نخونید بزار اون بیاد بعد اینو بخونید
از زبان کت
دیدم صدای اهنگ خیلی قشنگی میاد رفتم صدا رو دنبال کردم در اتاق مرینت نیمه باز بود اناهیتا رو پای مرینت خوابش برده بود و مرینت براش اهنگ میخوند
یه دو روز دیگه تولدشه میخوام یه تولد براش بگیرم که حتی تو خوابش هم ندیده باشه
از زبان مرینت
اهنگ تموم شد و به خودم اومدم دیدم که اناهیتا رو پای من خوابش برده مو هاش رو ناز کردم
بلند شدم و در اتاقم رو بستم
لباسم رو عوض کردم رفتم پتو رو کشیدم رو اناهیتا و اومدم بخوابم که در اتاق زده شد
کیه
منم دخترم
بفرمائید مادر
اومد تو و تا من و اناهیتا رو دید لبخند زد و گفت
خیلی اناهیتا رو دوست داری نه
گفتم
اره مامان خیلی دوسش دارم مثل خواهر میمونه برام
لبخند زد و گفت
دخترم میدونستی تو متولد ماه بهمنی ؟
گفتم
اما مادر مامانم گفته من متولد ماه فروردینم !!!!!!!!
گفت
دخترم من تو رو تو دنیای وندپایر ها بهت قدرت دادم زمانی که مادرت و پدرت برگشتن به دنیای خودشون برای این که ۱ سال نبودن زمان ما با زمان شما فرق میکنه
من میخوام تدارک جشن برات ببینم
گفتم
مادر خودت رو خسته نکن نمیخواد بعدش هم من دیگه داره ۱۸ سالم میشه به نظرت تولد برای بچه ها نیست
خندید و گفت
حالا حالا ها از این تولد ها زیاد داریم
گفتم
باشه مادر هر طور راحتی
فردای ان روز
از زبان چارلی
میدونم که دو روز دیگه جشن مرینته برای این که دل اون رو به دست بیارم میخوام جشن بگیرم براش ولی نباید بفهمه اون کسی که براش لباس و تدارک دیده منم چون به مهمونی نمیاد پس
رفتم یه لباس ابی خیلی قشنگ گرفتم
کادو کردم و فرستادم برای مرینت
تدارک رو دیدم و امشب قراره همه بیان
از زبان کت
امروز اصلا نتونستم پیش عشق زندگیم باشم ولی اشکال نداره من برای لبخند اون هر کاری میکنم امشب یه مهمونی دعوتم فردا همه چی عالیه
از زبان مرینت
کت امروز اصلا پیشم نبود خیلی دلم میخواست بغلش کنم ولی خو پیشم نبود نمیشد
دیدم در قصر رو میزنن رفتم باز کردم
بله بفرمائید
خانم مرینت
بله
این بسته برای شماس
اوهههه چه خبره چقدر بزرگه باشه ممنون
خدانگهدار
خدانگهدار
یعنی چی میتونه توش باشه
تیکی اومد بیرون و گفت
مرینت شاید کت برات فرستاده برای مهمونی امشب
راست میگی اصلا شاید مهمونی امشب هم کت گرفته
اره ممکنه
خب بزار برم بپوشم
رفتم پوشیدم یک ساعت دیگه مهمونی تو یه قصری بود که مثل تالار بود
از زبان کت
چارلی اومد پیشم و گفت به مهمونی تولد مرینت جونم خوش اومدی
چشام چهار تا که هیچی از ۱۰ تا هم بزرگ تر شد و گفتم
تو چی زر زر میکنی
گفت
من برای عشقم لباس فرستادم و اونم قبول کرد و اگه باور نمیکنی امشب میبینیش تو یه لباس ابی که به رنگ چشاش خیلی میاد
گفتم
مرینت من همچین کاری نمیکنم
خواهیم دید
و رفت
منتظر اومدن مرینت شدم که دیدم با یه لباس ابی اومد پایین و با لبخند اومد سمتم
قلبم به هزاران تیکه تقسیم شد
اومد و گفت
قشنگه و یه چرخ زد گفتم
مرینت باورم نمیشه که همچین کاری کردی
گفت
چیکار کردم مگه
ادامه دارد....
رمان #قربانی.عشق
از زبان مرینت
کت منظورش از این حرف چی بود
من که کاری نکردم همون جوری داشتم با خودم میبریدم و میدوختم که کت گفت
مرینت چرا اینو پوشیدی
گفتم
کت مگه میشه کادو رو پس داد اونم از کسی که خیلی دوسش دارم
از زبان کت
مرینت که اینو گفت زندگی برام تیره و تار شد تا اومدم چیزی بگم چارلی دست مرینت رو کشید و چرخوند
از زبان مرینت
داشتم به کت نکاه میکردم و منتظر بودم تا حرفش رو بزنه که یکی دست من رو گرفت و چرخوند به اون فرد نگاه کردم چارلی بود تا اومدم چیزی بگم
گفت
لباسی که برات فرستادم خیلی بهت میاد
اخ تازه دو زاریم افتاد
گفتم
تو این جشن رو برام گرفتی
گفت
پس چی
گفتم
ولم کن چارلی بزور از توی دست هاش اومدم بیرون که دیدم کت نیست رفته بیرون از قصر
رفتم دنبالش
گفتم کت وایسا داشت بارون میومد
گفت
مرینت از کی تا حالا منو فراموش کردی یه روز پیشت نبودم
همون جوری تند تند داشت راه میرفت که رفتم دستش رو گرفتم و گفتم
دیونه نشو کت من به غیر از تو کسی رو دوست ندارم
سرم داد زد و گفت
پس چرا لباسی که اون فرستاده رو پوشیدی میدونی من ازش متنفرم
گفتم
کت حواست باشه سره من داری داد میزنی من فکر کردم اون مهمونی و لباس ها رو تو تدارک دید ی
برای همین این لباس رو پوشیدم برای همین به این جشن اومدم
ساکت شد
گفتم
من هیچوقت کاری نمیکنم که دلت رو بشکنم و ازش دور شدم داشتم راه میرفتم که به خودم اومدم دیدم وسط جنگلم
تیکی اومد بیرون و گفت
مرینت این قدر گریه تک ناراحت میشم
گفتم تیکی ای کاش میشد زمان رو به عقب برگردوند
نشستم وسط جنگل به لباسم گاه کردم
پاره شده بود دنبالش و پاهام یکم زخمی بود
نشستم و ساعت قدیمی که مادرم بهم هدیه داده بود رو بر. داشتم و ناخود اگاه گفتم
لونا به عقب برگرد
یه نور سفیدی ظاهر شد که تیکی خیلی خوشحال شد و گفت
مرینت تو یه معجزه گر ساختی
گفتم چی
گفت اسم اکوماش هم لوناعه
یه پیشی صورتی سفید بود که هم اندازه تیکی بود و گفت
سلام مرینت من میتونم اینده و گذشته مراقبت کنم مرسی که این وظیفه رو بهم دادی
با چشم های گشاد بهش نگاه کردم که گفت
حالا باید یه منتخب پیدا کنی
از زبان کت
یه ۵ ساعتی میشد که مرینتم غیبش زده بود دنبالش میگشتیم
از زبان دیگو
دیدم مرینت از در قصر اومد تو پر و پاش زخمی بود و لباسش گلی و پاره گفتم
ابجی حالت خوبه
زد زیر گریه و ماجرا رو بهم گفت
گفتم مرینت لب تقصیر تو نیست خیلی براش ناراحت بودم اخه چرا باید دل خواهرم رو بشکنه ناگهان یه اکوما مبر تو دستبند دیگو و دیگو شرور میشه
ادامه دارد....
رمان #قربانی.عشق
از زبان کت
مرینت رو تا خونه دنبالش کردم دیدم در تا باز شد مرینت پرید بقل دیگو من با خودم گفتم
ای کاش من جای دیگو بودم
دیگو دستش رو دور کمر مرینت حلقه کرد و گفت
ابجی خوشگلم تقصیر تو نیست اگه بدونی چقدر نگرانت بودم و بودیم
بعد یه اکوما اومد رفت تو دستبند دیگو
ملکه اکوما ها گفت
چیناتو من ملکه تو هستم من بهت قدرتی میدم که بتونی از خواهرت در برابر هر زخمی مراقبت کنی
دیگو سرش رو با دستش میگیره و میگه
نه نه نهههههههههههههههههههههههههههه
من با تو همکاری نمیکنم
مرینت ترسیده بود رفت سمت دیگو و دستبند رو شکوند
تعجب کردم مرینت از کجا میدونست برای خارج کردن اکوما جسم ها رو بشکنه
از زبان مرینت
اکوما عه ازاد بود ولی اخه جلو دیگو نمیتونستم تبدیل بشم دیگو رفت تو اتاقش و گفت مرینت تو هم بیا کارت دارم
گفتم
عه چیزه داداش من باید برم لباس هام رو عوض کنم
یه نگاه به سر تا پای من کرد و عصبی شد بعد با نگاهی کلافه گفت
باشه بعد بیا زخم های پات رو پانسمان کنم
گفتم
باشه داداشی
از زبان دیگو
دلم نمیخواد تک ابجیم دلش بشکنه اون با این که همیشه پیشم نبوده ولی وجودش به هممون ارامش میده
از زبان مرینت
لباسم رو عوض کردم
یه شرتک صورتی با یه نیم تنه پوشیدم بعد نشستم رو تختم و به زخم های پام خیر شدم هنوز تو فکر کت بودم
اشک ا ز چشام سرازیر شد
که یه نفر از تو تاریکی گفت
بهت گفته بودم گریه که میکنی دلم میخواد زمین و زمان رو بهم بزنم
بهش نگاه کردم و گفتم
برو بیرون
گفت
از کجا ؟ از قلبت یا از اتاقت
موندم چی بهش بگم اخه یه جورایی کیش و مات شدم
یه لبخند پر از بغض زد و گفت
جوابت چی شد
گفتم
هیچی
خندید و بهم نزدیک شد و گفت
مرینت این جوری نکن من من ....... معذرت میخوام نمیتونم ببینم بهم محل نمیدی دیوانه میشم
بهش نگاه کردم و گفتم
کت خیلی ناراحتم کردی
گفت
پس بیا از دلت در بیارم
ادامه دارد.....
رمان #قربانی.عشق
از زبان کت
دوباره دستم رو بهش دراز کردم مثل اولین بار بهش گفتم
پس بیا از دلت در بیارم
یه خورده نگران بود نمیدونم چرا
چیزی نگفت و دستم رو گرفت
با یه حرکت بلندش کردم که گفت
هی چیکار میکنی
گفتم
خو میخوام از دلت درارم دیه
با یه لحنی گفتم که با چشایی به قطر ۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹ نگاهم کرد
یه نیشخند خیلی ضایع رو لبم نشست
بعد از پنجره میخواستم برم بیرون بهش گفتم
عشق زندگیم چشم های دریاییت رو ببند
چشاش رو بست و سرش رو رو شونم گذاشت
بردمش به جایی که قرار بود براش تولد بگیرم پر از برگ رز های صورتی درستش کرده بودم زیر نور ماه با اهنگ
بهش گفتم چشمات رو باز کن
باز کرد و با حیرت به اطراف نگاه کرد و گفت
وای پیشی این این خیلی فوق العادس گفتم
نه به فوق العاده ای تو
گفت
کت قول بده دیگه ناراحتم نکنی
گفتم قول میدم و دستش رو بوسیدم سفت بقلش کردم یه ۱ روزی میشد که اذیتش نکرده بودم
دلم خو تنگ میشه بهش گفتم
مرینتم
گفت بله
یه لباس صورتی خیلی خوشگل گرفتم جلوش و گفتم میشه اینو بپوشی چشای ابیش برق زد و گفت
اگه عشق زندگیم بخواد چرا که نه
عین خری که بهش تیتاپ داده بودن کیف کردم 😐
رفت لباس هرو پوشید بعد از کلی رقص و خنده و اذیت کردن مرینتم تو بقل من خوابش برد
از زبان مرینت
امروز باید یه اهنگ رو با صفحه دی جی ایم تنظیم میکردم یه اهنگ بدون موسیقی برداشتم و شروع کردم به گذاشتن اهنگ روش
ادامه دارد....
از زبان مرینت
امروز مربی به همه بچه ها گفت بیایم سر کلاس دیشب بهم با کت خیلی خوش گذشت رفتیم کلاس که دیدم کت اومد نشست کنار من
گفتم
به به الیا حضرت افتخار دادن تمرین رو میان
بهم نگاه شیطنت امیز کرد که اب گلوم رو قورت دادم
و گفت
پس چی فکر کردی میزارم این ........ با نگاهاشون بخورنت
گفتم
خیل خوب بابا فهمیدم دیدم همین جوری داره راه به راه نگام میکنه
بهش گفتم
اگر هم میشه این جوری بهم نگاه نکن
خندید و گفت
باشه
مربی اومد و گفت
امروز اومدیم چون قراره مرینت خانم برامون یه اهنگ جلو چشممون تنظیم کنه و پلی کنه
گفتم
با کمال میل
رفتم وایستادم
وای همه پسر ها با دهن باز و کتی هم اینقدر ذوق کرده بود که نگو
البته بگم بعضی جا هاش رو با هاش میخوندم یا میرقصیدم
اهنگ تموم شد مربی هم برام دست زد و گفت
عالی عالی عالللللللیییییییییی
خندیدم و گفتم ممنون
رفتم نشستم
کت هم همون جوری نگام میکرد چیزی نگفتم
کلاس تموم شد و با کت تو راه خونه بودیم
کت گفت
از کی تا حالا زدی تو کار رپ
گفتم از دیروز تا حالا
خندید و گفت
میبینم یاد گرفتی حاضر جوابی رو بهم یهو نزدیک شد و گفت
یه وقت سرت رو به باد نده
بهش نگاه کردم و گفتم
تا وقتی پیشیم حواسش بهم هست سرم به باد نمیره یهو لب هاش رو گذاشت رو لب هام هر کاری کردم نتونستم جداش کنم
از زبان کت
وای خدا دیگه نتونستم جلو خودم رو بگیرم و با تمام توانم بوسیدمش
بعد دستش رو گرفتم و بدو بدو تا قصر دویدیم گفت
کت چرا حالا قصر پادشاه اکسون
گفتم
چون دلش برات تنگ شده طرفدار زیاد داری
خندید و دست تو دست هم وارد قصر شدیم
بابام و اناهیتا که ذوق مرگ شدن
مادرم هم مثل همیشه اومد تیکه بندازه که گفتم
مامان چند تا دیگه اونجا افتاده برو برش دار کم نیاری
اناهیتا و بابام دووم نخوردن و ترکیدن از خنده
ادامه دارد....
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
منم متولد بهمنم و امروز تولدمه 🥳🥺
مبارکه عزیزم 😃
مرسی خوشگلم
عالیییییییییییی بود فقط یک سوال الان مرینت نگران نمیشه آدرین توی خونش همینجوری مونده ؟؟
چه میدونم😅 منکه نخوندمش . خواهر گرامیم نوشته
اوکی پس میشه ازش بپرسی ؟؟؟
اوکی ممنون
عالی