
خب خب بچه ها اینم از پارت اخر
داشتم از ساختمون پرت میشدم پایین جیمین رو میدیدم که داشت داد میزد کاری ازم ساخته نبود پرت شدم داخل استخر صدای جز ضربان قلبم شنیده نمیشد از دهنم خون میومد بیرون ...در نهایت چشام سیاهی رفت
از زبان جیمین : اگر کیت آسیب ببینه هیچ وقت خودمو نمیبخشم .. با سرعت پایین رفتم و بدن بی جون کیت رو از استخر بیرون اووردم صورتش هم رنگ کچ شده بود داشتم گریه میکردم که با احساس دست کسی به خودم اومدم .. کیت داشت با دستاش صورتمو نوازش میکرد و اشک میریخت کیت:ب..بخشید جیمین :سفت بقلش کردم کیت از درد اشک میریخت از دهنش همون طوری خون میریخت کیت:جی..مین...کمکم..کن جیمین:کیت رو بلند کردم جیمین:میدونی که نمیذارم از خونه بیرون بری ..پس باید ببرمت خونه کیت:با دستای کوچیک و بی جونش مشتی به جیمین زد کیت:ببرم..دکتر..نمیتونم نفس بکشم
جیمین کیت رو به خونه برد و آرام بخش به کیت تزریقکرد و کیت خوابش برد ..
جیمین بقل کیت خوابید صبح * جیمین :با صدای زنگ خونه از خواب بیدار شدم به سمت در رفتم و در رو باز کردم با دیدن کوک دهنم وا موند کوک:سلام جیمین جیمین:س..سلام کوک خوبی؟ کوک:مرسی ..کیت کجاست؟ جیمین:رو تخت خوابیده جیمین:یهو یادم اومد دیشب کیت کلی خون ریزی کرده بود و من پاکشون نکرده بودم کوک:به سمت اتاق کیت رفتم و کیت رو دیدم که پشت کرده خوابیده ..رفتم بقلش نشستم و با دیدن خون و صورت یخ شدش حالم بد شد
کوک:ک..یت با دستام کیت رو تکون دادم کیت ناله ای کرد و چشاشو وا کرد کوک:کیت ...حالت خوبه؟🥺 کیت با چشای پراز اشک به کوک نگاه کرد کوک :کیت چیشده کوک:کیت رو بلند کرد که با دیدن تفنگ جیمین سرجاش سرکوب شد . جیمین:اگه کیت پاشو از اینجا ببره بیرون هم تو رو هم کیت رو میکشم کوک:چی میگیجیمین ..حالت خوبه ؟؟؟ کیت:..ک..وک ...بذارم زمین کوک :کیت رو گذاشت رو زمین جیمین :اگر میخای زنده بمونه گمشو بیرون کوک:از خونه رفت بیرون جیمین رفت بقل کیت نشست
جیمین:خودت بگو باهات چیکار کنم کیت: با ناتوانی به جیمین نگاه میکرد جیمین:تفنگ رو گذاشت رو گلو کیت جیمین:نظرت چیه با همین کارتو تموم کنم کیت:جیمین ...نکن ..درد میکنه🥺 جیمین:صداتو ببر(داد) کیت یهو به در نگاه کرد جیمین سرشو برگردوند و با دیدن سوجین که داشت گریه میکرد بغضش گرفت سوجین:بابایی..میخای مامانی لو بکشی؟🥺(عرررررر) جیمین رفت و سوجین رو بقل کرد کیت:سوجین...دوست..داشتی...خواهر..داشته باشی؟ سوجین:اوهوم کیت به کشو بقل میز اشاره کرد و جیمین در کشو رو وا کرد برگه آزمایش رو خوند جیمین:کیت..تو حامله ای؟ جیمین جوابی نشنید جیمین:کیت مگه با تو نیستم برگشت و کیت رو دید که چشاش بسته بود جیمین:کیت ..بیدار شو اما کیت بیدار نشد...اون هیچ وقت بیدار نشد جیمین بعد از اون اتفاق افسردگی گرفت کوک سرپرست سوجین. و برعهده گرفت و مواظبش بود سوجین کوچولو هم هر سال سر خاک مادرش گل میبره ..گل رز قرمز..گل مورد علاقه مادرش
خب بله دوستان اینم پایان این فیکشن یادتون باشه هر فیکشنی نباید هپی اند باشه .. فیکشن بعدی از کی باشه؟جیهوپ؟یا نامجون؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جیهوپ
بازم از جیمین میشه بزاری تروخدا