
یعنی کریس داره جونشو بخاطر من از دست می ده ؟ (کریسو کشتن😞😂) رو کردم سمت ییشینگ : راهی برای نجاتش نیست ؟ ییشینگ در حالی که داشت تند تند برگه های یه کتاب قدیمی رو ورق می زد سر تکون داد : دارم سعی می کنم. جودی : یونسوک کتاب پرنسس سرخ... سریع رفتم بالا و کتاب رو برداشتم. توی فهرست دنبالش گشتم و پیداش کردم. باید از خون من چند قطره می خورد تا خوب شه. سهون : دنبال چی می گردی ؟ #یه راه درمان هست. لوهان : چه راهی ؟ #کریس باید از خون من بخوره. شیومین : نه نه این راه خیلی خطرناکه یا تو ضعیف میشی یا اون. #حداقل می تونه زنده بمونه دیگه ، پس لطفا برین بیرون همین الان فقط لوهان بمونه تا بتونه کمکم کنه. اعضا با بی میلی از اتاق خارج شدن. #لوهان باید دست منو زخمی کنی زود باش. لوهان : اما من نمی تونم... #لوهان لطفا عجله کن. کمی بهم خیره شد و با ناراحتی سر تکون داد.
با چاقوی تو دستش ، مچم رو شکافت و همون لحظه کریس چشماشو باز کرد و به طرفم حمله ور شد. دندون هاشو تو دستم فرو کرد و خ*و*ن*م رو خورد. خواستم جیغ بزنم ولی جلوی خودمو گرفتم. وقتی تموم شد بی حال افتاد روی دستم. چشماش کمی نیمه باز بود. کریس : متاسفم... بعد از این حرفش بیهوش شد. سرم داشت گیج می رفت که لوهان از پشت منو گرفت و کمک کرد بشینم. توی سرم صدای خنده های وحشتناکی پیچید. دیگه حتی صدای لوهان هم واضح نبود. ************* دست و پاهام بسته شده بود. هیچی آشنا نبود من توی اتاق خودم نبودم. _بالاخره بیدار شدی. #بیون سو... بیون سو : چیه تعجب کردی ؟ #چی از جونم می خوای ؟ بیون سو : من با تو کاری ندارم فقط یاقوت سرخ رو بده تا بزارم بری زود باش. #فکر کردی اجازه می دم چیزی که متعلق به منه ماله تو بشه ؟ بیون سو : خود دانی ولی اینم بدون که پدر و مادرت... #دیگه نمی تونی منو با اونا تهدید کنی چون من...اونا رو از دست دادم.
************* با فریادی که لوهان زد به خودم اومدم. لوهان : ببینم حالت خوبه ؟ #ها ؟ آره خوبم. لوهان : زخمتو پانسمان کردم جای نگرانی نیست. #کریس چطوره ؟ بهوش اومد؟ لوهان : هنوز نه ببین بیهوشه. خواستم بلند شم ولی چون لوهان جلوم بود به هم برخورد کردیم و من افتادم روی اون. #آخ ببخشید. دوباره خواستم بلند شم که دستاشو دور کمرم حلقه کرد. #لوهان... انگار تازه به خودش اومده بود خودش کمکم کرد بلند شم. بدون هیچ حرفی رفتم سمت تخت کریس. دستمو روی پیشونیش گذاشتم ، داشت توی تب می سوخت. #لوهان ، کریس تب داره. لوهان با نگرانی از اتاق رفت و بعد چند دقیقه با بقیه ی اعضا اومد داخل. ییشینگ : این اثرات یکم خطر رو بیشتر می کنه باید حواسمون رو خوب جمع کنیم. #من ازش مراقبت می کنم. کای : نه نمیشه تو خودتم آسیب دیدی. #من خوبم چیزیم نیست. و بدون اینکه بهشون اجازه ی حرف زدن بدم دوباره کنار کریس نشستم. دی او برام سطل آب و پارچه اورد. لبخند تشکر آمیزی زدم. #مرسی. اونم متقابلا لبخند زد و گفت : خواهش می کنم. پارچه ی خیس رو روی پیشونی کریس گذاشتم.
کنار پنجره ایستاده بودم و غروب خورشید رو تماشا می کردم. هنوزم حرفای بیون سو تو سرم چرخ می زد هر چند همون حرفای همیشگیش بود که یاقوت رو ازم می گیره. ولی مطمئنم بخاطر اینکه یکم گیج بودم توهم زدم. صدای ناله ی کریس بلند شد ، انگار داشت کابوس می دید. دستشو فشردم. #کریس کریس. خواستم بلند شم برم اعضا رو خبر کنم که دستمو کشید. کریس : ن..نرو. دستمو روی دستش گذاشتم. #نمی رم. پیشونیشو لمس کردم ، تبش پایین اومده بود ، دوباره از حال رفت ولی هرکاری کردم دستمو از حصار دستاش جدا کنم نشد پس بی خیال شدم و همون جا کنارش نشستم و کم کم خوابم برد...
از زبان نویسنده : تقه ای به در زد ولی چون صدایی دریافت نکرد نگران شد و درو باز کرد و وارد اتاق شد. با صحنه ای که دید انگار حس حسادت توی دلش لانه کرد. ولی چرا حسادت ؟ مگه اون هنوز ع*ا*ش*ق تیفانی نبود ؟ مگه قرار نبود از یونسوک فقط برای هدفش استفاده کنه ؟ معادلاتش به هم ریخته بود. قلبش : می خوای دستشو ول کنی و اونم مثل تیفانی از دست بدی ؟ مغزش : تنها چیزی که الان مهمه انتقام از بیون سوئه نباید به چیزه دیگه ای فکر کنی. با حرص دستشو مشت کرد و فشار داد. چشماشو محکم بست ، تا شاید همه چیز یه کابوس باشه. اون فکر می کرد با ع*ا*ش*ق شدن دوباره به تیفانی خ*ی*ا*ن*ت می کنه ، همیشه این ع*ش*ق رو با تیفانی تصور می کرد. به خیالات تیره و تارش پوزخندی زد و با خودش گفت : قرار بود الان کجا ها باشیم ولی الان به اینجا رسیدیم و همه چیز تلخ شد.
............................
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جیغغغغغ ی مدت نبودم برمبخونمممممم
عالیه پارت بعد
میسییی گذاشتم صفه😂💓
عالی پارت بعددددد🍬
😁
میسیی گذاشتم صفه😂🌸
منتشر شد آخ جوننن
عالیییییبودممنیی🥺💎💕
دارمجریمهمینویسم😐😂
میسیی دخملم😂🌸
الانمعلوممیخونم😐
خداییش....... مامااااااان خیلی خوب مینویسییییییی😁😆😍
مرسی عزیزم😻💝
سلام خسته نباشی😊
خدایی این داستان عالیه من امشب همه پارت هارو خوندم عااااللللللیییییییی 😍✨✨✨✨
تورو خدا زود پارت بعدی رو بزار 🥺🥺🥺
سلام مرسی عزیزم😻
خوشحالم خوشت اومده ، باشه حتما زود می زارم💖
جیغغغغغغغ عالی بووووووود
باز جیغ کشید😐😂
منکلا تو هر شرایطی جیغ میکشم
خوشحال باشم)از خوشحالی جیغ میکشم
ناراحت باشم)سرمو توی ی چیزی فرو میبرم و جیغ میزنم
هیجان داشته باشم) از اون جیغ فرا بنفشا میکشم و عین ملخ بالا پایین میپرم
😁😁😁😁
😭😭😭😭😭😭😭😭😭
😐 🔫
عالیییی بود عاجییی این بار من برات منتشرش کردم 😍
مرسییی عزیزم😻💙
💜💜💜