هلو گایز چطورین اومدم با قسمت بعدی ابشار جاذبه برید بخونید
دیپر : اخیش راحت شدم بالاخره رسیدم ابشار جاذبه بزار گوشیمو ببینم یا امام هشتم 50 تا پیام از میبل که همش پرسیده بود کجایی کجایی منم گفتم : مراقب خودت شرمی و مامان باش
خب برم معما کده دیپر در معما کده: سلام سوز چطوری سوز : دیپر تو اینجا چیکار میکنی دیپی: اومدم اینجا بمونم برای همیشه سوز: چرا ؟ دیپر : یه دعوای بد با خانوادم شد سوز : اها میتونی بری تو اتاقت لباساتو عوض کنی
رفتم لباسامو عوض کردم و اومدم پایین که همون موقع عمو اسی و عمو فورد اومدن ( مکالمه ی سوز و دیپر عین همین بود)عمو. فورد : باشه دیپر میتونی بمونی ولی یه برنامه هایی داری روزی دوساعت درس میخونی و هروقت هم دلت خواست با میای شکار هیولا دیپر: قبوله
صبح شد پاشدم دیدم عمو فورد و عمو اسی نیستن رفتم تو جنگل قدم بزن که دیدم یه دختر مو طلایی تو جنگله بعد فهمیدم پاسیفیکا هستش داشت از سرما یخ میزد سریع دویدم پیشش و بقلش کردم پاسی: دی دیپر دلم برات خیلی تنگ شده بود دیپر : دیگه هیچوقت نمیرم (دیپر بیخیال وندی شده) پاسی : واقعا دیپر : واقعا ( بچه ها دیپی و پاسی 15 سالشونه ) راستی پاسی بیا این هودیمو بگیر داری یخ میکنی
پاسی: نه دیپی نمیخوام تو اون وقت یخ میکنی دیپر: برام مهم نیس (پاسی هودیه دیپر رو تنش کرد و دیپر با لباس استین کوتاه شد ) همون موقع بارون گرفت پاسی چترشو باز کرد و گفت : میای زیر بارون قدم بزنیم دیپر : باشه انقدر زمان زود گذشت که متوجه نشدیم ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت چهار بعد از ظهره از پاسیفیکا خداحافظی کردم رفتم خونه داشتم میدویدم که برسم هیی سرفه میکردم وسط راه بیهوش شدم و دیگه متوجه هیچ چیز نشدم وقتی چشممو باز کردم تو رخت خوابم بودم و عمو فورد و استن بقلم نشسته بودن اومدم پاشم عمو فورد نذاشت عمو فورد : دیپر تو مارو نگران کردی وقتی رسیدیم خونه تو نبودی سوز هم خبر ازت نداشت اومدیم تمام جاهارو گشتیم و تورو رو زمین تو جنگل پیدا کردیم داشتی یخ میزدی بدون هودیتم بودی
میریم پیش میبل و خانوادش : میبل: اه هرچی زنگ میزنم برنمیداره دیپر دستم بهت برسه میکشمت ( دیپر سیمکارتشو عوض کرد وقتی اخرین پیام را به میبل داد) شرمی : میبل ولش کن بزار بره اونجوری هممون راحت تریم فردا هم میرم اسمشو از خانوادمون پاک میکنم میبل : نه بابا ترو خدا من بدون داداشیم نمیتونم زندگی کنم اگه منو دوس دارین این کارو نکنید😭😢 شرمی: میبل لوس نشو میبل میره اتاقش و گریه میکنه مامان میبل میاد پیشش و نازش میکنه : میبل: مامان ترو خدا من نمیتونم بدون دیپر زندگی کنم مامان میبل: میبل دوست داری یه رازی بهت بگم ؟ میبل : چه رازی مامان میبل : دیپر تمام چیزاشو به من گفته منم یه سیمکارت بهش دادم و ازش خداحافظی کردم من و دیپر باهم در ارتباطیم همیشه دیپر مثل تو همیشه با من دردل میکنه دوست داری شمارش رو بدم ؟ میبل: نه بزارین دیپر بدون من راحت باشه مامان میبل: راستی دیپر همش استیکر گریه میفرسته که دلم برای میبل تنگ شده😭😢
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بهترین داستان منم اطلاعات عمومی مینویسم ولی منتشر نمیشن
بچه ها یه داستان دیگه هم هم نوشتم ثبت شد بخونید تا بفیه داستان هام رو بذارم
باشه
عالیییییی
ممنون ارمیتی
عالییییییی بوددد خوب بود کپی هم نکردی بهترین اما حتما ادامه بده
تنکیو دو تا قسمت دیگه هم نوشتم ولی قبت نشده
اولن عالی بود
دومن انصاف نیست تروخدا حتی اگر نظرات به بیستا هم نرسید ادامش بده من خیلی این داستانو دوست دارم
به هرحال عالی بود ولی خداییش شرمی چقدر سنگ دله ازش متنفرم بیچاره میبل و دیپر
حالا فقط داستان رو بخون سه هم نوشتم ولی نمیاد
چهارش هم نوشتم
منم ازش متنفرم
جالب بود
و یکم احساساتم قاطی پاتی شد
خوب بود
تنکیو اوف بالاخره از این خوشت اومد