
....
دیدم که توی بغل یه مرد ماسک زده هستم یهو صدا زدم آقا ببخشید شما ؟ بیدار شد ولی هیچ جوابی نداد . خیلی ترسیده بودم . دیدم که اندامش مثل اون آقای فروشنده هست ( بچه ها اسم آقای فروشنده مکس هست ) دوباره گفتم ببخشید میشه خودتون رو معرفی کنید . اومد جلوم و گفت هیسسس ساکت مگرنه ساکتت میکنم . گفتم شما باید خودتون رو معرفی کنید تا من کاری که شما میگید رو بکنم . یهو اون مرده ماسکش رو برداشت دیدم که همون فروشنده هست . گفت من مکس هستم . قیافه دیدم 😦😲 یهو تا اومدم داد بزنم افتاد روم و گفت من عاشق شما هستم . گفتم ولم کنننننن . یهو صدای در اومد . آدرین بود . از زبان آدرین من داشتم هی در میزدم ولی مرینت در رو باز نمیکرد . یکم نگران شدم مجبور شدم در رو بشکنم و برم داخل . مرینت داشت من رو صدا میزد که یهو صداش قطع شد ( آدر) رفتم تو اتاق مرینت دیدم . ترسیدم اگه مانلی رو ببرم گریه کنه بخاطر همین گذاشتمش تو سالن . دوباره رفتم اتاق مرینت دیدم هیچی نیست یهو دیدم پتو داره تکون میخوره رفتم تا ببینم چیه دیدم مرینت همه جاش بسته هست . سریع دست و پاش رو باز کردم گفت مرینت عشقم چی شده . مرینت نفسش بند اومده بود . یهو یه نفر از پشت به من حمله کرد . یهو مرینت داد زد آدرین . از زبان مرینت من طاقت نداشتم که آدرین همینطوری کتک بخوره بخاطر همین یه صندلی برداشتم و زدم تو سر مکس . اون بیهوش شد و من دست آدرین رو گرفتم و مانلی هم بغل کردم و رفتیم تو خیابون ها. به آدرین گفتم حالت خوبه . گفت آره چیزی نیست . ما رفتیم مسافر خونه.
وقتی بادکنک ها رو چسبوندم رفتم لباسم رو پوشیدم و یکم آرایش کردم و لباس مانلی که خودم طراحی کرده بودم رو پوشوندم . بعد به آدرین گفتم من برای تو هم لباس طراحی کردم عشقم . گفت یه دنیا ممنونمممم . بعد رفت لباسش رو پوشید . من یه دوربین عکاسی داشتم و گذاشتم روی یه پایه و از خودمون عکس گرفتیم . فردا شد من و آدرین صبح با مانلی رفتیم تا گوش مانلی رو سوراخ کنیم . وقتی رسیدیم مانلی سریع افتاد به گریه . اینقدر نازش دادم گفتم مامان جون چیزی نیست قربونت برم . دست مانلی رو گرفتم و بالاخره گوش مانلی رو سوراخ کردن . بعد که رفتیم خونه گوشواره هاش هم انداختم تو گوشش . بعد خوابوندمش . از زبان آدرین. من رفتم دوش بگیرم . وقتی از حموم اومدم رفتم اتاق تا لباس بپوشم دیدم که وقتی مرینت داره به مانلی شیر میده خوابش برده . مانلی رو گذاشتم رو تخت و مرینت هم پشتش بالش گذاشتم و پتو رو کشیدم روش . بعد لباس پوشیدم و منم رفتم خوابیدم .
صبح پاشدم دیدم مرینت خیلی ناز خوابیده . صداش کردم عشقم نمیخوای بیدار شی . مرینت گفت مرینتت میخواد لالا کنه خندیدم و گفتم باشه من برم به مانلی سر بزنم. رفتم و دیدم که مانلی رو تختش نیست . یهو داد زدم مرینتتتتتتت . مرینت یهو پرید و گفت چیه چیشده . گفتم مانلیییییی نیست. گفت اها مانلی نیست . گفتم چرا ناراحت نشدیییی. گفت خب برام عادیه چون توی حیاط داره راه میره . رفتم دیدم وای واقعا داره چهار دست و پا راه میره . خنده ام گرفت و رفتم بغلش کردم و گفتم فسقلی بابا اینجا چیکار میکنه . از زبان مرینت. داشتم میز صبحونه رو میچیدم . آدرین اومد و مانلی هم گذاشت رو صندلی خودش . وقتی داشتیم صبحونه میخوردیم آدرین همش داشت به گوشیش نگاه میکرد . گفتم عزیزم چیزی شده . گفت نه نه چیزی نشده . از زبان آدرین وقتی صبحونه ام رو تموم کردم گفتم عزیزم من خسته ام میشه برم استراحت کنم گفت باشه عزیزم برو . من رفتم و گوشیم رو برداشتم . من با یه دختری به اسم کایلا دوست شدم . به نظرم دختر خوبیه . سر صبحونه هم داشتم با اون چت میکردم . کایلا = ک آدرین = آ. آ. سلام کایلا جون ک سلام آدرین جون خوبی عشقم آ مرسی عزیزم ک چه خبر آ سلامتی تو چه خبر ک منم سلامتی میگم آدرین میشه امروز ساعت ۲ بعد از ظهر بیای باهم ناهار بخوریم ؟ آ اممم نمیدونم خب باشه میام ک پس فعلا بای آ بای
من ساعت دو یواشکی داشتم از خونه میرفتم که مرینت گفت کجا میری ناهار حاضره . گفتم نه من ناهار بیرونم . گفت با کی . گفتم با دوستم نینو . گفت باشه ولی مگه نینو اینجا هست ؟ گفتم خب راستش امروز سر صبحانه هم با نینو داشتم حرف میزدم گفت باشه عزیزم برو خوش بگذره . گفتم ممنونم عزیزم . بعد رفتم از زبان مرینت زنگ زدم به الیا گفتم الیا نینو اومده نیویورک ؟ گفت نه نینو پیش منه . بعد یهو نینو گفت سلام مرینت آدرین خوبه . گفتم آدرینم خوبه . به الیا گفتم آلیا آدرین به من گفته با نینو رفته رستوران دلم شور میزنه آلیا گفت نگران نباش دختر. آدرین زود بر میگرده . گفتم نکنه ادرین دیگه من رو دوست نداره؟ گفت نه بابا مرینت . گفتم اوه آلیا من برم مانلی رو بخوابونم فعلا خداحافظ . آلیا گفت خداحافظ . من رفتم برای مانلی غذا رو ریختم و خورد بعد خوابوندمش . صبح روز بعد آدرین دوباره گفت من با نینو قرار دارم بازم گفتم برو عزیزم . ایندفعه من لباس پوشیدم و مانلی رو قنداق کردم و آدرین رو تعقیب کردم . دیدم که با یه زنی هست و داره ناهار میخوره . رفتم داخل دیدم که اینا دارن به هم نزدیک میشن . یهو رفتم گفتم خوش میگذره آقا آدرین . آدرین با لکنت گفت مرینت امممم قضیه اینطوری که فکر میکنی نیست. گفتم من همه چی رو فهمیدم . اون خانمه گفت سلام من کایلا هستم . گفتم هر کوفتی که هستی از شوهر من فاصله بگیر ( عاشق دعوای زن ها هستم دیگه ) من و مانلی رفتیم خونه و آدرین اومد دنبالمون گفتم برو تو پات رو تو خونه ی من نمیزاری آدرین گفت مرینت صبر کن . بعد در رو بستم گفتم الکی خودت رو خسته نکن . من و مانلی فردا میریم پاریس و منم با لوکا ازدواج میکنم .
از زبان آدرین . من تا اینو شنیدم بغضم گرفت و گفتم مرینت لطفااااا . از زبان مرینت . فردا شد . من بلیط هواپیما گرفته بودم . وسایلم رو جمع کردم و کلید خونه هم به آدرین دادم . به لوکا زنگ زدم گفتم لوکا کجایی گفت مرینت من بیرونم گفتم ببخشید میشه ساعت ۱۲ صبح بیای فرودگاه دنبال من ؟ گفت باشه مرینت ولی مگه چی شده آدرین کجاست گفتم توضیح میدم برات . من و مانلی رسیدیم به لوکا لوکا گفت این فسقلی کیه گفتم بچه من هست اسمش مانلی هست . لوکا گفت مرینت آدرین کجاست گفتم اون رو ول کن . رفت با یه دختر الکی داره خوش میگذرونه . لوکا گفت مرینت مطمئنی آخه آدرین اهل این کار ها نیستا . گفتم من با چشم های خودم دیدم که اینطوریه لوکا گفت باشه حالا ماجرا رو بعدا بهم توضیح بده . من داشتم با وسایلم میرفتم که یهو مانلی رو از من گرفتن .........
خب دوست عزیزم ممنونم که تستم رو انجام دادی 😍😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بقیشم مینوشتی خب
به هر حال ممنون
فوق العاده بود خیلیییییییییییییی خوشگل بود عشقم بهترینهههههههههههه محشرههههههههههههه
خیلییییییی ممنونم زهرا جون . داستان های شما هم عالیههههههههه.
خوب بود
مرسی عزیزم
تا اینجا که خوندم جالب بود
به نظرم یکم قسمت هارو بیشتر کن به جای شیش تا بکن ده تا
ادامه بده
منتظر پارت بعدی هستم
چشم عزیزم پارت های بعد ۱۰ تایی هست
دوستان صفحه دومی رو تستچی جون قبول نکرد فکر کنم ، بخاطر همین قاطی شد . بادکنک هارو که مرینت داشت میچسبوند برای تولد مانلی بود .